حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

کتاب حقیقت-فصل ششم

خب بنابر قولی که دادم درباره فصل بعدی گفتم درباره موت صحبت کنیم و باز شود.که اصلان چالش های موت چیست در نظر عقیده ها و چیست؟ خب  انسان از گلی بدبو لجن مانند خلق شد.سرشت اصلی او روح که بو نمیگیرد.اما جسم وقتی روح خارج شد بو میگیرد.ماده.حالا عمومیت یعنی عموم آیا.یا خواص خاص معنویون هم ماده بو میگیرد.دیگه این میشه خاص.اما خب قابلیت کلی جسم بدون روح حتی جانداران دیگرم این هست. بو میگیرد.لاشه مردار هم بو دارد.تن بدون  روح مجسمه گلی هست که خاصیت بو دار شدن دارد.چه چیزی باعث میشه بو بگیرد. موت. مرگ.علائم حیات خداحافظ.تمام میشود. بدن شروع به فاسد شدن میکند. مثل گوشت.مرغ. مواد غذایی هم اگر در فریزر نباشد بو میگیرد. اما روح ندارند.این چالش را داشته باشید تا باز کنیم.مرغ و گوشت از  بدن کدام جاندار جدا میشود.از مرغ. گوسفند.و... بدن جاندار زنده کشته میشود. فریز نشود فاسد میشود.زمان مشخص آن هم تا فریز شدن مهم هست.حالا اگر یک معنوی مومن مرد بدنش فاسد شد بو گرفت نشان بد بودن اوست.یا هر مرده. نه.این یک حالت  بسته به مراتب روحی دارد که جسم چقدر بر اساس قدرت خداوند سالم بماند.بوده.خب این بدن بدون روح که فاسد میشود یا نمیشود خاص.کجا میره. روح. نقد یا رد چالش که میگن اینها تصورات مغزی هست که شخص  بین حیات و لحظات موت دارد خیال پردازی یا نوع چیزی که میبیند تونل هست.و در افراد زیادی گفته شده.و این رنگها و تونلی که باز میشود.در علم پزشکی  چرا نظرات متفاوت هست. مگر حقیقت علم چندتا هست.نوع مرگ یا نوع بیماری که نیست. نوع اون لحظات آخر هست.احتضار.طرف رفته تو اتاق بیمارستان بعد به طرف گفتند اونجا بودی گفته از کجا میدونه همچین چیزایی. با چی رفته. با جسم. با مغزش رفته.چجوری قبل  آمدن ملک الموت رفته.قبض نشده هنوز.چالش را داشته باشید تا باز کنیم.قبل تصادف دیده روح جدا شده. روح از نظر شخص خیلی بر اساس تجربه داشته قوی هست. یا لطف کرم مهربانی خدا.آیا همه درد تصادف را احساس نکردند.همه که تصادف نکردند.اما  تصادف منجر به موت.روح قبل جدا شده.پس مرگ قطعی نیست.مرگ موقته. اتصال بین روح و جسم که طرف گفته آه عزرائیله خودشه.هیکلی شده. میکشیده.رو میز .حسش گفته اون ملک الموته.حس در کجاست در مغز.اصلان فرمان همه چی در مغزه. چه چیزی به مغز فرمان میده. روح.پس روح بدون مغز ماده داره کار میکنه.روکشه. فرموله. که سیستم دقیقی هست که روح فرمانروایی داره بر بدن. جسم  و روح از سرشت چیست. جسم ماده. و روح اصله.مادو حالت داریم. یک قطعیت یک فرضیه. شخص گفته تو مریخ بوده قبلان  بمباران های کشنده فجیع هسته ای باعث شده مریخ از بین بره.این میشه فرضیه.چرا.چون باید برسی و تایید بشه. ماموریت فضا با ناسا هست.کشفیات ناسا درباره مریخ.تایید زمینی آن کارشناسان خبره این مسائل دارد یا کلان میگن خیاله. فرضیه. یا نه یک نفر پیدا میشه کار میکنه.بستگی داره.به آنچه نقاط بگوید.چیزهایی که میگوید. چیزهایی که باید کارشناسی دقیق بشود در آنچه شخص میگوید.نکات دارد و مسائل. باز هم تا تایید نشه و کشف نشه میشه فرضیه. قطعیت. مرگ خود یک قطعیت هست. چون شخص دیگر بلند نمیشود حرف نمیزند نمیخورد نمی بیند بدن فاسد میشود حالا علمی اون مرگ اعضا از بسته به ایست قلبی یا مغزی. یا هر نوع مرگی.

تا اینجا قسمت پزشکی هست که تایید مرگ میزند رو  اینکه شخص مرده.از پزشک بپرسی مرده کجاست میگه اینجاست.جسدش یا بدن متوفی.بعد میگی کجا رفته میگه اینجاست بدن متوفی.تایید زده دیگه.بپرسی نمیگه اونجاست تو اتاق یا رفته به عالم  روح. اونچه باید از  تشخیص و ترخیص کلی او به خاک بگوید میدهد.یعنی جواز خاکسپاری.که اونم تحویل باز اشخاص دیگه میدند. غسالو حالا هر دینی. مراسم و اونچه هست.قبر کنو اینها.

حالا  منظورن اعتقاد پزشک نیست ها. منظورن اونچه او باید به شما بگوید.میگوید. حالا از یک عالم دینی. مثال کشیش. خاخام.روحانی.موبد. و... بپرس روح مرده کجاست.یا حالا منظورن تخصص کاره. والا انسانهای مومن به اعتقاد ادیان هم حالا جواب میگویند. ولی تخصصی باز بخوای. کجا رفته. نمیگه اینجاست. میگه عالم بعد موت.

