حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

قلی و بیژن به سینما میروند...

قلی که خیلی خوشحال بود رفت پیش  بیژن گفت بیا بریم سینما یه فیلم آوردن هالیوودی منتها تو ایران ساختن. گفت اسمش چیه. گفت زاپاتا داخلی.گفت کمی از فیلم بگو.گفت برنده اسکیت طلایی شده.گفت اه شوخی میکنی. گفت هئیت داوران به کارگردان فیلم بیلچه نقره ای دادند.تازه به بازیگر نقش اول فیلم هاونگ برنزی.گفت این فیلم دیدن داره بزن بریم.

رفتند باجه بلیط فروش گفت بلیط تموم شده گفتند به ما که رسید سر رسید. گفت هست منتها باید بیشتر بستونید.گفتند چند چند گفت هشتاد بالاتر ته سینما.قلی گفت جهندمو ضرر بده دو تا بلیط .

رفتن داخل سینما بوفه گفتند چی داری  فروشنده گفت آب معدنی نصفه.قلی گفت نصف دیگش گفت همینم مونده ببر والا نصفه دیگشم میره. گفت بده. گفت فقط یه چی دیگه هم مونده. قلی گفت چی: گفت پفک .گفت اون که نصفه نیست. فروشنده گفت نه فقط تاریخ انقضاش رد شده مال یک هفته پیشه. قلی گفت نه دیگه اونو بزار برا یادگاری.

رفتند ته سینما نشستن که تیتراژ شروع شد همه ساکت بودن و معرفی بازیگران رو پخش کردند.

جوفر.در نقش جیمز باند.

چنگیز در نقش کلوپاترا

سوسن در نقش  هاکل برفین.

ساسان-سیاهی لشکر در نقش درخت

فیلم که شروع شد نفسها در سینه ها حبس شده بود که جوفر از درخت پرید پایین. درخت فریاد زد. جوفر کجی میری.جوفر به درخت رو کرد گفت آنجا که نادر رفت.

کلوپاترا به جیمز باند گفت اومدی  بجنگی. گفت مال ای حرفا نیستی.جیمزباند از جیبش تفنگ در آورد آب پاش بود حسابی کلو پاترا رو خیس کرد تب کرد مرد.

که هاکل برفین اومد وسط فیلم. رد شد نگاه کرد . نقشش در همین حد بود.

درخت که دید بازیگرا همه سیاهی لشکر شدن اومد وسط فیلم گفت من همان درختم. جوفر گفت تو تنه درختم نیستی.زد لگد به درخت.که سه نفر اومدن حافظ محیط زیست. جیمزباند که دید صحنه قاطی شده. گفت درخت از اول هم با من سرناسازگاری داشت. که حافظان محیط زیست رو به دوربین کردند و گفتند چه کار زشتی کردی.خیلی بد بود سر تکان دادن. خیلی عروسکی.تماشاچی ها دو تا بسته چیپس به وسط صحنه پرت کردند.که کارگردان اومد وسط فیلم.گفت تهیه کننده کم گذاشته والا ما قدمون هالوودی بوده.گفتند فیلم هندیه بالیوودیه.که آمیتا چاخان اومد وسط فیلم. یه تکه دستش رو نشون داد ساعت مارک برند پاکستان.قلی گفت فک هست.

خلاصه فیلم معنادار شد درخت شروع کرد شعر خوندن.چه شعری .گفت حالا که جیمزباند به من لگد زد بیخیال اما چرا پائیز برگامو شکست همه زدند زیر گریه. دو نفرم میخندیدند.که اون دو نفرم سرشون تو گوشی بود.یکی بلند شد گفت آزادی آزادی. گفتند الان چه ربطی داشت.گفتند مهم نیته.

که جیمز باند شروع کرد به دویدن تقریبا دو سوم فیلم با دویدن پر شد.میدوید میدوید. بعد رسید به یه کوچه.فیلم مال قدیم. اما داخل کوچه بینوه پارک بود.

زیر نویس رفت صاحب اتومبیل همکاری لازمو با عوامل فیلم نداشته.

