حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

کتاب حقیقت-فصل یازدهم

(۱۸) پس مبارک باد نام قدوس او؛ زیرا رحمت او کشیده می‌شود از گروه به گروه

(۱۹)هر آیینه دست خود را زورآور نموده، پس بر انداخت متکبری را که از خود خرسند

(۲۱) سیر نمود گرسنه را به چیزهای نیکو و برگردانید توانگر را دست خالی.

(۴) پس چون یوسف نیکوکار بود عزم نمود - وقتی که مریم را آبستن دید - بر دوری کردن از او؛ چون که پرهیز می‌کرد خدای را.

(۷) پس بدان، به درستی که آن چه در او پیدا گردیده؛ فقط به خواست خدای پیدا گردیده. پس زود است بزاید عذرا پسری.

(۸) نیز زود است او را بنامید یسوع.

بیاورد آیات بزرگی را که سبب نجات بسیاری بشود.

پس چون یوسف بیدار شد از خواب، شکر کرد خدای را و به سر برد با مریم در مدّت عمرش؛ خدمت‌کنان خدای را به تمام اخلاص.

پس مسافرت نمود یوسف از ناصره، که یکی از شهرهای جلیل است، با زن خود در حالی که او آبستن بود و رفت به سوی بیت لحم، که آن شهر او بود و خود از عشیرهٔ داوود بود، تا نام‌نویسی شود برای عمل به امر قیصر.

چون به بیت لحم رسید در آنجا محل نیافت؛ زیرا شهر کوچک بود و جماعت انبوه و غریب بسیار بودند.

 پس در بیرون شهر منزل نمود در جایی که محل شبانان قرار داده شده بود.

در هنگامی که یوسف در آن جا مقیم بود ایام مریم تمام شد که بزاید.

پس فرا گرفت عذرا را نوری که سخت درخشان بود.

آن گاه زایید پسر خود را بدون رنجی.

 و گرفت او را در آغوش خود

(۱) هر آیینه، به تحقیق برانگیخت خدا در این روزهای پسین جبرئیل فرشته را به دوشیزه‌ای که نامیده می‌شد مریم، از نسل داوود از سبط یهودا.


(۲) در حالی که این دختر زندگانی می‌کرد به پاکی، بدون هیچ گناهی و منزه بود از ملامت و ملازم نماز بود با روزه همانا یک روزی تنها بود که ناگاه فرشته جبرئیل داخل شد بر بستر او و سلام داد به او و گفت: برکت خدای باد بر تو ای مریم.

(۳) پس ترسید آن دختر از ظهور آن فرشته.


(۵) پس پرسید عذرا: چگونه می‌زایم پسری را، در حالی که نمی‌شناسم مردی را؟

(۶) پس جواب داد فرشته: ای مریم، به درستی که خدایی که آفرید آدم را از غیر انسان، هر آیینه قادر است بر این که بیافریند در تو انسانی را از غیر انسان؛ زیرا هیچ محالی نیست نزد او.

(۷) پس گفت مریم: به درستی که من دانا هستم به این که خدای قادر است که انجام شود مشیت او.

شبانان بسیاری آمدند به سوی بیت لحم که طلب می‌نمودند طفلی را که تازگی متولد شده بود.


 پس یافتند طفل موعود را خوابانیده‌شده در آخور، بر حسب گفتهٔ فرشته.


پس سجده کردند برای او و پیشکش کردند برای مادر آن چه بود با ایشان، و خبر دادند او را به آن چه شنیده و دیده بودند.


پس ختنه کردند طفل را و نامیدندش یسوع – چنان که فرشته گفته بود، پیش از آن که بارور شود در رحم.



چون متولد شد یسوع در زمان هیرودس پادشاه یهودیه، سه نفر بودند در اطراف مشرق که چشم داشتند ستارگان آسمان را.



پس نمایان شد برای ایشان ستاره‌ای که سخت درخشندگی داشت؛ پس از آن جا با هم مشورت کردند و آمدند به یهودیه در حالتی که رهبری می‌نمود ایشان را آن ستاره که جلوی روی آن‌ها می‌رفت.



پس چون رسیدند به اورشلیم، پرسیدند: کجا تولد شده پادشاه یهودیه؟



چون بشنید هیرودس این را، هراسان شد و همهٔ مردم شهر مضطرب شدند؛ پس از این جا جمع نمود هیرودس کاهنان و کاتبان را و گفت: کجا تولد خواهد یافت مسیح؟



جواب دادند: به درستی که او متولد خواهد شد در بیت لحم؛ زیرا نوشته شده‌است در نبی این طور: و تو ای بیت لحم، کوچک نیستی میان رؤسای یهود


پس از این جهت خوش داشتند که پیشکش کنند هدایا را و سجده نمایند برای این پادشاه تازه‌ای که نمایان شد برای ایشان ستارهٔ او.


در آن وقت هیرودس گفت: بروید بیت لحم و به دقت از این طفل سراغ بگیرید.


چون او را پیدا نمودید، بیایید و مرا خبر دهید؛ زیرا من نیز می‌خواهم سجده نمایم برای او.


او این را از روی مکر گفت.


ناگاه دیدند ستاره‌ای را که ظاهر شده بود برای ایشان در مشرق، جلوی روی ایشان می‌رفت.


پس چون آن ستاره را دیدند مملو شدند از سرور.


وقتی به بیت لحم رسیدند و ایشان در بیرون شهر بودند، ستاره را بالای کاروانسرا یافتند، آنجایی که یسوع متولد شده بود.


چون داخل کاروانسرا شدند، طفل را با مادرش یافتند.


پس خم شدند و سجده نمودند برای او.


 پس رفتند در راه دیگر و بازگشتند به سوی وطن خود و خبر دادند به آنچه در یهودیه دیده بودند.

چون هیرودس دید که  باز نگشتند به سوی او، گمان نمود که ایشان او را استهزا نمودند.


 پس بر بست نیت را بر کشتن طفلی که متولد شده بود.


 لیکن وقتی که یوسف در خواب بود، ظاهر شد از برای او فرشتهٔ خدای و گفت:


 برخیز به زودی و بگیر طفل و مادرش را و برو بسوی مصر، زیرا هیرودس می‌خواهد او را به قتل برساند.


پس یوسف برخاست با خوف عظیم و گرفت مریم و طفل را رفتند به سوی مصر.


پس ماندند در آن جا تا مرگ هیرودس


آن گاه لشکرهای خود را فرستاد تا به قتل برساند تمام کودکانی را که تازه متولد شده بودند در بیت لحم.


پس لشکرها آمدند و کشتند همهٔ کودکانی را که بودند در آن جا، چنان که هیرودس فرمان داده بود.


و چون هیرودس مُرد ظاهر شد فرشتهٔ خدای در خواب یوسف و گفت:


 برگرد به یهودیه؛ زیرا مردند آنان که می‌خواستند مرگ طفل را.


پس یوسف گرفت طفل و مریم را و طفل به هفت سال رسیده بود و آمد به یهودیه، از آن جا که شنیده بود این که از خیلاوس پسر هیرودس حاکم در یهودیه بود.


پس رفت به سوی جلیل؛ زیرا ترسید که در یهودیه بماند.


 آن گاه رفتند تا ساکن شوند در ناصره.


پس بالید طفل در نعمت و حکمت پیش خدای به مردم.


در روز سوم یافتند کودک را در هیکل، میانهٔ علما


به شگفتی در آورد هر کس را به سؤال‌ها و جواب‌های خود. هر کس می‌گفت:


چگونه داده شده‌است به مثل این علم را؟ حال آن که او تازه جوان است و خواندن را نیاموخته.


پس ملامت نمود او را مریم و گفت: ای فرزند، این چه کاری بود که به ما کردی؟ پس به تحقیق که سراغ نموده‌ایم تو را من و پدرت سه روز و ما غمگین بودیم.


 پس جواب داد یسوع «آیا نمی‌دانی خدمت به خدای واجب است که مقدم داشته شود بر پدر ومادر؟


آن گاه یسوع نمود با مادر خود و یوسف در ناصره.


پس بود مطیع ایشان را به تواضع و احترام.


چون یسوع رسید به سی سال از عمر – چنان که خبر داد مرا به آن خودش – بر کوه زیتون بر آمد با مادرش تا زیتون بچیند.


به این کلمات رسید که: «ای پروردگار من به رحمت...» که ناگاه نور تابانی فرا گرفت او را و انبوهی که حساب نمی‌شد از ملائکه. می‌گفتند: باید تمجید شود خدای.


چون یسوع فرود آمد از کوه به اورشلیم، برخورد به پیسی، که به الهام الاهی می‌دانست یسوع


پس زاری نمود به سوی او گریان‌کنان و گفت: ای یسوع، پسر داوود، به من رحم کن.