با اعتقادات خود.عالمی که یک معتقد به خدا و دینش تعریف همان با حالا نوع ریز و جزئیات آن میدهد.همانست که عالمیست ورای دید ماده.مادی نیست دیگه.روحی هست. حالا انجمن های اعتقادی روح. که مربوط به یک شاخه روح گرایی هست.که حتی در ادیان ویکی میاورد.اینها چه میکنند.روح را نه خواسته خود خواسته آنها میاورند 

با فرمولات خطرناک ممکن به بازنگشتن خود تجربه کننده بیچاره.خب وارد هستند اما درست هست آیا.در صد خطا چی.خب طرف خودش قبول کنه. روح بنده خدا نخواد چی.حتما خواسته آمده. خب  بالاخره اعتقاد اونهاست با فاکتورهای خطر.حالا طرفم موتی بشه.دیگه اینم خاصیت فرقه هاست. که بدعت ها شکل بگیره برای اثبات چی.

اگه بدن فاسد شده یک چیزی خارج شده دیگه که بدن رو به فاسد شدن گذاشته. همین چالش داره. پس حیوانات روح دارند کجا میرند.

پس گیاهان هم هاله حیات دارند روح دارند رشد دارند. کجا میرند.

روح درخت خوب بد داریم یا حیوان بد و خوب.حیوان آیا عقلی  عمل میکند یا نه.دید ببر رنگی هست .ایا همه حیوانات دید رنگی دارند.آیا ژن های شامپانزه  این ها چقدر نزدیک انسان هست. باز هم کم دارند.ژن هایشان. دیگه این در مورد نزدیکترین بود. باز هم به شامپانزه بگو با من حرف بزن از دیروز بگو چه  شده.نگاهت میکنه.

حالا تعلیم حیوانات قابلیت دار به تکرار جملات یاد داده.همان جملات شما را میگویند.بگو بیا درباره تاریخ حرف بزنیم. بیا درباره تاریخ حرف بزنیم شکسته اینها یا اصلان کامل. تکرار.میکند.

اشرف مخلوقات انسان هست. پس روح درخت کجا میره. و حیوانات.انسان که روح داره. حیوانم روح داره. درختانم روح حیات به معنی هاله دور درخت.سرشت اصلی انسان از چی گرفته شد.که خلق شد و انشعاب نسلها.سیاه سفید زرد و سرخ پوست.از خدا.

حالا ادیان تفاوت هایی هم در توضیحات خلقت هست که کلیت آن یک امر را جلو میبرد روح انسان.

پس خلقتی که سرشت اصلی اون خداست  حالا روح خود حضرت آدم.هابیل قابیل.از بین رفته.همانگونه که روح کسی که دیروز مرده.یا امروز مرده.هست. چون سرشت اصلی اون.از چیست.حالا مراتب روحی انسان و حیوان و نباتی گیاهان.حالا منظورن از پزشک هم درباره روح بپرسی میره تو مسئله اعتقادات او.و آنچه اعتقاد دارد شاید جواب بدهد شاید نه. این میشه مسئله شخصی.حتی از عالمی. اینها شخصیه. وظیفه کاری هست. و رسالت کاری  یا از یک پیرو  دینی.

پس  انسان دارای روح هست. و حیوان روح. و گیاه روح نباتی. که نوع شاکله فرایند اوست.

دوم. حیوانات، دارای شعور و اراده اند و مطالعه در بعضی از حالات و اعمال حیوانات، بیانگر این حقیقت است که آنان از اراده و شعوری برتر از آنچه که در غریزه آنها وجود دارد، برخوردارند و این حقیقتی است که قرآن نیز آن را تأیید می کند.[ معاد یا بازگشت به سوی خدا، ج 1، صص 52 - 64.]

چهارم. هر چند که تمامی عوالم هستی، مخلوق خداوند هستند و ازاین رو به ذات حق منتسب اند؛ ولی از انتساب روح انسانی به روح خدا، به طور ویژه سخن رفته است.[ حجر (15)، آیه 29؛ انبیاء (21)، آیه 91؛ سجده (32)، آیه 9.] به همین جهت از میان همه موجودات، تنها انسان را شایسته خلافت الهی می داند؛[ بقره (2)، آیات 30 - 33.] امّا در این رابطه که روح حیوانات نیز از روح خدا نشأت گرفته باشد، در آیات و روایات سخنی از آن به میان نیامده است.

خداوند در مورد تمام موجودات زنده فرمود: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطیرُ بِجَناحَیْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ ثُمَّ إِلی رَبِّهِمْ یُحْشَرُون ـــــ هیچ جنبنده ای در زمین، و هیچ پرنده ای که با دو بال خود پرواز می کند، نیست مگر اینکه امّتهایی هستند همانند شما. ما هیچ چیز را در این کتاب، فرو گذار نکردیم؛ سپس همگی به سوی پروردگارشان محشور می گردند. » (الأنعام :۳۸)

این آیه ی شریفه به وضوح نشان می دهد که تمام جنبندگان مثل انسانها در عالم آخرت محشور خواهند شد. در روایات نیز تصریح شده که حیوانات محشور می شوند و مورد حسابرسی قرار می گیرند و برای آنها بهشت و جهنّمی متناسب خودشان وجود دارد. کما اینکه طبق صریح آیات و روایات، آنها در دنیا تکالیف مخصوص خودشان را هم دارند. خداوند متعال می فرماید: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبیحَهُ وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِما یَفْعَلُونَ؛ وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَی اللَّهِ الْمَصیرُ ـــ آیا ندیدی تمام آنان که در آسمانها و زمینند برای خدا تسبیح می کنند، و همچنین پرندگان به هنگامی که بر فراز آسمان بال گسترده اند!؟ هر یک از آنها نماز و تسبیح خود را می داند؛ و خداوند به آنچه انجام میدهند داناست؛ و از برای خداست حکومت و مالکیّت آسمانها و زمین؛ و بازگشت بسوی اوست.» (النور: ۲۴ و ۲۵)