کارگردان در نقش رهگذر از عابر پیاده رد میشد . که جیمز باند گفت ای سیاهی کیستی. گفت من رهگذر میباشم. گفت کجا میری. گفت خونه پسر شجاع.گفت ناراحتی گفت هر چی میرم نمیرسم. گفت گمشدی. گفت بدجور گفت آدرست کجاست. گفت سه راهی سرگردون بن بست برگردون.گفت این آدرسو اگه پیدا کردی منو با خودت ببر.گفت نمیشه .گفت چرا. گفت راهی میروم که دوره.گفت با اتوبوس برو خب. گفت نمیشه. گفت چرا. اینجای فیلم. پایانه باز بود.تیتراژ پایانی با آهنگ گل پامچال پخش شد.

تماشاچی ها هر کدام بلند شدند چند تیتراژ هم اضافه کردند به ته فیلمو همراه با لگد به در سینما اعتراض خود را ابراز داشتند.

که مصاحبه گر بیرون ایستاده بود و مصاحبه میکرد.

از قلی پرسید فیلم چجوری بود.گفت سطح درک فیلم بالا بود من از فیلم فهمیدم که نه جیمز باند نه هاکل برفین هیچکدام کار رهگذرو نکرد تو فیلم.

از بیژن پرسیدن. گفت من اگه بخوام به فیلم جایزه بدم. تخم مرغ رنگی میدم.

شخص دیگری که عصبانی بود گفت فیلم از نظر من سر و ته نداشت اما وسط فیلم درخت نقش اصلی بود.

نفر بعدی گفت فیلم درون مایه آزادی داشت گفت کجاش. گفت پایانه بازش نشان از بعد فیلم داشت من نگاهم بعد فیلم بود. لگدم همون نشانه بود.

نفر بعدی گفت کارگردان این فیلم امیدوارم این شغلو ول کنه همراه با فیلمنامه نویس برن تو کار مصالح.

که دیدن اه مصاحبه گر خود کارگردانه. گفتند این فیلمو تو ساختی. گفت من گناهی ندارم. تقصیر فیلمنامه نویسه.

خلاصه قلی رفت بالای سنگی ایستاد گفت تقصیر اینه که فیلم بد ساخته شده. تقصیر اینه که فیلم بینوه تو کوچه داره. تقصیر اینه که فیلم جای جیمز باند جوفر داره.

همه تحت تاثیر دست زدند. هورا کشیدند. که با  آژیر همه متفرق شدند...

طنزنویس-حسام الدین شفیعیان

کافه و فوتبال

مرد کلاه خود را مرتب میکند. و وارد کافه میشود. همه بلند میشوند.مرد تعظیم میکند.

داداش بیا کنار فوتبال رو برفکی کردی.

مرد فریاد میزند خاموش کنید تلویزیون را من آمدم.

عمو برو بیرون. وقتی اومدی نفهمیدیم کی بود اما وقتی رفتی حتما  برات کف میزنیم.

راستی محسن بنظرت چند چند میشن. 

به نظر من فوتبال نگاه کردن کار بیخودیه. خب پس چرا نگاه میکنی.برا اینکه من فوتبال دوست دارم.

پس چرا میگی بیخوده.برا اینکه بیخودی گل میزنن. اگه راست میگن پل بزنن.

بنظرم دیشب از 24 ساعت 25 ساعت فکر کردی.نه من عموما فکر نمیکنم. چون اصلان مغزم را خسته نمیکنم.

پس چجوری تا  این نیمه تموم شده بگو برام چجوری زنده ای.من با فوتبال زنده ام. منو گرفتی.

باور کن من خودم بازیکن تیم ملی ماست بندی ها بودم.منتها درکم نکردند تو 17 سالگی بازنشسته ام کردن.

مگه چند وقت بازی کردی. تقریبا دو ساعت بازی کردم. که یک ساعت اون ذخیره بودم.نیم ساعت گرم میکردم.