پس جواب فرمود یسوع: «چه می‌خواهی ای برادر که انجام دهم برای تو؟


پس پیس جواب داد: ای آقا، عطا فرما مرا صحت.


چون گفت این را، بر علیل دست مالید و گفت: «به نام خدای ای برادر به شو.


چون این بفرمود، به شد از پیسی خود؛ حتی این که جسد پیسی او شد مثل جسد طفلی


چون این بفرمود، به شد از پیسی خود


پس خواهش نمود از او یسوع و فرمود: «ای برادر، خاموش باش و چیزی مگو


پس نیفزود آن خواهش مگر با فریاد او که می‌گفت: اینک او قدوس خداست.


چون شنیدند این کلمات را بسیاری از آنان که می‌رفتند به اورشلیم با عجله برگشتند.


وقتی داخل شدند در اورشلیم با یسوع، حکایت کردند آن چه را که کرد خدای به واسطهٔ یسوع


پس مضطرب شد تمام شهر از این کلمات


پس پیش رفتند کاهنان به سوی یسوع و گفتند: این طایفه می‌خواهد ببیند تو را و بشنود از تو؛ پس بالای این سکو شو. هر گاه عطا فرماید خدای تو را کلمه‌ای، پس تکلم کن به آن به نام پروردگار.


 پس بالا شد یسوع به آن جایی که کاتبان عادت داشتند سخن گفتن در آنجا را.

چون اشاره کرد به دست، اشاره‌ای برای خاموشی، دهان بگشود و فرمود:


مبارک است نام خدای پاک که از بخشایش و مهربانی خویش اراده نمود و آفرید آفریدگان خود را تا تمجید نمایند او را.


مبارک است نام خدای پاک که خلق فرمود نور جمیع پاکان و پیغمبران خود را قبل از همهٔ چیزها تا بفرستد آن‌ها را برای خلاصی عالم؛ چنان که تکلم فرموده به واسطهٔ بندهٔ خود داوود که فرموده: پیش از ستارهٔ صبح در روشنی پاکان آفریدم تو را


مبارک است نام خدای پاک که آفرید فرشتگان را تا او را خدمت کنند



مبارک است خدایی که سرافکنده نمود شیطان و پیروان او را که سجده نکردند



سرزنش فرمود علما را؛ زیرا ایشان باطل نموده بودند شریعت خدای را به واسطهٔ تقلیدهایشان.


پس تأثیر نمود کلام یسوع در طایفه؛ تا آن جا که ایشان همه به گریه در آمدند؛ از کوچکشان تا بزرگشان و استغاثه می‌نمودند رحمت او را و زاری می‌نمودند به سوی یسوع تا دعا کند برای ایشان


مگر کاهنان و رؤسای ایشان، آنان که نهان داشتند در آن روز عداوت با یسوع را؛ زیرا او این گونه تکلم فرمود بر ضد کاهنان و کاتبان و علما؛ پس مصمم شدند بر قتل او.

 لیکن ایشان سخن نگفتند به کلمه‌ای از ترس طایفه 

 پس سخن گفتند کاهنان در میان خودشان به بدی دربارهٔ یسوع


دعا کرد در صبح در حالتی که می‌گفت: ای پروردگار من، به درستی دانایم به این که کاتبان بغض من می‌ورزند.


کاهنان مصمّم‌اند بر قتل من


برَهان مرا از دام‌هایشان؛ زیرا تویی رهانندهٔ من


زیرا کلمهٔ تو حق است و آن دوام دارد تا ابد.


چون تمام کرد یسوع این کلمات را، ناگاه فرشتهٔ جبرئیل به تحقیق آمد به سوی او و گفت


مترس ای یسوع، زیرا هزار هزار از آنان که ساکنند بالای آسمان، نگهداری می‌نمایند جامه‌های تو را


 نخواهی مرد تا کامل شود هر چیزی و برسد جهان نزدیک پایان


 پس افتاد یسوع به روی بر زمین و گفت:


ای خداوند و پروردگار بزرگ، چه بزرگ است رحمت تو برای من


پس جواب داد فرشته جبرئیل: برخیز ای یسوع، به یاد آور ابراهیم را که می‌خواست پیش کند فرزند یکدانهٔ خود اسماعیل را قربانی برای خدای تا تمام شود کلمهٔ خدای.


پس چون کارد توانا نشد بر ذبح فرزند او، پیش نمود از روی عمل به کلمهٔ من گوسفندی را.


پس بر تو باد این که پیش بکنی آن را ای یسوع، خدمتکار خدای.


پس جواب داد یسوع: «می‌شنوم و فرمان می‌برم.

ظاهر شد بر او این زمان شیطان و تجربه نمود او را کلمات بسیاری.


لیکن یسوع راند او را با نیروی کلمات خدای


 پس چون شیطان رفت، فرشتگان آمدند


 اما یسوع پس برگشت به نواحی اورشلیم


 آن گاه خواهش نمودند از او که بماند با ایشان؛ زیرا کلمات او مثل کلمات کاتبان نبود، بلکه اثرکننده بود؛ زیرا آن‌ها تأثیر کرد در دل.


چون خورشید طالع شد، فرود آمد از کوه و دوازده نفر انتخاب فرمود که ایشان را رسولان نامیدند


چون عید مظال نزدیک شد، توانگری یسوع و شاگردانش و مادرش را دعوت نمود به عروسی


 در بین این که در طعام بودند نوشیدنی تمام شد.


پس مادر یسوع با او حرف زد و گفت: ایشان سیرابی ندارند.


پس یسوع جواب داد: «مرا چه کار است در این ای مادر


پس مادرش به خادمان سفارش کرد که اطاعت نمایند یسوع را در هر چه او امر می‌فرماید ایشان را به آن


پس یسوع فرمود: «این قدح‌ها را پر از آب کنید.


خدمتکاران چنان کردند.


پس خدمتکاران پیش کردند به مدیر مجلس که سرزنش نمود به پیروان و گفت:


ای خدمتکاران خسیس، چرا شراب نیکو را نگه داشته‌اید تا حال؟ زیرا معرفت نداشت چیزی را از آن چه یسوع کرده بود.


 پس جواب دادند خدمتکاران: یافت می‌شود این جا مردی که قدوس خداست؛ زیرا او از آب، شراب به عمل آورده.


 اما آنان که نشسته بودند پهلوی یسوع، پس چون حقیقت را دیده بودند، از سر سفره جستند و او را در میان گرفتند و می‌گفتند: حقا که تو قدوس خدا 

راستگوی فرستاده شده بسوی ما از خدای هستی.


جمع نمود یک روزی یسوع شاگردان خود را و رفت بر فراز کوه.


چون آن جا نشست، شاگردان نزدیک او شدند. دهان خود بگشود و تعلیم داد ایشان را و گفت:


بزرگ است نعمت‌هایی که انعام فرموده‌است آن‌ها را خدای بر ما، پس از آن جا ثابت شد بر ما؛ این که عبادت نماییم او را به اخلاص دل.


هرگز هیچ مردی نمی‌تواند که خدمت نماید دو آقا را که یکی از آن‌ها، دشمن باشد آن دیگر را؛ زیرا هر گاه دوست داشت تو را یکی از آن‌ها، دشمن خواهد داشت تو را آن دیگر


نخواهید یافت راحتی در عالم؛ بلکه در عوض خواهید یافت مشقت و زیان


حال که چنین است، پس عبادت نمایید خدای را و حقیر بشمارید جهان را


گوش دهید کلام مرا؛ زیرا من سخن می‌گویم با شما به راستی


خوشا به حال بی‌نوایانی که روی می‌گردانند به حق از لذت‌های جهان؛ زیرا ایشان زود است که متنعّم شوند به لذایذ ملکوت خدای.


خوشا به حال آنان که می‌خورند از مائدهٔ خدای؛ زیرا فرشتگان زود است به خدمتشان قیام نمایند


شما مسافرانید مانند سیّاحان


آیا سیّاح می‌گیرد از برای خود، در راه قصرها و مزرعه‌ها و غیر آن‌ها از اموال دنیا را؟


آیا سیّاح می‌گیرد از برای خود، در راه قصرها و مزرعه‌ها و غیر آن‌ها از اموال دنیا را؟


پس نه چنان است، نه چنان است؛ لیکن سیاح بر می‌دارد چیزهای سبک با فایده و منفعت را در راه


پس این باید مثل باشد برای شما.

هر گاه دوست دارید مثل دیگری را، به درستی به جهت شما بیان کنم تا بکنید هر چه را میگویم

سنگین مسازید دل‌های خود را به خواهش‌های جهانی که بگویید: می‌پوشاند ما را و اطعام می‌نماید ما را.