- و آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، برای اوست؛ و همه ی امور به سوی او باز می گردند.» (آل عمران: ۱۰۹)
درخت مهم‌ترین رکن برای بقای زندگی و ادامه‌ حیات انسانها است، هرجایی که تعداد درختان زیادتر باشد آبادانی، طراوت و سرزندگی بیشتری وجود دارد و روند زندگی به شکل زیباتر و بهتری در جریان استدرختان وظیفه‌ تصفیه‌ هوای زمین را به عهده‌دارند و دائماً در جهت سلامتی انسانها و کاهش گازهای گلخانهای تلاش میکنند، درواقع نفس کشیدن انسانها به نفس آنها و وجودشان بستگی دارددر سیاره‌ زمین آب مایه‌ حیات و گیاهان عامل حیات هستنددانشمندان در برخی از سیارات دیگر گودالهای آب، پیدا کردند اما میگویند تا زمانی که گیاهی پیدا نکنند نمیتوانند بگویند آن سیارات قابل سکونت هستند چون انسان برای تداوم زندگی به آب و گیاه نیاز مبرم دارد و بدون هرکدام از اینها نمیتواند به زندگی خود ادامه دهدگیاهان و درختان با تولید اکسیژن هاله‌ محکمی دور کره‌ زمین ایجاد کردند که این هاله از ورود شهاب‌سنگ‌ها، اجرام آسمانی و پرتوهای زیان‌بار به کره زمین جلوگیری میکند و این فقط یکی از صدها خاصیت وجود درختان و گیاهان برای انسانها استدرختان با جذب نور خورشید دمای هوا را متعادل میکنند و رطوبت لازم در کره زمین را حفظ میکنند.
..

هاله‎ی درخت، از نوک آن بیرون پاشیده می‎شود. دقیقاً مشخص نیست که چه چیزی این پدیده را ایجاد می‎کند، و در مورد هر درختی هم مشاهده نمی‌شود. بعضی معتقدند که روح درخت یا روح طبیعت که درون درخت زندگی می‎کند این پدیده را ایجاد می‎کند. به نظر می‎رسد که بعضی از درختان دارای نوعی شعور و آگاهی هستند، بنابراین ممکن است این عقیده صحیح باشد.

یک گلدان گیاه یا چند گل تازه را برای دیدن هاله‎ی آنها مورد مطالعه قرار دهید. هاله‎ای که اطراف آنها می‎بینید یک هاله‎ی زنده است. اثر رنگهای هاله‌ای گلبرگها و برگها را بخاطر بسپارید. سایه رنگ نارنجی که در اطراف بخشهای سبز گیاهان مانند ساقه‌ها و برگها می‎بینید، مربوط به هاله‎ی رنگ سبز است، همانطور که در بررسی کتاب سبز، هاله‎ای به این رنگ را مشاهده کردید. رنگهای گلبرگها، هاله‌ای به رنگهای دیگر ایجاد خواهند کرد

کتاب حقیقت-فصل پنجم

مبحث فصل پنجم روی مبحثی مهم و حقیقت شناسی تمرکز دارد بنام قدرت شیاطین چرا شیاطین و نه شیطان .ابلیس یک شخصیت قدیمی هست که از عبادت شش هزار به زمان آن جهان که شش هزار آن زمان در شکسته شدن زمان در انجا معنی میشود به حساب زمان زمین. یعنی یک عبادت بسیار طولانی داشته.در هر هزار سال آنجا که شش هزار سال آنجا در هر هزاره.یعنی با توجه بر ساعت شکسته آنجا.چرا ساعت زمان آنجا به معنی زمین نیست آیا آنجا زمان وقت نیست.زمان وقت یعنی رفت آمد روز و شب.این ساعت را بشریت با توجه بر صبح.ظهر. شب.و اختراع ساعت.و  تایین وقت ها گذاشت. یعنی یک روز سپری میشود.که باز روز بعد صبح و ظهر و شب دارد.چون خورشید و ماه در زمین دیده میشود. حالا همین ماه خود به این شکل دیده میشود گاهی نصفه و کامله.یک شکل کلی آن که در فضا هست.با این شکل انگار ما یک سایه روی ماه به نصفه آن میبینیم.و یا خورشید را.اما اینها مختص جهان ماده هست.که از روی ان صبح و ظهر و شب داریم.حالا هم صبح و شب روشن و تاریک.تشخیص روز و شب.جهان بعد موت که فصل دیگری میطلبد تخصصی کار شود.و چالش ها پاسخ داده شود در فصل بعد. الان روی مبحث شیطان و قدرت شیاطین هست.شیطان همان ابلیس که شش هزار سال هزاره عبادت کرد.با غرور کاذب رانده شد.غروری که نتوانست آن همه عبادت هم مانع او شود برای آنچه خالق امر کرد خلق کردم و او برتری خود دید که جنس او از چیزی دیگر و او از گلی بد بو آفریده شده.که همان مبحث بعدی در خصوص آن هم بحث میشود.و رانده شدنش با قضیه آدم و حوا هبوط به زمین شد.خب این شیطان که رانده شد با جایگاه بالایی بود.اما تمرکز روی الان قدرت آنهاست.اصلان ابلیس چه قدرتی دارد.وسوسه.خیلی خطرناک هست.ابزار هست از درون انسان قدرت میگیرد.یعنی انسان هست که به او قدرت عمل میدهد از رانده شدن بدون قدرت شده اما مکر او قدرت از طریق انسان میگیرد.خب نیرو دارد.چه نیرویی  رانده شده.زیاد وسوسه کرده. از روی تمایلات انسان وارد میشود.جنس خود با جنس انسان فرق دارد.چگونه قرار نمیگیرد چون قدرت قرار گرفتن درون ندارد.اما نیرو  آدمی دارد.ارواح رانده شده.جهنم و بهشت خود فصلی میخواهد.رانده شدن قطع قدرت از آسمان به زمین هست.جنس او چیست؟ آیا بال دارد ابلیس هم.فرشتگان را با بال میکشند.ابلیس هم با بال میکشند.اصلان روح القدس را هم مثال پرنده ای تجسم میکنند که بال دارد.و قابلیت نشستن دارد چون روح القدس این قابلیت را دارد. مسح و مسئله مسح شدن را با روح القدس تطبیق میکنند. و جبرئیل را پیام آور و منشور کننده بر ذهن و قلب. یعنی وحی کننده از گفتن و تکلم.و قابلیت نشستن درون نه.ماموریت وار می آید و کار را انجام میدهد. مثل خبر به مریم مقدس که روح القدس می آید.و عیسی در رحم قرار میگیرد اعلام میکند آمادگی بر شخص میدهد.و حالا جایی برای آوردن وحی. و ماموریت های ابلاغی و کلامی میکند.امین هست.و دارای مقام در اسمان.فرمانبرداران خدا هستند.پس  ابلیس رانده شد و در اسمان قوای صالحین و فرشتگان و مراقبین آسمان از نوع آنچه آسمان خدا خوانیم هستند.آسمانی که پرده آن روی سطح علمی کره زمین هست.و مبحث عالم نامرئی در قسمت موت تشریح میشود.اما ابلیس  پس وسوسه.روی چیزهایی که بتواند از آن نیرو بگیرد تزلزل را ببینید حالا باید بر همان که سجده نکرد نیرو بگیرد.بعضی ها میگویند ابلیس کجا بوده خود ما ابلیسیم .بله درست میگند.ابلیس هستند منتها کجا بوده در فرمان اختیار دادن آنها به او بوده.انسان اشرف مخلوقاته.داره قدرت به او میده.