نیم ساعت هم که خواستم بازی کنم.بازیکن به حرف مربی نکرد تعویض نشد. مگه تابلو نگرفتن برا تعویض

چرا ولی بازیکن داد زد هر کی میتونه بیاد منو تعویض کنه. مربی رفت وسط زمین که بازیکن گفت اگه نزدیک بشی به دروازه خودمون گل میزنم.

بعدشم دروازه بانو گروگان گرفت.گفت اگه تعویضم کنید دستکششو سوراخ میکنم.

خلاصه من به مربی گفتم من دیگه بازی نمیکنم. اونم گفت تو از الان بازنشتی منم نشستم.

خلاصه آخر بازی به اون بازیکن گفتم چرا نیومدی تعویض بشی گفت اهک مگه کشکه مگه دوغه من بیام بشینم نیمکت اونا بازی کنن من نگاه کنم که فهمیدم منطقش تو منطقه ی تعویض شدن نیست که خلاصه بازی شروع شده نگاه کن. ها دستت درد نکنه. اون مرده رو نگاه کن اومد تو تعظیم کرد داره کافه گلاسه با  نیمرو میخوره.اه این دیگه چه موجودیه. ببین داره نیمرو میخوره بعد کافه گلاسه میخوره.خب هر کی یک سلیقه کجی ممکنه داشته باشه.این که من میبینم برج کج پیتزاست.واقعان حتما مخلوطم هست. اه با سس  خردل هم که حساب کنی مخلوط فقط خردله. میگم واقعان اگه تیمت ببره چکار میکنی. هیچی  این بازی رو حدودا دویست مرتبه نگاه میکنم. راستی چی شد توپ خریدی. نه بابا  نشد فعلان با همون پلاستیکیه بازی میکنیم. تازه مجید توپو زد تو خارا پنچر شد . الان با جوراب پیچ بازی میکنیم. اه چقدر تلاشتون بی وقفه هست. کسی که بخواد بره تیم ملی باید از تیم  خاکی شروع کنه. اگرم خاکی نبود از آسفالت شروع کنه.منتها مهم افق روبرو هست. کدوم افق. همون افق دیگه.آهام افق همیشه هست. اما مهم نگاه ما هست.نه اتفاقان من اعتقادی به نگاه ندارم. فقط لگد زیر توپ.تازه اگرم بازی حرفه ای بخوای رونالدو هم از همین زمین خاکی محله ما شروع کرد.چی  از همینجا آره بابا رونالدو اصلیتن مال محله دوغ آباده. تو شناسنامه زدن برزیل.اما خودش به من گفت. چی گفت. در گوش من گفت. چی گفت. گفت خالی نبند.خلاصه کار نداریم ولی رونالدو هم اگه رونالدویه. قبلان ریوالدو بوده.چجوری همینجوی.راستی تا حالا فکرشو کردی. چی. که بری بر نگردی.تو چی تا حالا فکر کردی اگه  یه روز بری سفر.خب میرم .بری زاینجا بیخبر خب میرم. راستی چرا ما نتونستیم بریم تیم استانی.میدونی ما تو محله گم شدیم. کسی مارو کشف نکرد غیر ادیسون که اونم برق محل رو زحمت کشید  راستو ریست کرد.اصلان تمام موفقیت ها از اشتباهات شروع شده. من خودم یه روز زدم دست بازیکن تیم رو شکستم. اونم زد کله منو شکست. گفتم  من اشتباه کردم. گفت منم جبران اشتباهتو کردم.گفتم بیا با من مدارا کن. که زخمی هستم. گفت اگر از من پرسی تو  نازک دلی خسته هستی. گفتم. بیا بریم از اینجا  که قدر ما رو نمیدونن گفت کجا گفتم همونجایی که آهو لونه داره. گفت بله.خلاصه کار ندارم. اما مهم اینه که آدم وقتی میخواد فوتبال نگاه کنه. یکی مدام حرف نزنه. یعنی منظورت با منه. نه با خودمه. آهام.میدونی  استرس فوتبال منو به حرف میاره. چون همیشه.با یک گل بهار نمیشه.الان  ده تا گل خوردیم. تو حالتی هستم که انگار تمام وجودم یخ کرده. مثل آدم برفی شدم. مهم نیست مهم بودنست. پس مسئله چیست. گل خوردن.