بلکه نظر کنید به شکوفه‌ها و درختان و پرندگان، که پوشانیده‌است آنها را خدای و غذا داده‌است پروردگار ما به بزرگواری، که اعظم است


خدایی که آفریده‌است شما را و خوانده‌است شما را به سوی خدمت خود


آن که فرود آورد من را از آسمان بر قوم خود اسراییل چهل سال در بیابان و نگهداری نمود جامه‌های ایشان را از این که کهنه یا پوسیده شود


حق می‌گویم برای شما این که آسمان و زمین تضعیف می‌شوند مگر این که رحمت او ضعیف نمی‌شود برای آ‎نان که پرهیز می‌نمایند او را


چون یسوع این بفرمود فیلّپس گفت: به درستی که ما راغبیم در خدمت خدای؛ لیکن ما نیز میل داریم خدای را بشناسیم.


زیرا اشعیای پیغمبر فرمود: حقا بدرستی که تو هر آینه‌ای خداوند، در پرده هستی.


به درستی که خدا حیات است و بدون او زنده‌ها نیستند.


او بزرگ است؛ حتی این که که در بردارد همه را و او در همه جاست


او تنها است و همسری ندارد


وجود او نه آغاز دارد، نه انجام؛ لیکن او برای هر چیزی آغازی قرار داده و زود است قرار دهد از برای هر چیزی پایان.


او بخشنده‌ای است که دوست نمی‌دارد مگر بخشش را.


پس گفت فیلّپس: چه می‌گویی ای آقا، حقا هر آینه در اشعیا نوشته شده‌است که همانا خدای پدر ماست؛ پس چگونه او را فرزندان نباشد؟


یسوع جواب داد: «به درستی که در اشعیا نوشته شده‌است مثل‌های بسیاری که نباید بگیری آن را به لفظ؛ بلکه باید گرفت آن را به معنی

پس شاگردانش جواب دادند: چنین باد ای پروردگار.


یسوع فرمود: «حق می‌گویم شما را، به درستی که کاتبان و علما به تحقیق باطل نمودند شریعت را به نبوت‌های دروغ خود که مخالف است با نبوت‌های پیغمبران راستگوی خدای


به جهت این غضب فرمود خدای بر خانهٔ اسراییل و بر این گروه کم‌ایمان


پس شاگردان گریستند برای این کلمات و گفتند: رحم کن ما را خدای، رأفت کن بر هیکل و بر شهر مقدس و گرفتار مکن او را به حقارت امت‌ها، تا حقیر نشمارند عهد تو را


پس از آن که یسوع این سخنان را گفت، فرمود: «شما خود نیستید که مرا اختیار نموده‌اید؛ بلکه من شما را اختیار نموده‌ام تا شاگرد من باشید.


پس هر گاه جهان شما را دشمن بدارد؛ حقا که شما شاگردان من خواهید بود.


زیرا جهان همیشه دشمن بندگان و خدمتکاران خدای بوده.


به یاد آورید پیغمبران پاک را که ایشان را جهان به قتل رسانیده


چنان که در این ایلیا اتفاق افتاد وقتی که ایزابل ده هزار پیغمبر را به قتل رسانید؛ حتی این که با مشقت نجات بافت ایلیای مسکین و هفت هزار از فرزندان پیغمبران که پنهان کرده بود ایشان را سردار لشکر اخاب


فریاد از جهان بدکار که خدای را نمی‌شناسد


در این صورت مترسید شما؛ زیرا موهای سر شما شمرده شده تا هلاک نشوید


نظر نمایید به گنجشک خانگی و پرندگان دیگر که نمی‌ریزد پری از آن‌ها بدون خواست خدای.


لیکن چرا من سخن از پرندگان بگویم؛ بلکه برگ درختی نیز نمی‌ریزد بدون خواست خدای


پس هر گاه ببینید که جهان خوار شمارد کلام شما را، پس غمگین مشوید؛ بلکه تأمّل کنید


پس چون خدای با جهان مدارا به صبر می‌نماید، چرا شما غمگین می‌شوید از خاک و گل زمین؟

 یسوع به سوی دریای جلیل رفت و در کشتی نشست، سفر کنان به سوی شهر خود ناصره.


پس اضطراب عظیمی در دریا پدید آمد تا حدی که کشتی مشرف به غرق شد.


در این وقت یسوع در جلوی کشتی در خواب بود


شاگردانش نزدیک او شدند و او را بیدار کردند و گفتند که ای آقا، خود را برهان؛ زیرا ما هلاک می‌شویم.


احاطه کرد آن‌ها را خوف عظیم، به سبب باد تندی که مخالف بود و خروش دریا.


پس یسوع برخاست و متوجه کرد چشم‌های خود را به سوی آسمان و گفت: «یا الوهیم ال صباؤت، رحم کن بر بندگان



چون یسوع این بفرمود، فوراً باد آرام گرفت و دریا ساکن شد.


ملاحان بی‌تاب شدند و گفتند که این چه کسی است که حتی دریا و باد اطاعت او می‌کنند؟


 چون کشتی به شهر ناصره رسید، ملاحان در شهر نشر دادند همهٔ آنچه را که یسوع کرده بود.


کاتبان وعالمان پیش روی یسوع ایستادند و گفتند: هر آینه به تحقیق شنیده‌ایم چه بسیار کارها که در دریا و یهودیه کرده‌ای؛ پس در حال بیاور ما را معجزه‌ای از معجزات، این جا در وطن خود

یسوع بر شد به کفر ناحوم و نزدیک شهر شد.


ناگهان شخصی از میان قبرها برآمد. در او دیوی بود که بر او چیره شده بود؛ به اندازه‌ای که هیچ زنجیری تاب نیاورد بر نگهداری او و به مردم زیان بسیاری رسانید.


دیوها از دهان او فریاد برآوردند و گفتند: ای قدوس خدای، پیش از وقت چرا آمدی تا ما را از جا برکنی.


آن گاه زاری نمودند به او که بیرونشان ننماید



یسوع از ایشان پرسید: «شمارتان چند است؟



جواب دادند: شش هزار و ششصد و شصت و شش.


پس چون شاگردان این بشنیدند هراسان شدند و به یسوع زاری کردند که برود.



در این وقت یسوع جواب داد «کجا شد ایمان شما؟ بر شیطان واجب است که برود، نه بر من.


پس در این وقت دیوها فریاد کردند و گفتند: به درستی که ما بیرون می‌شویم؛ لیکن بگذار ما را که در این گرازها در آییم.


در آن جا پهلوی دریا قریب ده هزار گراز کنعانیان را بود که می‌چرخیدند.


پس یسوع فرمود: بیرون شوید


پس از آن جا برگشت از ایشان و به نواحی صور و صیدا بر آمد.


 ناگاه زنی از کنعان با دو فرزندش از بلاد خود آمد تا یسوع را ببیند.


دید او را با شاگردانش می‌آید فریاد بر آورد: ای یسوع، پسر داوود، رحم کن بر دختر من که شیطان رنجه‌اش می‌دارد.


 آن گاه دست‌های خویش را به سوی آسمان بلند نمود و خدای را بخواند. سپس فرمود: «ای زن دختر تو را آزادکردم؛ پس برو به راه خویش بسلامت


آن زن رفت چون به خانهٔ خویش باز آمد، دختر خود را یافت که تسبیح خدای می‌کند


پطرس گفت: ای معلم، هر آینه به تحقیق در ناموس خدای، کتاب موسی، نوشته شده: پدر خود را گرامی بدار تا در زمین زندگانی دراز نمایی.


باز می‌فرماید: ملعون باد پسری که فرمانبرداری از پدر و مادر خود نکند.


پس چگونه به ما امر می‌فرمایی که دشمن بداریم پدر و مادر خود را؟


 یسوع فرمود: «هر کلمه‌ای از کلمات من راست است


زیرا از من نیست؛ بلکه از خدایی است که مرا به خانهٔ اسراییل فرستاده


از این رو شما را می‌گویم، به درستی که هر آنچه نزد شماست به تحقیق که خدای شما را انعام فرموده به آن.


پس کدام یک از دو امر قیمتاً بزرگتر است؛ عطیه یا دهندهٔ آن؟


پس هر گاه پدر یا مادر یا غیر ایشان سبب لغزش تو بشود در خدمت به خدای، پس دور بینداز ایشان را که گویا ایشان دشمنانند


مگر خدای ما ابراهیم را نفرمود: از خانهٔ پدر و قوم خود بیرون شو و بیا در زمینی که می‌دهم آن را به تو و به نسل تو، ساکن شو



چرا خدای این را بفرمود؟


مگر به جهت این نیست که پدر ابراهیم سازندهٔ پیکرانی بود که می‌ساخت و عبادت می‌کرد خدایان دروغ را؟


پطرس گفت: یه درستی که سخنان تو راست است.