والا تحریک کننده هست. وسوسه کننده . نیروی ادمی دارد.میگویند ابلیس تغییر چهره میده. تو فیلم اغماء بله تغییر چهره میده مثلان تو فلان انسان وسوسه میکنه. فلان انسان فلان انسان اینها هر کدام چهره دارند دیگه.والا خودش یه چوب بدسته که رو بلندی فرمان میده. یا روی زمین.بلندی مثال کوه.نه هر کی چوب بدست بود ابلیسه. مثاله. ولی داره. وامیسته.شکل داره دیگه.فرمان میده عمل میکنند آنهایی که تحت فرمانش هستند.یکی عصا چوبی داره قدرت او دریا را در قدرت یهوه میشکافه.یکی با همان چوب کار دیگه میکنه.یعنی  مثاله.اما مثال واقعی عمل کنندگی.دست او میشود دست ابلیس عمل او میشود عمل ابلیس.دست او میشود مثال دست یاری خدا.

فلانی را تخریب کنم.عمل کننده آدمی میشود.فلانی سد هست بر دارم. عمل کننده آدمی میشود.

از عیسی مسیح در فیلم مصائب میپرسد تو کیستی؟ میتوانی این بار عظیم گناه آنها را برداری. تو کیستی میدونه استراق سمع در آسمان رانده شده. میدونه اون کیست؟ ضرب شصت او خورده.یعنی ضربه خورده اونه.و اونهایی که ضربه زدند.میپرسه تو کیستی نزول کرده.یعنی تو کیستی که مقابل من به ایستی. غرور کاذب داره دیگه. 

یعنی  ابلیس نوعی تهدید اینکه مرگ شهادت تو را رقم میزنم.

یا هر نوع انسان صالح و پیامبری و امامی را.یکجا از نفسانیات شهوانی یحیی را شهادت میدهد.که سر تن جدا میشود.یکجا صالح نبی را با فرمول های نفسانی و وسوسه.

نیروی اون همانگونه عمل میکنند.از آن نماد تک چشم استفاده میکنند.که یک اشتباه خرافی مثال نعلین اسب در نماد هست . که تاختن بر پیکر عاشوراییان و نیروی دشمن.بر پیکر آنهایی که در شهادت رزم انجام دادند. مسیح را مسیحیان تصلیب شده میدانند.و بر اثر شکنجه یک چشم از دست رفت. شلاقو.و ضربات.برای همین در انجیل گفته میشود با یک چشم وارد بهشت شدن بهتر از دو چشم وارد جهنم شدن هست.حالا جسم که ماده هست.مسیح دست بر گوش  رییس نیروهای هجوم آورده گوش او را سالم میکند در قدرت خدا و عمل کننده در زنجیره نیرو میبخشد.اما این مشتبه شد.در فصل قبل توضیح داده شد. یک چالش بین  دو کتاب هست.چهار انجیل روایت مصلوب شدن دارد.انجیل برنابا جور دیگر روایت میکند.چهار انجیل مرقس که از شاگردان نه رسولان مسیح هست.اما شخصیت دارای ارزش در مسیحیت. و لوقا هم همان حالت. و متی و یوحنا که متی رسول از رسولان و  یوحنا رسول از رسولان.مبحث میرود سر مسئله مشتبه شد.خب دار کشیدن همان روش تصلیب آن زمان بوده. برای همین با مجرمان حساب آمد. روشی که مجرمان را به چوب بسته صلیبی میکشتند.اعدام همان تصلیب هست. اما تصلیب روشی کهن از انجام آن بوده.پس دار کشیده نشد.بلکه یهودا اسخریوطی بود که دار کشیده شد.آنهم طبق اعتقاد مسیحیت بعد خیانت آنچنان کاری شد که اصلان انگار کاش زاده نمیشد هر که پسر انسان به دست او تسلیم شود بهتر که متولد نشود همین پسر انسان بر مسیح خواندن چالش هست که نیاز به توضیح باز شدن دارد.که باز خواهیم کرد.اما دار که کشیده نشد تصلیب شد طبق اعتقاد مسیحیت بر پایه چهار انجیل.اما دار نشان همان تصلیب هست.روش آنها در تصلیب همان دار کشیدن هست. منتها روش کهن .برای تسریع در مرگ به پا نقطه شکستن و مرگ را جلو انداختن انجام میشده.مشتبه شد شک داشتند.مثل انگار بدل امروزی مثلان صدام را دار کشیدند. ریشش را تمیز کردند زدند . حالا بدل صدام چال چانه نداشته.و صدام چال چانه داشته.چگونه نیروی هرم رو سرباز آمریکایی و نیروها بخواهند از بین ببرند.اصلان بقول کریستو انری مسیح خوانده مگس نمیتواند بپراند لاغر میشوند هر کی در بیفتدو فلان.رجز میخواند.یک تک چشمم زده بالا سرش.علامت .حالا نیرو آمریکایی هجوم میبره صدام رو میگیره چقدرم افتخار میکنند بدل بیچاره معلمی که چجوری شده رفته بدل شده.اینهارو دار میزنند افتخار کشتن صدام میکنند.کدام صدامو دار کشیدند.مثال بر این بود که اینم مشتبه شده دیگه. بر کی بر سربازان و نیروهای عمل کننده.اما این کجا و اون کجا فرق آسمان تا زمین هست. جایگاه عیسی مسیح عیسی نیاز به بدل نداشته.اینقدر دل جرات داشته یک به آن همه نیرو و رسولانم که میگند رفتند و یوحنا تا پای صلیب آمده حکمت رفتنو بعد شهادت آنها و اینها باز همان ادامه مسیر راه مسیحیت بوده.

