حکما به زبان آرامی در جواب پادشاه گفتند: «پادشاه تا به ابد زنده بماند. خواب را برای بندگان خود بگویید تا آن را تعبیر کنیم.»
ای خدای نیاکان من، تو را شکر و سپاس میگویم،زیرا به من قدرت و حکمت عطا کردی.دعای مرا مستجاب فرمودی،و آنچه را که باید به پادشاه بگویم، به ما نشان دادی.
ای پادشاه، تو در خواب مجسمهٔ بزرگی دیدی که بسیار درخشان و ترسناک بود.
این خواب پادشاه بود و حالا تعبیرش را هم برای تو خواهم گفت:
بعد از تو، سلطنت دیگری روی کار خواهد آمد که به بزرگی سلطنت تو نخواهد بود. پس از آن سومین سلطنت که مانند آن برنز است، روی کار خواهد آمد و بر تمام زمین حکمرانی خواهد کرد.
امّا انگشتان که قسمتی از آهن و مقداری از گل ساخته شده بود، به این معنی است که بخشی از آن امپراتوری قوی و بخشی از آن ضعیف خواهد بود.
در زمان آن پادشاهان، خدای آسمان سلطنتی برپا خواهد کرد که هیچگاه از بین نخواهد رفت. آن سلطنت هرگز مغلوب هیچ ملّتی نخواهد شد، ولی تمام این امپراتوریها را بکلّی از بین برده و خود تا به ابد باقی خواهد ماند.
و هرکسی که به خاک نیفتد و مجسمه را سجده و پرستش نکند در کورهٔ آتش انداخته شود.
امّا اگر او هم ما را نجات ندهد، ای پادشاه بدان که ما خدای تو را پرستش نخواهیم کرد و در مقابل مجسمهٔ طلاییکه تو نصب کردهای، سجده نخواهیم نمود.»
پادشاه گفت: «پس چرا من حال چهار نفر میبینم که در میان آتش قدم میزنند و آسیبی هم به آنها نرسیده است و نفر چهارم شبیه پسر خدایان است.»
کارهای عجیبی که خدا به ما نشان داده استچقدر بزرگ و معجزاتی که او انجام داده، چقدر با شکوه است.خدا، پادشاه جاودانی و سلطنت او سلطنتی ابدی است.
همینطورکه دربارهٔ این رؤیا فکر میکردم، دیدم که فرشتهٔ نگهبان و مقدّسی از آسمان پایین آمد.
و با صدای بلند فریاد کرد تا همهٔ حکیمان و جادوگران و ستارهشناسان را حاضر کنند. آنگاه به حکیمان بابل گفت: «هرکس این نوشته را بخواند و معنی آن را برای من بگوید، لباسهای ارغوانی بر او خواهم پوشانید، طوق زرّین بر گردنش خواهم انداخت و او را حاکم سوم مملکت خواهم گردانید.»
جادوگران و حکیمان را به اینجا آوردند تا این نوشته را بخوانند و برای من معنی کنند، امّا هیچکدام نتوانستند معنی آن را به من بگویند.
او به قدری با عظمت شده بود که تمام اقوام و ملل از هر زبان از او میترسیدند. هرکه را اراده میکرد میکشت و هرکه را میخواست زنده نگاه میداشت. هرکه را میخواست به مقام عالی میرسانید و هرکه را میخواست ذلیل میکرد.
فرسین، یعنی سلطنت تو تقسیم گشته و به مادها و پارسیان داده شده است.»
وقتی دشمنان او را دیدند که نزد خدا دعا میکند،
بعد در خواب حیوان چهارم را دیدم که خیلی ترسناک و قوی بود. این حیوان با دندانهای بزرگ و آهنین، قربانیان خود را میدرید و میخورد، سپس مابقی را در زیر پاهای خود لگدمال میکرد. این حیوان با سه حیوان دیگر فرق داشت و دارای ده شاخ بود.
بعد آن حیوان چهارم را دیدم که کشته شد و جسدش در آتش سوخته گردید، زیرا شاخ کوچک این حیوان هنوز هم سخنان تکبّرآمیز میگفت.
او برای من چنین شرح داد: «حیوان چهارم سلطنت چهارم بر زمین است. این سلطنت با سلطنتهای دیگر فرق دارد. تمام دنیا را پارهپاره نموده، در زیر پاهای خود لگدمال میکند.
بعد با خشم زیاد به قوچ حمله کرد و هر دو شاخش را شکست و او را که قدرت مقاومت نداشت، به زمین انداخته پایمالش کرد و کسی نبود که قوچ را از دست او نجات بدهد.
بُز نر پادشاهی یونان است و شاخ بلندی که در وسط چشمانش بود، اولین پادشاه آن کشور میباشد.
با مهارت، نقشههای فریبندهٔ خود را عملی خواهد نمود و با یک یورش ناگهانی عدّهٔ زیادی را از بین خواهد برد. به حدّی مغرور میگردد که علیه شاهِ شاهان شورش خواهد نمود امّا سرانجام نابود میشود، ولی نه به دست انسان.
وقتی به بالا نگاه کردم، ناگهان کسی را دیدم که لباس سفید کتانی پوشیده و کمربندی از طلای ناب به کمر بسته بود.
در تمام این مدّت سرم را به زیر انداخته و گنگ بودم.
امّا در اوج قدرت، پادشاهیاش از هم خواهد پاشید و چهار قسمت خواهد شد. کسی از نسل او به سلطنت نخواهد رسید، زیرا پادشاهی او ریشهکن شده به دیگران داده خواهد شد.