 رؤسای کاهنان رأی می‌زدند میان خود، تا براندازند او را به سخنش.



 از این رو فرستادند لاوی‌ها و بعضی از کاتبان را که از او پرسیده، بگویند تو کیستی.



پس گفتند: آیا تو ایلیا یا ارمیا یا یکی از پیغمبران پیشین هستی؟


یسوع جواب داد: «چنین نیست.»


 آن وقت گفتند: کیستی تو؟


پس چه جهت دارد که بشارت می‌دهی به تعلیم تازه و خود را می‌نمایی


یسوع جواب داد: «به درستی معجزاتی که خدای آن‌ها را بر دست من می‌کند، ظاهر می‌کند آن‌ها را، چون سخن می‌کنم به آن چه خدای می‌خواهد


آن گاه حکایت نمودند هر چیزی را بر رؤسای کاهنان، آنان که گفته بودند به درستی که شیطان بر پشت اوست و او می‌خواند هر چیزی را بر او.


پس یسوع به شاگردانش گفت: «حق می‌گویم به شما؛ به درستی که رؤسا و شیوخ طایفهٔ ما،انتظار گردش روزگار را علیه من می‌برند



 پس پطرس گفت: مرو بعد از این به اورشلیم.



پس یسوع به او فرمود:


زیرا بر من است این که متحمّل شوم رنج‌های بسیاری را.


چون یسوع این بفرمود، برگشت و رفت به کوه طابور.


 پس تابان شد بالای ایشان نور بزرگی.



جامه‌های یسوع سفید شد مانند برف.


درخشید روی او چون آفتاب.


که ناگاه موسی و ایلیا به تحقیق آمدند و با یسوع سخن می‌کردند دربارهٔ آن چه زود است فرود آید به قوم ما و به شهر مقدّس


 پس پطرس به سخن درآمده گفت: ای پروردگار، خوب است این جا باشیم.


پس هر گاه بخواهی وضع می‌کنیم سه سایبان؛ تو را یکی و موسی را یکی و دیگری ایلیا را.


در بین این که سخن می‌کرد فرا گرفت او را ابر سفیدی.


ناگاه آوازی شنیدند که می‌گفت: نظر کنید خدمتکار مرا که به او مسرور شدم.


 به او گوش بدهید.


پس شاگردان ترسیدند و افتادند با روی‌های خود بر زمین؛ گویا که ایشان مردگانند.


آن گاه یسوع فرود آمد و شاگردان خود برخیزانیده، فرمود: «مترسید؛ زیرا خدای دوست می‌دارد شما را و این کار را از آن رو کرد تا به سخن من ایمان بیاورید.


یسوع فرمود: «داوود پسر چه کسی و از کدام ذریه بود؟


یعقوب جواب داد: از اسحاق؛ چون که اسحاق پدر یعقوب بود و یعقوب پدر یهودا، که از ذریهٔ اوست داوود.


پس یسوع به هیکل رفت و جمع کثیری نزدیک او شدند تا کلام او را بشنوند.


 به همین جهت، کاهنان از روی حسد افروخته شدند.


چون یسوع این بفرمود، پطرس را به پهلوی خویش خواند و به او فرمود: «هر گاه برادر تو نسبت به تو کار خطایی کند، برو و او را اصلاح کن.


پس چون به صلاح آمد، خوشحال شو؛ زیرا تو سود برده‌ای




پطرس گفت: چگونه واجب است که او را اصلاح کنم؟


پس یسوع در جواب فرمود: «به طریقی که تو دوست داری نفس تو به آن اصلاح شود


پس چنان چه می‌خواهی به حِلم با تو رفتار شود، همچنان با دیگران رفتار کن

 آن وقت یسوع روی به لعارز کرده، فرمود: «باید در این جهان، ای برادر، اندکی درنگ نمایم.»


زیرا تو مرا نه در محبت من، بلکه در محبت خدای خدمت می‌کنی.


فصح یهود نزدیک بود، از این رو یسوع به شاگردان خود فرمود: «باید به اورشلیم برویم تا برهٔ فصح را بخوریم.»


 پطرس و یوحنا را به شهر فرستاده، فرمود: «ماده‌خری به جانب دروازهٔ شهر، با کره‌خری خواهید یافت.»

(۵) «پس آن را بند گشوده، این جا بیاورید؛ زیرا باید تا اورشلیم بر آن سوار شوم.»

(۶) «پس هر گاه کسی از شما پرسید و گفت که برای چه آن را می‌گشایید، به ایشان بگویید که معلم به آن محتاج است. آن گاه راضی می‌شوند برای شما به احضار آن.»

(۷) پس آن دو شاگرد رفتند و یافتند همهٔ آن چه را که یسوع در آن باب سخن رانده بود.

(۸) پس آن ماده‌خر و کره‌خر را حاضر نمودند.

(۹) آن دو شاگرد ردای خودشان را بر کره خر نهاده و یسوع سوار شد.

(۱۰) چون اهل اورشلیم شنیدند که یسوع ناصری می‌آید، مردم و کودک‌هایشان خوشحال شدند در حالتی که مشتاق دیدار او بودند و شاخه‌های خرما و زیتون در دست داشتد و مترنم به این بودند که فرخنده آن که به سوی ما به نام خدای می‌آید، مرحبا به پسر داوود.

(۱۱) پس چون یسوع به شهر رسید مردم جامه‌های خود را زیر پای ماده خر فرش نموده: مترنم شدند: فرخنده باد آن که به سوی ما به نام پروردگار و خدای می‌آید، مرحبا به پسر داوود.

(۱۲) پس فریسیان یسوع را سرزنش نموده و گفتند: مگر نمی‌بینی به اینان که چه می‌گویند؟ بفرما به ایشان که خاموش شوند.

(۱۳) آن وقت یسوع فرمود: «سوگند بر هستی خدایی که جانم در حضورش می‌ایستد، اگر اینان خاموش شدندی، هر آینه سنگ‌ها به فریاد برآمدندی به کفر شریران بد.»

(۱۴) همین که یسوع این بفرمود سنگهای اورشلیم همگی به فریاد درآمدند به آواز بلند که فرخنده باد آن که به سوی ما به نام پروردگار و خدای می‌آید.

(۱۵) با این همه، فریسیان بر بی‌ایمانی خود اصرار نمودند.

(۱۶) بعد از آن که گرد آمدند مشورت کردند که به سخن او بگیرند او را.


(۱) پس از آن که یسوع داخل هیکل شد، نویسندگان و فریسیان زنی را حاضر نمودند که در زنا گرفتار شده بود.

(۲) میان خودشان گفتند هر گاه او را نجات داد، آن ضد شریعت موسی است؛ پس نزد ما گنهکار خواهد شد و هر گاه او را سزا دهد پس آن ضد تعلیم خودش است؛ زیرا او بشارت به رحمت می‌دهد.

(۳) آن گاه به سوی یسوع پیش آمدند و گفتند: ای معلم، همانا این زن را یافتیم در حالتی که زنا می‌داد.

(۴) موسی امر فرموده که مثل این، سنگسار شود.

(۵) پس تو چه می‌گویی؟

(۶) در آن جا یسوع خم شد و به انگشت خود بر زمین آیینه‌ای ساخت که در آن هر کس گناه خود را دید.

(۷) چون که اصرار می‌نمودند به جواب، یسوع برخاست و به انگشت خود اشاره نموده، فرمود: «هر کس از شما بی‌گناه‌است او باید اولین سنگ‌زننده باشد.»

(۸) پس از آن دوباره خم شده، آیینه را برگردانید.

(۹) همین که مردم این بدیدند، یک به یک بیرون شدند ابتدا از شیوخ؛ زیرا شرمنده شدند که پلیدی خودشان را ببینند.

(۱۰) چون یسوع راست ایستاد و کسی را جز همان زن ندید، فرمود: «ای زن، کجا شدند کسانی که تو را می‌خواستند سزا دهند.»

(۱۱) زن گریه کنان در جواب گفت: ای آقا، برگشتند، پس هر گاه از من گذشت کنی، همانا من، به هستی خدای سوگند، بعد از این گناه نکنم.

(۱۲) آن وقت یسوع فرمود: «فرخنده باد نام خدای.»

(۱۳) «برو به راه خود به سلامت و بعد از این گناه مکن؛ زیرا خدای مرا نفرستاده تا تو را سزا بدهم.»