براشون شک افتاده بوده. مشتبه شد. کشتند  اما شک داشتند.یک چیزی بوده که شک داشتند.طبق قرآن البته.داریم الان میگیم.یعنی مشتبه شد شک داشتند مظنون بودند که آیا واقعان عیسی مسیح را دار یا همان تصلیب کردند یا نه.حالا مفسرین تفسیرات گوناگون کردند.که نمیدانم یهودا شکل عیسی شد این از انجیل  برنابا برداشت میشود.یا هم همان که براشان مهم بود شبیه عیسی شد. از خودشان.یعنی شخص یهودی واقع شده در همان دوران.یا نه یک رسول آمدو گفت من شبیه میشوم.خب اینها تفسیرات هست.که یکیش چون مال انجیل برنابا هست.استناد بیشتر میکنند. اما مسیحیت میگوید اصلان یهودا خود را دار کشید.و باز یک چالش باغی هست در  آن سرزمین که میگند یهودا با سکه خیانت خرید. که باز در مصائب این نیست.سکه را پرت میکنند سمت آن رییس خائنین.حتی در متونی یهودا را آنقدر بالا میبرند که جای مسیح میگویند متون حاشیه.و یک ابر قهرمان میسازند و حتی مسیح اصلی تا کجا رفتن.پس باغ رو کی خریده.اون که دار زد خودشو سکه رو پرت کرد.پس اون باغ دره نمیدونم جهنم دره هاویه زمین ساخته با نام دره هاویه.اینها و حالا هر جا آن باغه مال کیه.کی فرصت کرده بره باغ بخره.تو یک عطر خساست میکنه.آیا اونقدر  مسیح پولدار بوده که یهودا از دزدی بتونه بره بخره.که اگه اینگونه بود دنبال الاغ نمیفتن تا بی صاحب یا بگویند به ما بدهید باز میگردانیم الان نیاز داریم. همان میزان کسب کار زحمت خودشان در اداره رسولان و استادشان که خود زحمت میکشید. و حالا نجاری نمیدونم کارهایی که آن زمان بوده.میشده کسب حلال کرد.آنهم با آن شرایط  آن زمان.چالش ها زیادست. اختلافات در قرآن گفته میشه در انچه اختلاف میکردید در قیامت داوری حکم میشود. نسبت به انچه هست که اتفاقات بوده.و  باز شدنش  کار خود خدا هست.حالا خدای واحد در آنچه در انجیل بشنو ای اسرائیل در مرقس هست و تورات هم این هست.حالا تو کتاب مقدس مال کدام رسول آورده این کلامو .پس اینها هست.مثل همان بودا که میگفته گفتار نیک در دین زرتشتی هم هست.کتاب بودا آیات خشم.عشق و اینها با  معانی خاص آن هست.خب پس چیزی که قرآن ان را به مشتبه شدن و نه دار کشیدند و و نه تصلیب کردند.در عربی  آن وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ ۚ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ ۚ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ ۚ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینًا

صلبوه: صلب: دار زدن. «ما صلبوه» عیسى را به دار نکشیدند.

مسئله تصلیب نمیگه. میگه دار نکشیدند.یا صلیب کشیدند. دار نکشیدند.

شبه: شبه: (بر وزن شرف و علم) مثل و نظیر. شبهه آنست که دو چیز در اثر هم مثل بودن تشخیص داده نشود. «شبه لهم» یعنى کار آنها مشتبه گردید.

شبه. 

شُبِّهَ

مشتبه به [عمومی]بدگمان شدن از، ظنین بودن از، گمان کردن، شک داشتن، مظنون بودن، مظنون، موردشک

این چیزی هست که از درون آیه میتوان رسید به اصل حقیقت آن.