راستی من دیگه طاقت دیدن بقیه بازی رو ندارم.دلم شکسته. فکر نمیکردم. اینجوری  بشه. انگار بازیکنان حریف میخوان هر دقیقه یه گل بزنن. منتها دلشون نمیاد. چون دروازه بان نشسته و میگه تا نزارید ما یه گل بزنیم هر دقیقه یک گل میخورم.

اونا هم همه خوشحالند. میگن همین روحیت هست که مارو تقویت به گل زدن بیشتر کرده.

مربی هم که قهر کرده رفته. میگه دیگه این پا یاری رفتن هم نداره اما رفت.خلاصه بیا ما هم بریم. میدونی چرا. چرا؟برا اینکه این یارو مرده داره حالمو بهم میزنه. حالا نیمرو ریخته تو کافه گلاسه هم میزنه میخوره بیا بریم...

طنزنویس-حسام الدین شفیعیان

سهراب و گلچهره

سهراب با مامانش و  جمعی از خانواده رفته بود خواستگاری.

که دو طرفین گفتند بروند با هم صحبت کنند ببینند تفاهم دارند.

سهراب و گلچهره

سلام.سلام.

شما به چه غذایی علاقه داری آقا سهراب

زرشک پلو با زالو

وای چقدر حال بهم خوری.

شما به چی علاقه داری غذا

ته چین مرغ با زرشک و چند شاخه گل کنار ظرف

وای چقدر رمانتیک

اقا سهراب اتومبیل مورد علاقه شما چیه

اتوبوس واحد له شدن خفگی مردن و حتی بدتر نتوانی سوار شوی.

وای چقدر سادیسمی هستید.

من به بینوه با رنگ صورتی با نور داخل ماشین بنفش

آقا سهراب شما به چه شهری برای مسافرت علاقه داری که بری اونجا

جزیره آدمخوارا وسط بشینی رییس قبیله بیاد و نظر آخرشو بگه.

وای اینکه فیلم ترسناکه.

من به حنا دختری در مزرعه علاقه دارم.

شما به چه کتابی علاقه داری

خون آشام با دوستان

وای چقدر شما تفاهم با من نداری

من فیلم سیندرلا اگه ساخته بشه یا فیلم رمانتیک علاقه دارم

شما به چه آبمیوه ای علاقه دارید

میوه له شده وسطش کرم شب تاب. تهش زالو. اواسطش آلو

من شیر توت فرنگی با گلهای بابونه تزئینی در دشت سبز با گلهای زیبا

شما برای آیندتون چه برنامه ای دارید

من برنامم اینه زن که گرفتم هر کی شد برش دارم پیاده با هم بریم جنگل های آمازون و از اونجا با هواپیما بریم قطب شمال یخ بزنیم بعد بریم از وسط دریا رد بشیم بعد سوار کشتی بشیم. بعد غرق بشیم. بعد خوراک کوسه بشیم.

شما حال بهم خوری هستید شما جای زن گرفتن باید بری دراکولارو بگیری خوشبختم میشید میدونی چرا چون با هم تفاهم زیاد دارید.

وای مامان وای مامی این رو با جارو خاک انداز بنداز بیرون چندشه.

اه ننه اه ننه بریم این دختره انگار از تو کارتون آنشرلی حنا و حتی  سیندرلا بیرون اومده چه افاده داره همش رمانتیکه.

بریم پسرم قدر تو رو نمیدونه تو باید با یه همفکر خودت ازدواج کنی

خانم پسرتون رو ببرید با گودزیلا ازدواج کنه.تفاهم نامه بنویسن. با هم خیلی تفاهم میکنن. من پسرتون رو دوست ندارم.

وای وای چه نازها بشین ترشی بنداز سرکه هم بریز خداحافظ خانم ما پسرمونو از تو راه نیاوردیم.

شما از تو لپ لپ اوردید از کنار بره قاطی آدما نشه.

طنزنویس-حسام الدین شفیعیان