(۱۴) آن وقت نویسندگان و فریسیان گرد آمدند؛ پس یسوع به ایشان فرمود: «به من بگویید که اگر یکی از شما صد گوسفند داشته باشد و یکی از آن‌ها را گم کند مگر آن را جست و جو نمی‌کند در حالتی که نود و نه تای دیگر را ترک می‌کند؟»

(۱۵) «وقتی که آن را پیدا کرد مگر آن را بر دوش‌های خود نمی‌گذارد؟»

(۱۶) «پس از آن که همسایگان را دعوت کرد، آیا به ایشان نمی‌گوید که با من خوشحالی کنید؛ زیرا گوسفندی را که گم کرده بودم پیدا کردم؟»

(۱۷) «حقاً که چنین خواهد کرد.»

(۱۸) «همانا به من بگویید که مگر خدای انسان را کمتر از گوسفند دوست می‌دارد و حال آن که خود برای او جهان را آفریده؟»

(۱۹) «سوگند به هستی خدای که در حضور فرشتگان خدای این چنین سروری رخ خواهد داد، وقتی که یک گنهکار توبه می‌کند؛ زیرا گنهکاران رحمت خدای را آشکار می‌نمایند.»


(۱) «به من بگویید کدام یک بیشتر محبت دارند به طبیب، کسانی که مطلقاً هیچ مریض نشده‌اند، یا کسانی که طبیب، ایشان را از بیماری‌های خطرناک شفا داده است؟»

(۲) فریسیان به او گفتند: چگونه تندرست طبیب را دوست می‌دارد؟ راستی او را دوست می‌دارد به واسطهٔ این که او بیمار نیست و چون که او معرفت به مرض ندارد طبیب را دوست نمی‌دارد، مگر اندکی.

(۳) آن وقت یسوع به تندیِ روح به سخن درآمده، فرمود: «سوگند به هستی خدای که زبان شما سزا می‌دهد تکبر شما را.»

(۴) «زیرا گنهکار، خدای ما را بیشتر از نیکوکار دوست می‌دارد؛ چه او رحمت بزرگ خدای را برای خود می‌خواهد.»

(۵) «زیرا نیکوکار را شناسایی به رحمت خدای نیست.»

(۶) «از این نزد فرشتگان خدای خوشحالی برای یک گنهکار که توبه می‌کند، بیشتر است از نود و نه نیکوکار.»

(۷) «کجایند نیکوکاران در زمان ما؟»

(۸) «سوگند به هستی خدایی که جانم در حضور او می‌ایستد، همانا شمارهٔ نیکوکارانِ نانکوکار افزون است.»

(۹) «چه، حال ایشان به حال شیطان شبیه است.»

(۱۰) نویسندگان و فریسیان گفتند: همانا ما گنهکاریم؛ از این رو خدای ما را رحمت خواهد نمود.

(۱۱) چه، نویسندگان و فریسیان می‌پنداشتند، بزرگ‌ترین اهانت این است که ایشان گناهکار خوانده شوند.

۱۳) پس آن وقت یسوع فرمود: «همانا من می‌ترسم که شما نیکوکارِ نانکوکار باشید.»

(۱۴) «زیرا هر گاه شما گناه کنید و گناه خود را انکار نمایید در حالتی که خود را نیکوکار بخوانید، پس شما نانکوکار هستید.»

(۱۵) «هر گاه خودتان را در دل خود نیکوکار پندارید و به زبان بگویید که گنهکار هستید، پس در این صورت دو بار نانیکوکار خواهید شد.»

(۱۶) همین که نویسندگان و فریسیان این بشنیدند متحیر شدند و یسوع و شاگردان به خانهٔ سمعان ابرص، که او را از پیسی شفا داده بود، رفتند.

(۱۷) اهالی در خانهٔ سمعان بیماران را جمع نمودند و از یسوع التماس نمودند برای شفا دادن بیماران.

(۱۸) آن وقت یسوع که می‌دانست ساعتش نزدیک شده، فرمود: «بیماران را هر اندازه که باشند بخوانید؛ زیرا خدای مهربان است و بر شفا دادن به آنان توانا است.»

(۱۹) در جواب گفتند: نمی‌دانیم که بیماران دیگر هم این جا در اورشلیم یافت شوند.

(۲۰) یسوع گریه‌کنان فرمود: «ای اورشلیم، ای اسراییل، همانا بر تو گریه می‌کنم؛ زیرا نمی‌دانی روز حساب خود را.»

(۲۱) «چه، من دوست داشتم که تو را به محبت خدای آفریدگار خود بپیوندم؛ چنان که مرغ جوجه خود را زیر بال می‌گیرد و تو نخواستی.»

(۲۲) «از این رو خدای به تو چنین می‌فرماید:»


(۱) «ای شهرِ دل‌سختِ برگشته‌عقل، همانا بندهٔ خود را به سوی تو فرستادم تا تو را برگرداند به سوی دلت تا توبه کنی.»

(۲) «لیکن تو، ای شهر شورش، فراموش کردی هر آن چه را به مصر و به فرعون فرود آوردم برای محبت تو، ای اسراییل،»

(۳) «بارهای بسیار به گریه درایی تا جسم تو را بندهٔ من از بیماری برهاند و تو می‌خواهی که بندهٔ مرا بکُشی؛ زیرا او می‌خواهد که نَفْس تو را از گناه شفا بخشد.

(۶) رئیس کاهنان گفت: پس در این صورت مقصود از آمدن به هیکل با این جماعت بسیار چیست؟

(۷) شاید تو می‌خواهی که خود را پادشاه بر اسراییل بگردانی.

(۸) بپرهیز از این که خطری به تو وارد شود.

(۹) یسوع در جواب فرمود: «اگر طالب بزرگواری خود بودمی و راغب بودمی به بهرهٔ خود در این جهان، هر آینه نمی‌گریختم وقتی که اهل نایین خواستند مرا پادشاه گردانند.»


(۱۰) «راستی مرا تصدیق کن که من در طلب چیزی در این جهان نیستم.»

(۱۱) آن وقت رئیس کاهنان گفت: دوست می‌داریم که چیزی از مسیا بفهمیم.

(۱۲) آن گاه کاهنان و نویسندگان و فریسیان گرد یسوع مثل میان‌بند جمع شدند.

(۱۳) یسوع فرمود: «چیست آن چیزی که شما می‌خواهید از مسیا بفهمید؟ شاید آن چه می‌شنوید دروغ باشد»

(۱۴) «لیکن بدانید که من به شما دروغ نمی‌گویم.»

(۱۵) «زیرا اگر دروغ می‌گفتم، هر آینه تو و نویسندگان و فریسیان و همهٔ اسراییل مرا عبادت می‌نمودید.»

(۱۶) «لیکن مرا دشمن می‌دارید و می‌خواهید مرا به قتل برسانید برای این که من به شما راست گفته‌ام.»

(۱۷) رئیس کاهنان گفت: اکنون می‌دانیم که پشت سر تو شیطانی هست.

(۱۸) زیرا تو سامری هستی و کاهن و خدای را احترام نمی‌کنی.


(۱) یسوع در جواب فرمود: «سوگند به هستی خدای که پشت سر من شیطانی نیست؛ لیکن طالب هستم که شیطان را بیرون کنم.»

(۲) «پس بدین سبب شیطان جهان را بر من به هیجان می‌آورد.»

(۳) «زیرا من از این جهان نیستم.»

(۴) «بلکه طالب هستم تا خدایی که مرا به سوی جهان فرستاده تمجید کرده شود.»

(۵) «پس گوش بدهید به من تا خبر دهم شما بر کسی که شیطان پشت سر اوست.»

(۶) «سوگند به هستی خدای که جانم در حضورش می‌ایستد، آن کسی که به حسب ارادهٔ شیطان عمل می‌کند، پس شیطان پشت سر اوست، در حالتی که بر او لگام ارادهٔ خود را نهاده و او را هر جا که می‌خواهد می‌چرخاند و وا می‌دارد او را که به سرعت برود به سوی هر گناهی


(۸) «هر گاه من خطایی کرده باشم، چنان که آن را خود می‌دانم، پس برای چه مثل برادر سرزنش نکردید به جای این که مرا مثل دشمن، دشمن بدارید؟»

(۹) «حقاً‌ که اعضای جسد معاونت همدیگر می‌کنند وقتی که با سر متحد باشند و آن چه از سر جدا شده به فریاد او نمی‌رسند.»

(۱۰) «زیرا دست‌های جسدی دیگر، الم پاهای جسد دیگری را احساس نمی‌کند؛ بلکه پاهای جسدی که با هم متحدند این احساس را دارند.»

(۱۱) «سوگند به هستی خدای که جانم در حضورش می‌ایستد، همانا کسی که می‌ترسد و دوست می‌دارد آفریدگار خود را، مهربانی می‌کند به کسی که مهربانی می‌کند به او خدایی که سر اوست.»

(۱۲) «چون که خدای نمی‌خواهد مردن گناهکار را؛ بلکه مهلت می‌دهد هر کسی را برای توبه نمودن.»