کتاب حقیقت-فصل چهارم

خب یک اصل هست به نام غرور کاذب که اصل تخریب  سقوط هست.این اصل از اصول ابلیس هست. که اصل آن تاریکی هست. پس یک اصل باطل هست.هر اصلی اصالت ندارد.اصل فرعی بن بست هست.اصل درست بلواریست بنام رسالت انسانی.انسان با رسالت یعنی انسانی که رسالت داد به راهی برود که درست هست.راهی که مقصد آن سر منزل مقصود هست. مقصد کجاست و مقصود کجاست؟ مقصد ما از  زاده شدن به رسیدن مقصود هست.هر کسی میرود تا به مقصد اصلی برسد.فرعی رفتن یعنی بن بست.فرعیات بدعت هاست.بدعت یعنی  گذاشتن امری که انحراف هست.انحراف مثل ریزش هست. ریزش یعنی خوردن پایه و ریختن بنا هست.غرور ریختن داخلی بدن انسان هست.که کاذب هست.غرور کاذب یعنی شخص مسیح بداند خود را دست بر مرده گذارد یخ تر شود مرده. البته مسیح عیسی گفت خدا را نیکو بگو.حتی گفت چرا مرا نیکو گفتی خدا نیکوست.این چالش بر مثل خدا خواندن عیسی مطرح میشود.یا مثل دیگر  بشنو ای اسرائیل خدای ما خدای واحد است چالش بعدی بر تثلیث آورده میشود.که باز در جواب تثلیثی ها میگویند در سه شخص هست. مبحث روح الله خواندن عیسی یعنی روح خدا بر اوست توسط مسلمین بیان میشود.آنهم در قرآن نوع بیان یا مسیح هست یا عیسی بن مریم.که او را با روح القدس تقویت کردیم.اینها سوالاتی هست که با عنوان چالش در بین ادیان و خود دین و مسیحیت هست.حتی  بیان این مسئله که ایمانت تو را شفا داد.که خود نیاز به داشتن ایمان به مسیح بوده.که در پیوند آنچه نیکو خوانده میشود.سرشت اصلی آن از ایمان شخص به خدا هست.که در مسیح در یک فرمول پیچیده اما قابل باز شدن هست.گنوسی های کهن بر اینکه عیسی  روح مسیحایی داشته که هنگامه تصلیب یا موقع آن جدا گشته نظر داشتند که این امر صورت گرفته.اما مسلمین بر اساس قرآن میگویند مسیح تصلیب نشد بلکه امر بر آنها مشتبه شد.

157-سوره ی نساء

و ادعایشان که ما مسیح عیسی بن مریم پیامبر خدا را کشته ایم در حالی که نه او را کشتند و نه بردا زدند بلکه ( حقیقت امر) بر آنها مشتبه شد و کسانی که درباره ی (قتل) او اختلاف کردند قطعا در مورد آن شک دارند به آن آگاهی ندارند و تنها از حدس و گمان پیروی می کنند و به یقین او را نکشتند.

..

و نیز بدان سبب که گفتند: ما مسیح پسر مریم پیامبر خدا را کشتیم. و حال آنکه آنان مسیح را نکشتند و بر دار نکردند بلکه امر برایشان مشتبه شد. هر آینه آنان که درباره او اختلاف مى‌کردند خود در تردید بودند و به آن یقین نداشتند. تنها پیرو گمان خود بودند و عیسى را به یقین نکشته بودند.

..

وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ ۚ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ ۚ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ ۚ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینًا


صلبوه: صلب: دار زدن. «ما صلبوه» عیسى را به دار نکشیدند.

شبه: شبه: (بر وزن شرف و علم) مثل و نظیر. شبهه آنست که دو چیز در اثر هم مثل بودن تشخیص داده نشود. «شبه لهم» یعنى کار آنها مشتبه گردید.


و هم از این رو که گفتند: ما مسیح عیسی بن مریم رسول خدا را کشتیم، در صورتی که او را نه کشتند و نه به دار کشیدند بلکه امر
بر آنها مشتبه شد؛ و همانا آنان که درباره او عقاید مختلف اظهار داشتند از روی شک و تردید سخنی گفتند و عالم به او نبودند جز آنکه از پی گمان خود می‌رفتند؛ و به طور یقین مسیح را نکشتند؛
..
مشتبه به [عمومی]بدگمان شدن از، ظنین بودن از، گمان کردن، شک داشتن، مظنون بودن، مظنون، موردشک
فصل 10 انجیل مرقس 
17  چون به راه می‌رفت، شخصی دواندوان آمده، پیش او زانو زده، سؤال نمود که ای استاد نیکو چه کنم تا وارث حیات جاودانی شوم؟
18  عیسی بدو گفت، چرا مرا نیکو گفتی و حال آنکه کسی نیکو نیست جز خدا فقط؟

بیان جان ناس در کتاب تاریخ ادیان:
«در انجیل مَرُقس، اثری از اصل تجسم الهی در پیکر عیسی و از اصل ازلیت ـ وجود قبل از خلقت ـ عیسی بر طبق مبادی که پولس بعدها وضع کرد، دیده نمی شود؛ اما در انجیل متی و لوقا از این مرحله، بالاتر از مرقس اند و زمینه را برای اعتقاد به تجسم ربوبیت در پیکر عیسی مسیح آماده می کنند.

..

 و قبل از عید فِصَح، چون عیسی دانستکه ساعت او رسیده است تا از این جهان به جانب پدر برود، خاصّان خود را که در این جهان محبّت می‌نمود، ایشان را تا به آخر محبّت نمود.

38  زیرا از آسمان نزول کردم نه تا به ارادهٔ خود عمل کنم، بلکه به ارادهٔ فرستنده خود.

..

انجیل مرقس

1  ابتدای انجیل عیسی مسیح پسر خدا

4  عیسی ایشان را گفت، نبی بی‌حرمت نباشد جز در وطن خود و میان خویشان و در خانهٔ خود.

28  و یکی از کاتبان، چون مباحثه ایشان راشنیده، دید که ایشان را جواب نیکو داد، پیش آمده، از او پرسید که اوّل همهٔ احکام کدام است؟
29  عیسی او را جواب داد که اوّل همهٔ احکام این است که بشنو ای اسرائیل، خداوند خدای ما خداوند واحد است.

