خب یک اصل هست به نام غرور کاذب که اصل تخریب سقوط هست.این اصل از اصول ابلیس هست. که اصل آن تاریکی هست. پس یک اصل باطل هست.هر اصلی اصالت ندارد.اصل فرعی بن بست هست.اصل درست بلواریست بنام رسالت انسانی.انسان با رسالت یعنی انسانی که رسالت داد به راهی برود که درست هست.راهی که مقصد آن سر منزل مقصود هست. مقصد کجاست و مقصود کجاست؟ مقصد ما از زاده شدن به رسیدن مقصود هست.هر کسی میرود تا به مقصد اصلی برسد.فرعی رفتن یعنی بن بست.فرعیات بدعت هاست.بدعت یعنی گذاشتن امری که انحراف هست.انحراف مثل ریزش هست. ریزش یعنی خوردن پایه و ریختن بنا هست.غرور ریختن داخلی بدن انسان هست.که کاذب هست.غرور کاذب یعنی شخص مسیح بداند خود را دست بر مرده گذارد یخ تر شود مرده. البته مسیح عیسی گفت خدا را نیکو بگو.حتی گفت چرا مرا نیکو گفتی خدا نیکوست.این چالش بر مثل خدا خواندن عیسی مطرح میشود.یا مثل دیگر بشنو ای اسرائیل خدای ما خدای واحد است چالش بعدی بر تثلیث آورده میشود.که باز در جواب تثلیثی ها میگویند در سه شخص هست. مبحث روح الله خواندن عیسی یعنی روح خدا بر اوست توسط مسلمین بیان میشود.آنهم در قرآن نوع بیان یا مسیح هست یا عیسی بن مریم.که او را با روح القدس تقویت کردیم.اینها سوالاتی هست که با عنوان چالش در بین ادیان و خود دین و مسیحیت هست.حتی بیان این مسئله که ایمانت تو را شفا داد.که خود نیاز به داشتن ایمان به مسیح بوده.که در پیوند آنچه نیکو خوانده میشود.سرشت اصلی آن از ایمان شخص به خدا هست.که در مسیح در یک فرمول پیچیده اما قابل باز شدن هست.گنوسی های کهن بر اینکه عیسی روح مسیحایی داشته که هنگامه تصلیب یا موقع آن جدا گشته نظر داشتند که این امر صورت گرفته.اما مسلمین بر اساس قرآن میگویند مسیح تصلیب نشد بلکه امر بر آنها مشتبه شد.
157-سوره ی نساء
و ادعایشان که ما مسیح عیسی بن مریم پیامبر خدا را کشته ایم در حالی که نه او را کشتند و نه بردا زدند بلکه ( حقیقت امر) بر آنها مشتبه شد و کسانی که درباره ی (قتل) او اختلاف کردند قطعا در مورد آن شک دارند به آن آگاهی ندارند و تنها از حدس و گمان پیروی می کنند و به یقین او را نکشتند.
..
و نیز بدان سبب که گفتند: ما مسیح پسر مریم پیامبر خدا را کشتیم. و حال آنکه آنان مسیح را نکشتند و بر دار نکردند بلکه امر برایشان مشتبه شد. هر آینه آنان که درباره او اختلاف مىکردند خود در تردید بودند و به آن یقین نداشتند. تنها پیرو گمان خود بودند و عیسى را به یقین نکشته بودند.
..
وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ ۚ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ ۚ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ ۚ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینًا
صلبوه: صلب: دار زدن. «ما صلبوه» عیسى را به دار نکشیدند.
شبه: شبه: (بر وزن شرف و علم) مثل و نظیر. شبهه آنست که دو چیز در اثر هم مثل بودن تشخیص داده نشود. «شبه لهم» یعنى کار آنها مشتبه گردید.
مشتبه به [عمومی] | بدگمان شدن از، ظنین بودن از، گمان کردن، شک داشتن، مظنون بودن، مظنون، موردشک |
بیان جان ناس در کتاب تاریخ ادیان:
«در انجیل مَرُقس، اثری از اصل تجسم الهی در پیکر عیسی و از اصل ازلیت ـ وجود قبل از خلقت ـ عیسی بر طبق مبادی که پولس بعدها وضع کرد، دیده نمی شود؛ اما در انجیل متی و لوقا از این مرحله، بالاتر از مرقس اند و زمینه را برای اعتقاد به تجسم ربوبیت در پیکر عیسی مسیح آماده می کنند.
..
1 و قبل از عید فِصَح، چون عیسی دانستکه ساعت او رسیده است تا از این جهان به جانب پدر برود، خاصّان خود را که در این جهان محبّت مینمود، ایشان را تا به آخر محبّت نمود.
38 زیرا از آسمان نزول کردم نه تا به ارادهٔ خود عمل کنم، بلکه به ارادهٔ فرستنده خود.
..
انجیل مرقس
1 ابتدای انجیل عیسی مسیح پسر خدا
4 عیسی ایشان را گفت، نبی بیحرمت نباشد جز در وطن خود و میان خویشان و در خانهٔ خود.
28 و یکی از کاتبان، چون مباحثه ایشان راشنیده، دید که ایشان را جواب نیکو داد، پیش آمده، از او پرسید که اوّل همهٔ احکام کدام است؟
29 عیسی او را جواب داد که اوّل همهٔ احکام این است که بشنو ای اسرائیل، خداوند خدای ما خداوند واحد است.
45 زیرا که پسر انسان نیز نیامده تا مخدوم شود بلکه تا خدمت کند و تا جان خود را فدای بسیاری کند.
2 و بعد از شش روز، عیسی پطرس و یعقوب و یوحنّا را برداشته، ایشان را تنها بر فراز کوهی به خلوت برد و هیأتش در نظر ایشان متغیّر گشت.
3 و لباس او درخشان و چون برف بغایت سفیدگردید، چنانکه هیچ گازری بر روی زمین نمیتواند چنان سفید نماید.
4 و الیاس با موسی بر ایشان ظاهر شده، با عیسی گفتگو میکردند.
5 پس پطرس ملتفت شده، به عیسی گفت، ای استاد، بودنِ ما در اینجا نیکو است! پس سه سایبان میسازیم، یکی برای تو و دیگری برای موسی و سومی برای الیاس!
6 از آنرو که نمیدانست چه بگوید، چونکه هراسان بودند.
7 ناگاه ابری بر ایشان سایه انداخت و آوازی از ابر در رسید که این است پسر حبیب من، از او بشنوید.
8 در ساعت گرداگرد خود نگریسته، جز عیسی تنها با خود هیچ کس را ندیدند.
9 و چون از کوه به زیر میآمدند، ایشان را قدغن فرمود که تا پسر انسان از مردگان برنخیزد، از آنچه دیدهاند کسی را خبر ندهند.
10 و این سخن را در خاطر خود نگاه داشته، از یکدیگر سؤال میکردند که برخاستن از مردگان چه باشد.
34 و در ساعت نهم، عیسی به آواز بلند ندا کرده، گفت، ایلوئی ایلوئی، لَماَ سَبَقْتَنی؟ یعنی، الٰهی الٰهی چرا مرا واگذاردی؟
35 و بعضی از حاضرین چون شنیدند گفتند، الیاس را میخواند.
36 پس شخصی دویده، افنجی را از سرکه پُر کرد و بر سر نی نهاده، بدو نوشانید و گفت، بگذارید ببینیم مگر الیاس بیاید تا او را پایین آورد.
37 پس عیسی آوازی بلند برآورده، جان بداد.
خیلی خوب و جالب بود
سلام,سپاس از اینکه خوندید.و تشکر از نظرتون