(۱۳) «پس اگر شما از آن جسدی بودید که من در او متحدم، هر آینه سوگند به هستی خدای که مرا مساعدت می‌نمودید تا به حسب مشیت سر خودم عمل می‌نمودم.»


(۱) «هر گاه گناهی داشته باشم مرا سرزنش کنید تا خدای شما را دوست داشته باشد؛ زیرا شما عامل خواهید شد به سبب ارادهٔ او.»

(۲) «لیکن هر گاه نتوانست کسی مرا بر گناه من سرزنش نماید، پس آن دلیل است بر این که پسران ابراهیم نیستید آن گونه که خودتان ادعا می‌کنید.»

(۳) «پس شما متحد نیستید به آن سری که ابراهیم به آن متحد بود.»

(۴) «سوگند به هستی خدای ابراهیم خدای را دوست داشت به حیثی که او اکتفا نکرد به در هم شکستن بتان باطل – چه درهم شکستنی - و نه به دوری نمودن از پدر و مادر خود؛ لیکن او می‌خواست که پسر خود را برای طاعت خدای ذبح کند.»

(۵) رئیس کاهنان گفت: همین را از تو سؤال می‌کنم و طالب قتل تو نیستم. پس به ما بگو که این پسر ابراهیم که بود؟

(۶) یسوع در جواب فرمود: «ای خدای، غیرتِ شرفِ تو مرا آتش می‌زند و نمی‌توانم خاموش باشم.»

(۷) «راست می‌گویم که پسر ابراهیم همان اسماعیل بود که واجب است از نسل او بیاید مسیا که ابراهیم به او وعده شده بود تا همهٔ قبایل زمین به وجود او برکت یابند.»


(۸) پس همین که رئیس کاهنان این بشنید به خشم در آمده، فریاد برآورد: ما باید این فاجر را سنگسار کنیم زیرا او اسماعیلی است و همانا بر موسی و بر شریعت خدای کفر کرده.

(۹) پس هر یک از نویسندگان و فریسیان با بزرگان قوم سنگ‌ها برگرفتند تا یسوع را سنگسار نمایند؛ پس او از چشم‌های ایشان پنهان شد و از هیکل بیرون آمد.

(۱۰) پس از آن به سبب شدت رغبت ایشان در قتل یسوع، خشم و دشمنی کور کرد ایشان را

لازم به یادآوری است، هیچ گاه در کتب نویسندگان اسلامی، حتی در کتابی که در خصوص اثبات اسلام و ردّ مسیحیت نوشته شده، نامی از انجیل برنابا به میان نیامده است. در فهرست های قدیمی و جدید فارسی و عربی کتابخانه های بزرگ جهان و مستشرقین، که نام نادرترین و گمنام ترین کتب عربی و فارسی هم در آنها وجود دارد، کمترین اثری از این انجیل، که یکی از دستاویزهای برخی از مسلمانان در برابر مسیحیان بوده است، وجود ندارد. البته برخی همسو با عباس العقاد، نویسنده مسلمان مصری، نویسنده این اثر را یهودی می دانند(سلیمانی، 1386).

از این رو، مسیحیان انجیل برنابا را قبول ندارند و مسلمانان را به جعل آن متهم می کنند. درحالی که انجیل مذکور از جهان مسیحیت به جهان اسلام راه یافته و کمترین اشاره و نشانه ای از آن در منابع اسلامی وجود نداشته است. هرچند، نام انجیل برنابا در فهرستی که پاپ گلاسیوس اول قبل از اسلام منتشر کرده است، وجود دارد. ولی مسیحیان می گویند آن انجیل مفقود شده است و ربطی به انجیل برنابای کنونی ندارد(رسول زاده و باغبانی، 1389، ص150). مسلمانان نیز به هیچ وجه نمی توانند انجیل برنابا را قبول کنند؛ زیرا این انجیل مانند اناجیل چهارگانه مسیحیت، شرح حال حضرت عیسی و سخنان او را نگاشته است. این شیوه کتابت با انتظار مسلمانان از انجیل حقیقی که به گفته قرآن مجید به خود حضرت عیسی داده شده(حدید: 27) و نزول آن مانند قرآن مجید بوده است(آل عمران: 3ـ4)، منافات دارد(رسول زاده و باغبانی، 1389، ص150).

این انجیل، برخلاف سایر اناجیل، موضوع تصلیب(به دار آویختن) مسیح را شدیداً انکار می کند و آن را زشت ترین نسبت ناروا به وی می داند و عنوان تثلیث را از میان می برد:

1. یسوع دست به گردن مادر درآورد و در جواب فرمود: ای مادر، باور کن از من؛ زیرا من به تو راست می گویم و همانا که من هرگز نمرده ام... 17. یسوع در جواب فرمود: ای برنابا، مرا تصدیق کن که خدا بر هر گناهی عقاب می فرماید عقاب بزرگی هرچند که کم باشد؛ زیرا خدای به غضب می آید از گناه... 19. پس چون مرا مردم خدای و پسر خدای خواندند، با اینکه من در جهان بیزار بودم، خدای خواست که مردم مرا استهزا کنند در این جهان به مرگ یهودا، در حالتی که معتقد باشند به اینکه من همانم که بر دار مرده است تا شیاطین مرا استهزا نکنند در روز جزا ـ 20. این باقی خواهد بود تا بیاید محمّد پیغمبر خدای، آنکه چون بیاید این فریب را کشف خواهد فرمود بر کسانی که به شریعت خدای ایمان دارند(برنابا، 220: 20-1).

در این کتاب، برخلاف اناجیل اربعه، کسی که به دار آویخته شد، یهوداى اسخریوطى بود، نه حضرت عیسى، و وی به آسمان برده شد: حق می گویم به شما که همانا من نمرده ام، بلکه یهودای خائن مرده است... آن گاه فرشتگان چهارگانه او را پیش چشم های ایشان به سوی آسمان بردند (برنابا، 221: 17ـ24). در بیانی دیگر، آن گاه یهودا در گفتار و رخسار تغییر پیدا کرد و شبیه به یسوع شد، حتی اینکه ما اعتقاد نمودیم که او یسوع است(برنابا، 216: 4).

18. در انجیل برنابا، به صراحت خداوند در روز قیامت با چشم دیده می شود: مگر ایوب، پیغمبر و دوست خدای را فراموش نمودید که چگونه می گوید: می دانم که خدای خودم زنده است و همانا من در روز پسین به جسد خودم برخواهم خاست و به چشم خود خدای خلاص کننده خود را خواهم دید(173: 10؛ 17: 18). اما در قرآن آمده است: چشم ها او را درنمى‏یابند و اوست که دیدگان را درمى‏یابد و او لطیف آگاه است(انعام: 103).

20. انجیل برنابا تعداد آسمان ها را 9 آسمان برشمرده است: راستی به شما می گویم که تعداد آسمان ها، نه آسمان است که نهاده شده در میان آنها سیاره هایی که هریک از آنها به اندازه سفر پانصد ساله از دیگری دور است(178: 6). اما از نظر قرآن شمار آسمان ها هفت عدد است: اوست آن کسى که ... هفت آسمان را استوار کرد و او به هر چیزى داناست(بقره: 29).

پس اعتراف نمود یسوع و فرمود: به راستی و درستی که من مسیا نیستم. 6. پس گفتند: آیا تو ایلیا یا ارمیا یا یکی از پیغمبران پیشین هستی؟ 7. یسوع جواب داد: چنین نیست. 8. آن وقت گفتند: کیستی تو؟ 9. بگو تا شهادت دهیم برای آنان که ما را فرستاده اند. 10. پس آن وقت یسوع فرمود: منم، آوازی فریادکننده درهمه یهودیه 11. که فریاد می کند، آماده سازید راه فرستاده پروردگار را آن گونه که او نوشته شده است در اشعیا 12. گفتند: هر گاه تو نیستی مسیا و نه ایلیا و نه هیچ پیغمبری، پس چه جهت دارد که بشارت می دهی به تعلیم تازه و خود را می نمایی بزرگتر در شأن از مسیا؟(42: 5ـ12). ... لیکن زود است که بعد از من بیاید مسیا که فرستاده شده خدا است برای همه جهان، آنکه به واسطه او خدای جهان را آفریده(82: 17).

یسوع در پاسخ فرمود: سوگند به هستی خداوندی که در حضور او جانم ایستاده، به درستی که من نیستم آن مسیا که تمام قبایل زمین انتظار او را دارند؛ چنانکه خدای به پدر ما ابراهیم وعده کرده و فرموده: به نسل تو برکت می دهم همه قبایل زمین را (96: 8).