45  زیرا که پسر انسان نیز نیامده تا مخدوم شود بلکه تا خدمت کند و تا جان خود را فدای بسیاری کند.

 و بعد از شش روز، عیسی پطرس و یعقوب و یوحنّا را برداشته، ایشان را تنها بر فراز کوهی به خلوت برد و هیأتش در نظر ایشان متغیّر گشت.
 و لباس او درخشان و چون برف بغایت سفیدگردید، چنانکه هیچ گازری بر روی زمین نمی‌تواند چنان سفید نماید.
 و الیاس با موسی بر ایشان ظاهر شده، با عیسی گفتگو می‌کردند.
 پس پطرس ملتفت شده، به عیسی گفت، ای استاد، بودنِ ما در اینجا نیکو است! پس سه سایبان می‌سازیم، یکی برای تو و دیگری برای موسی و سومی برای الیاس!
 از آنرو که نمی‌دانست چه بگوید، چونکه هراسان بودند.
 ناگاه ابری بر ایشان سایه انداخت و آوازی از ابر در رسید که این است پسر حبیب من، از او بشنوید.
 در ساعت گرداگرد خود نگریسته، جز عیسی تنها با خود هیچ کس را ندیدند.
 و چون از کوه به زیر می‌آمدند، ایشان را قدغن فرمود که تا پسر انسان از مردگان برنخیزد، از آنچه دیده‌اند کسی را خبر ندهند.
10  و این سخن را در خاطر خود نگاه داشته، از یکدیگر سؤال می‌کردند که برخاستن از مردگان چه باشد.

34  و در ساعت نهم، عیسی به آواز بلند ندا کرده، گفت، ایلوئی ایلوئی، لَماَ سَبَقْتَنی؟ یعنی، الٰهی الٰهی چرا مرا واگذاردی؟
35  و بعضی از حاضرین چون شنیدند گفتند، الیاس را می‌خواند.
36  پس شخصی دویده، افنجی را از سرکه پُر کرد و بر سر نی نهاده، بدو نوشانید و گفت، بگذارید ببینیم مگر الیاس بیاید تا او را پایین آورد.
37  پس عیسی آوازی بلند برآورده، جان بداد.


کتاب حقیقت-فصل سوم

خب به زمان پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) و این دوره تاریخی میرویم.

اولین مشکل در  آن زمان بت پرستی بوده.بت ها را جای خدا میپرستیدند.خود کاهنان معبد بت ها. میدانستند بت ها سنگی حتی قدرت دهان باز کردنم ندارند و هیچ شخصیت و معرفت کمکی ندارند. اما مهم اون چیزهایی بوده که کنار بت ها میگذاشتند.مادی و کالایی.بت ها برایشان امرا معاش از ضعفا و ثروتمندان بر یه دستی بر میداره توی جیبش میزاره.این دسته دستها خیلی جان داشتند.اما بت ها نداشتند.برای همین امر هست که اولین خصیصه آن زمان بت پرستی  با ریشه ی بت های عجیب و سر اسم بندی از کهن بر ساخت.یا ماندگار از قبل بر پرستش باطل بوده.

یدفه پیامبری ظهور میکنه که میگه الله خداست. الله به عربی.میگه خدا واحد هست. نه این بت هایی که زیادند و کاری نمیکنند.جز برداشتن دست آنهایی که کمک به بت ها میکنند.

خیلی اصرار بوده که منجی از دین دیگر ظهور کنه.نه از دینی که بنیادش گذاشته شده. یعنی دنبال ظهور منجی از دین دیگر بوده.یهود بودند. نصرانی هم بودند.

اما پیامبری میاید که به دستور الله و وحی جبرئیل بنیاد اسلام میکند.

ولیدبن مغیره پیر  سرشناس آن زمان کلام پیامبر را اول شعر گفته.بعد دیده نه این که شعر نیست.نه اینکه پیامبر اسلام شاعر باشد .مثالست یعنی کلام را شعر میپنداشتند.نوعی برای رد او.و طبق معمول ساحر خواندنو.سحرو جادو خواندنو.رسم کهن.ترور شخصیتی فرد برای اینکه ساحر یا جادوگر نامیده شود که کسی جذب نشود.

مسئله دین پیامبر نبوده مسئله بت ها منافع بت پرستی بوده.

مسئله دام داخل شکم برای مردان خوردن برای زنان حرام. یعنی نوعی همان ریشه دختر زنده بگور کردن.حالا انگار داشتند نسل منقرض میکردند اینم مسئله دیگری که پیامبر با آن مخالفت میکند.و جهالت میداند.

حتی در کتاب قرآن در دین اکراهی نیست راه مشخص شده.دارد از همان طاغوت میگوید.فکر جهالتی  اشرافیت منافعی بر دین.نه خود دین.آنهم در آن بازه بت پرستی بدعت کهنی که منافع شخصی یک بت گنده. و بت های کوچک هست.بت گنده  و بت کوچک و بت ها.همه خدایانند چگونه همه بت ها خدایند گنده کوچک هم دارند.سه قسمه هم میکنند.سه قسم میدهند به سه نام بت.حالا بت ها زیادند.ریشه این بت ها چیست.ایا جان دارند. ایا کاری میکنند. ایا خلقت دست آنهاست. آیا چیزی خلق میکنند یا اصلان حرکتی چیزی جز منافع اشخاص بت پرست.حکم های بت پرستی  تعصبی زیاد ساختار عجیب از قداست بت ها.که حتی  ریسک خطر مبارزه با بت پرستی  یعنی قشون اشرافیت قوی مالی.و خطر جانی برای پیامبر.