آنگاه فرعون با خشم زیاد به جنگ پادشاه سوریه میرود و سپاه بزرگ او را شکست میدهد.
آنگاه پادشاه سوریه میآید و شهر مستحکم را محاصره و تصرّف میکند. سپاهیان مصر از جنگ دست میکشند و حتّی بهترین سربازان آنها نیز نمیتوانند مقاومت نمایند.
پادشاه سوریه به وطن خویش باز میگردد ولی در راه شکست میخورد و اثری از او باقی نمیماند.
او قدرت کاهن اعظم و هرکس دیگری را که با او مخالفت کند، از بین میبرد.
مشاورین نزدیک او باعث سقوط او میشوند و بسیاری از لشکریانش تارومار شده، به قتل خواهند رسید.
با حیله و نیرنگ یهودیانی را که از دین نیاکان خود برگشتهاند، طرفدار خود میسازند امّا پیروان خدا مخالفت کرده، مانع او میشوند.
عدّهای از علما به قتل خواهند رسید و این سبب میشود که قوم خدا پاک و بیآلایش گردند. این وضع تا زمانی که وقت معیّن فرا رسد، ادامه خواهد یافت.
«سرانجام، فرعون به جنگ پادشاه سوریه میآید و او هم با ارّابههای جنگی و سواران و کشتیهای زیاد مانند گردباد به مقابلهٔ او میشتابد. پادشاه سوریه، سیلآسا به کشورهای زیادی حمله میبرد.
امّا از جانب مشرق و شمال خبرهایی به گوش او میرسد و او را نگران و پریشان میسازد. پس خشمگین و برافروخته برگشته، در سر راه خود مردمان زیادی را نابود میکند.
4. و (نیز از) آنچه نسبت به لشکریان مصر – به اسبها و ارابهاش کرد، در حالیکه دنبال شما میآمدند آنها را با آبهای دریای سرخ پوشانید و خداوند تا امروز نابودشان کرد...
7. (بلکه روی سخنم با شماست) چونکه خودتان ناظر همهی کاری که خداوند بزرگوار (عالَم) انجام داد، بودید.
13. چنین مقرر است که اگر به فرامینی که من امروز به شما فرمان میدهم جداً گوش فرا دهید و خداوند خالق خود را دوست بدارید و او را با تمام قلب و جان خود پرستش نمایید،
28. و نفرین را، اگر از فرمانهای خداوند خالق خود اطاعت نکنید و از راهی که من امروز به شما فرمان میدهم دور شده، به دنبال دیگر معبودان که نمیشناسید بروید.
4. (و این کار) به تو اطلاع داده شود و آگاهی یابی خوب جویا شو که آیا این موضوع حقیقت محض است و این عمل ناشایسته در ییسرائل (اسرائیل) رخ داده است.
11. بر طبق دستوری که راهنماییت کنند و برحسب آن حکمی که به تو اعلام کنند عمل نما. از آن راهی که به تو اعلام میدارند به راست یا چپ منحرف نشو.
6. هنگام وارد شدنت برکتشده بوده در حال خارج شدنت برکت شدهخواهی بود.
9. نظر به اینکه فرمانهای خداوند خالقت را مراعات مینمایی و در راههایش گام برمیداری، خداوند همانگونه که برای تو سوگند یاد کرد، تو را به عنوان قوم مقدس برای خود تثبیت خواهد نمود.
27. خداوند آدم را به شکل خود (یعنی) او را به شکل (معنوی) خداوند آفرید. آنها را مذکر و مؤنث آفرید.
5. ییصحاق (اسحاق) یعقُوو (یعقوب) را فرستاد. (او) به «پَدَناَرام» نزد لاوان پسر بِتوئل اَرَمی برادر ریوقا مادر یعقُوو (یعقوب) و عِساو (عیسو) رفت.
17. ترسان شده گفت این محل چه مهیب است. این جز خانهی خداوند نیست و این دروازهی آسمان است.
4. برادرهایش که متوجه شدند پدرشان او را از تمام برادرها بیشتر دوست میدارد دشمن او شدند، و نتوانستند با مسالمت با او صحبت کنند.
9. باز رویای دیگری دید. آن را برای برادرانش تعریف کرد. گفت: باز خواب دیدم که اینک خورشید و ماه و یازده ستاره به من سجده میکنند.
15. برادران یوسف در نظر گرفتند که پدرشان درگذشته است. (با خود) گفتند مبادا یوسف به ما کینه ورزیده و تمام بدیهایی را که به او کردیم جداً با ما تلافی کند.
20. شما در فکر بدی کردن به من بودید. خداوند از آن قصد نیکی داشت تا چون امروز عمل نموده قوم زیادی را زنده نگهدارد.
4. ای ییسرائل (اسرائیل) گوش بده خداوند خالق ما، خداوند یکتاست.
19. تا اینکه همانگونه که خداوند گفت دشمنانت را از مقابل تو دفع کند.
9. (پادشاه) به قومش گفت: اینک قوم بِنِهییسرائِل (بنی اسرائیل) زیاد شده و قویتر از ماست.
17. ماماها از خداوند ترس داشتند پس به گونهای که پادشاه مصر به آنها گفته بود عمل نکردند. پسربچهها را (از مرگ رهانیده) زنده نگاه میداشتند.
13. تا تمام قوم آگاه شوند و ترس داشته باشند و دیگر تمرد نکنند.