کتاب حقیقت-فصل دهم

((زندگینامه ی عیسی مسیح))

 کتاب نسب نامه عیسی مسیح بن داود بن ابراهیم،
 ابراهیم اسحاق را آورد و اسحاق یعقوب را آورد و یعقوب یهودا و برادران او را آورد.
 و یهودا، فارَص و زارَح را از تامار آورد و فارَص، حَصْرون را آورد و حَصْرون، اَرام را آورد.
 و اَرام، عَمِّیناداب را آورد و عَمّیناداب، نَحشون را آورد و نَحْشون، شَلْمون را آورد.
 و شَلْمون، بوعَز را از راحاب آورد و بوعَز، عوبید را از راعوت آورد و عوبید، یَسّا را آورد.
 و یَسّا داود پادشاه را آورد و داود پادشاه، سلیمان را از زن اوریّا آورد.
 و سلیمان، رَحَبْعام را آورد و رَحبْعام، اَبِیَّا را آورد و اَبِیّا، آسا را آورد.
 و آسا، یَهوشافاط را آورد و یَهوشافاط، یورام را آورد و یورام، عُزیّا را آورد.
 و عُزیّا، یوتام را آورد و یوتام، اَحاز را آورد و اَحاز، حِزْقیَّا را آورد.
10  و حِزْقیّا، مَنَسّی را آورد و مَنَسّی، آمون را آورد و آمون، یوشیّا را آورد.
11  و یوشیَّا، یَکُنیا و برادرانش را در زمان جلای بابِل آورد.
12  و بعد از جلای بابل، یَکُنْیا، سَألْتیئیل را آورد و سَأَلْتیئیل، زَرُوبابِل را آورد.
13  زَرُوبابِل، اَبیهود را آورد و اَبیهود، ایلیاقیم را آورد و ایلیاقیم، عازور را آورد.
14  و عازور، صادوق را آورد و صادوق، یاکین را آورد و یاکین، ایلَیهُود را آورد.
15  و ایلیهود، ایلعازَر را آورد و ایلعازَر، مَتّان را آورد و مَتّان، یعقوب را آورد.
16  و یعقوب، یوسف شوهر مریم را آورد که عیسی مُسمّیٰ به مسیح از او متولّد شد.
17  پس تمام طبقات، از ابراهیم تا داود چهارده طبقه است، و از داود تا جلای بابِل چهارده طبقه، و از جلای بابِل تا مسیح چهارده طبقه.
18  امّا ولادت عیسی مسیح چنین بود که چون مادرش مریم به یوسف نامزد شده بود، قبل از آنکه با هم آیند، او را از روح‌القدس حامله یافتند.
19  و شوهرش یوسف چونکه مرد صالح بود و نخواست او را عبرت نماید، پس اراده نمود او را به پنهانی رها کند.
20  امّا چون او در این چیزها تفکّر می‌کرد، ناگاه فرشته خداوند در خواب بر وی ظاهر شده، گفت، ای یوسف پسر داود، از گرفتن زن خویش مریم مترس، زیرا که آنچه در وی قرار گرفته است، از روح‌القدس است.
21  و او پسری خواهد زایید و نام او را عیسی خواهی نهاد، زیرا که او امّت خویش را از گناهانشان خواهد رهانید.
22  ،و این همه برای آن واقع شد تا کلامی که خداوند به زبان نبی گفته بود، تمام گردد،
23  که اینک، باکره آبستن شده پسری خواهد زایید و نام او را عمّانوئیل خواهند خواند که تفسیرش این است، خدا با ما.
24  پس چون یوسف از خواب بیدار شد، چنانکه فرشتهٔ خداوند بدو امر کرده بود، به عمل آورد و زن خویش را گرفت
25  و تا پسر نخستین خود را نزایید، او را نشناخت؛ و او را عیسی نام نهاد.

 و چون عیسی در ایّام هیرودیسِ پادشاه در بیتْ‌لَحِم یهودیه تولّد یافت، ناگاه مجوسی چند از مشرق به اُورْشلیم آمده، گفتند،
 کجاست آن مولود که پادشاه یهود است زیرا که ستاره او را در مشرق دیده‌ایم و برای پرستش او آمده‌ایم؟
 امّا هیرودیس پادشاه چون این را شنید، مضطرب شد و تمام اُوْرشلیم با وی.
 پس همهٔ رؤسایِ کَهَنه و کاتبانِ قوم را جمع کرده، از ایشان پرسید که، مسیح کجا باید متولّد شود؟
 بدو گفتند، در بیت لحمِ یهودیّه زیرا که از نبی چنین مکتوب است،
 و تو ای بیت لحم، در زمین یهودا از سایر سرداران یهودا هرگز کوچکتر نیستی، زیرا که از تو پیشوایی به ظهور خواهد آمد که قوم من اسرائیل را رعایت خواهد نمود.
 آنگاه هیرودیس مجوسیان را در خلوت خوانده، وقت ظهور ستاره را از ایشان تحقیق کرد.
 پس ایشان را به بیت‌لحم روانه نموده، گفت، بروید و از احوال آن طفل بتد قیق تفحّص کنید و چون یافتید مرا خبر دهید تا من نیز آمده، او را پرستش نمایم.
 چون سخن پادشاه را شنیدند، روانه شدند که ناگاه آن ستاره‌ای که در مشرق دیده بودند، پیش روی ایشان می‌رفت تا فوق آنجایی که طفل بود رسیده، بایستاد.
10  و چون ستاره را دیدند، بی‌نهایت شاد و خوشحال گشتند
11  و به خانه درآمده، طفل را با مادرش مریم یافتند و به روی در افتاده، او را پرستش کردند و ذخایر خود را گشوده، هدایای طلا و کُنْدُر و مُّر به وی گذرانیدند.
12  و چون در خواب وحی بدیشان در رسید که به نزد هیرودیس بازگشت نکنند، پس از راه دیگر به وطن خویش مراجعت کردند.
13  و چون ایشان روانه شدند، ناگاه فرشته خداوند در خواب به یوسف ظاهر شده، گفت، برخیز و طفل و مادرش را برداشته به مصر فرار کن و در آنجا باش تا به تو خبر دهم، زیرا که هیرودیس طفل را جستجو خواهد کرد تا او را هلاک نماید.
14  پس شبانگاه برخاسته، طفل و مادر او را برداشته، بسوی مصر روانه شد
15  و تا وفات هیرودیس در آنجا بماند، تا کلامی که خداوند به زبان نبی گفته بود تمام گردد که، از مصر پسر خود را خواندم.
16  چون هیرودیس دید که مجوسیان او را سُخْریّه نموده‌اند، بسیار غضبناک شده، فرستاد و جمیع اطفالی را که در بیت لحم و تمام نواحی آن بودند، از دو ساله و کمتر موافق وقتی که از مجوسیان تحقیق نموده بود، به قتل رسانید.
17  آنگاه کلامی که به زبان اِرمیای نبی گفته شده بود، تمام شد،
18  آوازی در رامه شنیده شد، گریه و زاری و ماتم عظیم که راحیل برای فرزندان خود گریه می‌کند و تسلّی نمی‌پذیرد زیرا که نیستند.
19  امّا چون هیرودیس وفات یافت، ناگاه فرشته خداوند در مصر به یوسف در خواب ظاهر شده، گفت،
20  برخیز و طفل و مادرش را برداشته، به زمین اسرائیل روانه شو زیرا آنانی که قصد جان طفل داشتند فوت شدند.
21  پس برخاسته، طفل و مادر او را برداشت و به زمین اسرائیل آمد.
22  امّا چون شنید که اَرْکلاؤُس به جای پدر خود هیرودیس بر یهودیه پادشاهی می‌کند، از رفتن بدان سمت ترسید و در خواب وحی یافته، به نواحی جلیل برگشت.

23  و آمده در بَلْده‌ای مسمّیٰ به ناصره ساکن شد، تا آنچه به زبان انبیا گفته شده بود تمام شود که، به ناصری خوانده خواهد شد.