حالا بگویند بت ها منافع ندارند.همشان بی بت میشوند و اصلان خودشان میشکستند.اگر منافع نداشت. که چقدر داشته.

بت پرستی براشون مهم نبوده مهم خوی بت پرستی تو بزار دست برداره.

حکم بر منافع.احکام بت پرستی منافعی.حکم کدام دین. کدام آیین.کدام اصالت کدام  پیشبرد معنوی. جز سود اشرافیت.

کتاب حقیقت-فصل دوم

حقیقت شناسی یعنی بدانیم که مسیح به چه معنایی هست البته در خصوص این حقیقت که مسیح که در عبری ماشیح چون زبان عبری س را ش میگند میشه ماشیح مسیح یعنی مسح شده.مسح چیست؟ مسح روغن مقدسی که تهیه از ریختن بر سر شخص برای امری که تشخیص آن توسط کسی انجام میشود؟ توسط کی. مثلان سموئیل نبی.که داوود را مسح کرد و داوود نبی توسط سموئیل با ارزیابی فرزندان یسی .یسی بیت الحمی.که مردی بود. فاضل. و دارای پسرانی که رشید. و قوی. و البته زیاد.کوچکترین انها داوود بود.توسط ارزیابی سموئیل که میزان پری او در تشخیص مسح از این نه آن نه.و آیا یسی فرزندی دیگر داری.کوچکترین آنها داوود هست. که کار بردن گوسفندان به چراگاه را انجام میدهد. میاورد و تشخیص سموئیل داوود هست روغن بر سر او مسح و حالا روح  القدس یا همان روح یهوه. که در دین یهود. عبری. یهوه.نامند.و خود بر یهوه صورت نسازید در آسمان و زمین.تورات.که خداوند انسان را به شکل خود افرید پرانتز معنوی.نوعی از قداست یهوه در یهودیت با اختصار نویسی. و نامبردن. ه. ا.ش.م. ی.ه .و .ه.که حالا نامبردن در جایگاه درست یهوه.مثال طرف صد تا قسم بخورد 90 تاش دروغ قسم بخورد این عقلی میگوید هر 90 تاش بردن نام خدا مشکل که هیچ گناه بر خود شخص هست.خب مسیح عیسی ناصری که از ناصره پرورش یافت و عیسی را هم بیت الحمی تولد بدانند. از مصر به ناصره.در انجا رشد و نمود کرد.و حالا باید مسح شود توسط یحیی که چالش میشود. که چرا عیسی که پسر خدا در مسیحیت و نوع آن تثلیثی نامیده میشود نیاز به مسح یحیی و نشستن روح القدس در او دارد.بگذار چنین باشد  و یحیی را مجاب به امر تمعید میکند.زیرا آنچه در رحم مریم هست از روح القدس گذاشته شده. این تمایز در اینست که چیزی که خود روح آن را گذاشته تمعید میخواهد.و یحیی تمعید میدهد. روح در مسیح مینشیند.از سمت بالا.به سمت جسم و حالت روح و قرار گرفتن او را یحیی میبیند.مسح مضاعف.زیرا امری که روح گذاشته.با تمعید در آنچه قرار بگیرد.و شناخت یحیی از سرشتو سر نوشتو سر گذشت یحیی به امر نبی بودن یحیی و رسالت او تایید میگمارد.زیرا الیاس آمد با او چه کردند. یحیی سر از تن جدا کردند.آنهم سر نفسانیت شهوات در امر از بین بردن یحیی.الیاس که شخصی قدرتمند بود که سوار بر اریکه ارابه به سمت اسمان رفت.برای همین منظورن میگند یحیی قدرت الیاس را نداشته. حتما روح الیاس بر او بوده.زیرا شناخت آنچه از تولد دوباره به آن آموزگار یهود عیسی گفت تعجب بر انگیز بر آن شخص آمد.رحم باز میگردیم.امروزه در مسیحیت تولد دوباره نوعی از تولد روحانی یا تمعید یا تغییر شناخته میشود.اما تناسخ  میگوید  روح شما در شخصیت دیگری تولد میکند.مثال یحیی و الیاس حتی در پوشش چرم یکسانند.و حتی خوراک آنها.خصوصیات اخلاقی و رفتاری جبر مطلق نیست اختیار هست و زمانه و تغییرات آن. اما همان خصوصیات نه شخص دیگر نه گیاه نه درخت. نه مثلان یحیی اسمش بشود قبل ماضی بعید آن الیاس . اسم تغییر کرده اما همانست.این رجعت نامیدن.از رجعت تولد لازمه از ملکوت به معنای دقیق آنست.گیج کننده دوهزار سال بعد هم همینست. چه برسد آن زمان.همان شخص.همان خصوصیات. همان خوراک. همان پوشش.همان ولی قدرت او گفتند یحیی هیچ معجزه نکرد ولی هر چه درباره این مرد گفت درست بود.داره تمعید عیسی مسیح میکند. دارد بشارت منجی میدهد. دارد رسالت عهده خود را میکند در زمانه ای که لازمه نیست کار الیاسی کند.چگونه الیاس از آسمان بیاید او را نجات دهد وقتی یحیی سر تن جدا شده.و ملکوت پادشاهی انتقال یافته.چه جایگاه ملکوتی دارد یحیی.وقتی مسیح باید کار را پیش ببرد توقع کار از یحیی که رسالت کاراو در زمان الیاسی بودنش انجام شده. مثال انست که عیسی برود در زمان الیاس کار کند.رسالت یحیی آنست. و رسالت آن زمان او سنگین تر.و البته بستگی دارد به اینکه آیا در ان زمان توقع دو منجی بوده نه توقع ماشیح منجی همان مسیح بوده.کار دو منجی که انجام نمیداده کار خود را رسالت کاری خود انجام داده بنیادی که امروزه مسیحیت  از آن هست.