 و در آن ایّام، یحیی تعمید‌دهنده در بیابان یهودیّه ظاهر شد و موعظه کرده، می‌گفت،
 توبه کنید، زیرا ملکوت آسمان نزدیک است.
 زیرا همین است آنکه اشعیای نبی از او خبر داده، می‌گوید، صدای ندا کننده‌ای در بیابان که راه خداوند را مهیّا سازید و طُرُق او را راست نمایید.
 و این یحیی لباس از پشم شتر می‌داشت و کمربند چرمی بر کمر، و خوراک او از ملخ و عسل برّی می‌بود
 در این‌ وقت‌، اورشلیم‌ و تمام‌ یهودیه‌ و جمیع‌ حوالی اُردُنّ نزد او بیرون‌ میآمدند،
 و به‌ گناهان‌ خود اعتراف‌ کرده‌، در اُرْدُن‌ از وی تعمید مییافتند.
 پس‌ چون‌ بسیاری از فریسیان‌ و صدّوقیان‌ را دید که‌ بجهت‌ تعمید وی میآیند، بدیشان‌ گفت‌: «ای افعیزادگان‌، کِه‌ شما را اعلام‌ کرد که‌ از غضب‌ آینده‌ بگریزید؟
 اکنون ثمرهٔ شایستهٔ توبه بیاورید،
 و این سخن را به‌خاطر خود راه مدهید که پدر ما ابراهیم است، زیرا به شما می‌گویم خدا قادر است که از این سنگها فرزندان برای ابراهیم برانگیزاند.
10  و الحال تیشه بر ریشهٔ درختان نهاده شده است، پس هر درختی که ثمرهٔ نیکو نیاورد، بریده و در آتش افکنده شود.
11  من شما را به آب بجهت توبه تعمید می‌دهم. لکن او که بعد از من می‌آید از من تواناتر است که لایق برداشتن نعلین او نیستم؛ او شما را به روح‌القدس و آتش تعمید خواهد داد.
12  او غربال خود را در دست دارد و خرمن خود را نیکو پاک کرده، گندم خویش را در انبار ذخیره خواهد نمود، ولی کاه را در آتشی که خاموشی نمی‌پذیرد خواهد سوزانید.
13  آنگاه عیسی از جلیل به اُرْدُن نزد یحیی آمد تا از او تعمید یابد.
14  امّا یحیی او را منع نموده، گفت، من احتیاج دارم که از تو تعمید یابم و تو نزد من می‌آیی؟
15  عیسی در جواب وی گفت، الآن بگذار زیرا که ما را همچنین مناسب است تا تمام عدالت را به کمال رسانیم. پس او را واگذاشت.
16  امّا عیسی چون تعمید یافت، فوراً از آب برآمد که در ساعت آسمان بر وی گشاده شد و روح خدا را دید که مثل کبوتری نزول کرده، بر وی می‌آید.
17  آنگاه خطابی از آسمان در رسید که این است پسر حبیب من که از او خشنودم.

1  و چون او از کوه به زیر آمد، گروهی بسیار از عقب او روانه شدند.
2  که ناگاه ابرصی آمد و او را پرستش نموده، گفت، ای خداوند اگر بخواهی، می‌توانی مرا طاهر سازی.
3  عیسی دست آورده، او را لمس نمود و گفت، می‌خواهم؛ طاهر شو! که فوراً برص او طاهر گشت.
4  عیسی بدو گفت، زنهار کسی را اطّلاع ندهی بلکه رفته، خود را به کاهن بنما و آن هدیه‌ای را که موسی فرمود، بگذران تا بجهت ایشان شهادتی باشد.
5  و چون عیسی وارد کفرناحوم شد، یوزباشیای نزد وی آمد و بدو التماس نموده،
6  گفت، ای خداوند، خادم من مفلوج در خانه خوابیده و به شدّت متألّم است.
7  عیسی بدوگفت، من آمده، او را شفا خواهم داد.
8  یوزباشی در جواب گفت، خداوندا، لایق آن نی‌ام که زیر سقف من آیی. بلکه فقط سخنی بگو و خادم من صحّت خواهد یافت.
9  زیرا که من نیز مردی زیر حکم هستم و سپاهیان را زیر دست خود دارم؛ چون به یکی گویم برو، می‌رود و به دیگری بیا، می‌آید و به غلام خود فلان کار را بکن، می‌کند.
10  عیسی چون این سخن را شنید، متعجّب شده، به همراهان خود گفت، هرآینه به شما می‌گویم که چنین ایمانی در اسرائیل هم نیافته‌ام.
11  و به شما می‌گویم که بسا از مشرق و مغرب آمده، در ملکوت آسمان با ابراهیم و اسحاق و یعقوب خواهند نشست؛
12  امّا پسران ملکوت بیرون افکنده خواهند شد، در ظلمت خارجی جایی که گریه و فشار دندان باشد.
13  پس عیسی به یوزباشی گفت، برو، بر وفق ایمانت تو را عطا شود، که در ساعت خادم او صحّت یافت.
14  و چون عیسی به خانهٔ پطرس آمد، مادر زنِ او را دید که تب کرده، خوابیده است.
15  پس دست او را لمس کرد و تب او را رها کرد. پس برخاسته، به خدمتگزاری ایشان مشغول گشت.
16  امّا چون شام شد، بسیاری از دیوانگان را به نزد او آوردند و محض سخنی ارواح را بیرون کرد و همهٔ مریضان را شفا بخشید.
17  تا سخنی که به زبان اشعیای نبی گفته شده بود تمام گردد که اوضعفهای ما را گرفت و مرضهای ما را برداشت.
18  چون عیسی جمعی کثیر دور خود دید، فرمان داد تا به کناره دیگر روند.
19  آنگاه کاتبی پیش آمده، بدو گفت، استادا هرجا روی، تو را متابعت کنم.
20  عیسی بدو گفت، روباهان را سوراخها و مرغان هوا را آشیانه‌ها است. لیکن پسر انسان را جای سر نهادن نیست.
21  و دیگری از شاگردانش بدو گفت، خداوندا اوّل مرا رخصت ده تا رفته، پدر خود را دفن کنم.
22  عیسی وی را گفت، مرا متابعت کن و بگذار که مردگان، مردگان خود را دفن کنند.
23  چون به کشتی سوار شد، شاگردانش از عقب او آمدند.
24  ناگاه اضطراب عظیمی در دریا پدید آمد، بحدیّ که امواج، کشتی را فرو می‌گرفت؛ و او در خواب بود.
25  پس شاگردان پیش آمده، او را بیدار کرده، گفتند، خداوندا، ما را دریاب که هلاک می‌شویم!
26  بدیشان گفت، ای کم ایمانان، چرا ترسان هستید؟ آنگاه برخاسته، بادها و دریا را نهیب کرد که آرامی کامل پدید آمد.
27  امّا آن اشخاص تعجّب نموده، گفتند، این چگونه مردی است که بادها و دریا نیز او را اطاعت می‌کنند!
28  و چون به آن کناره در زمین جَرْجِسیان رسید، دو شخص دیوانه از قبرها بیرون شده، بدو برخوردند و به‌حدّی تندخوی بودند که هیچ‌کس از آن راه نتوانستی عبور کند.
29  در ساعت فریاد کرده، گفتند، یا عیسی ابنالله، ما را با تو چه کار است؟ مگر در اینجا آمده‌ای تا ما را قبل از وقت عذاب کنی؟
30  و گله گراز بسیاری دور از ایشان می‌چرید.
31  دیوها از وی استدعا نموده، گفتند، هرگاه ما را بیرون کنی، در گله گرازان ما را بفرست.
32  ایشان را گفت، بروید! در حال بیرون شده، داخل گله گرازان گردیدند که فی‌الفور همهٔ آن گرازان از بلندی به دریا جسته، در آب هلاک شدند.
33  امّا شبانان گریخته، به شهر رفتند و تمام آن حادثه و ماجرای دیوانگان را شهرت دادند.
34  و اینک، تمام شهر برای ملاقات عیسی بیرون آمد. چون او را دیدند، التماس نمودند که از حدود ایشان بیرون رود.

 پس به کشتی سوار شده، عبور کرد و به شهر خویش آمد.
 ناگاه مفلوجی را بر بستر خوابانیده، نزد وی آوردند. چون عیسی ایمان ایشان را دید، مفلوج را گفت، ای فرزند، خاطر جمع دار که گناهانت آمرزیده شد.
 آنگاه بعضی از کاتبان با خود گفتند، اینشخص کفر می‌گوید.
 عیسی خیالات ایشان را درک نموده، گفت، از بهر چه خیالات فاسد به‌خاطر خود راه می‌دهید؟
 زیرا کدام سهلتر است، گفتن اینکه گناهان تو آمرزیده شد یا گفتن آنکه برخاسته بخرام؟
 لیکن تا بدانید که پسر انسان را قدرت آمرزیدن گناهان بر روی زمین هست. آنگاه مفلوج را گفت، برخیز و بستر خود را برداشته، به خانهٔ خود روانه شو!
 در حال برخاسته، به خانهٔ خود رفت!
 و آن گروه چون این عمل را دیدند، متعجّب شده، خدایی را که این نوع قدرت به مردم عطا فرموده بود، تمجید نمودند.
 چون عیسی از آنجا می‌گذشت، مردی را مسمّیٰ به متّی به باجگاه نشسته دید. بدو گفت، مرا متابعت کن. در حال برخاسته، از عقب وی روانه شد.
10  و واقع شد چون او در خانه به غذا نشسته بود که جمعی از باجگیران و گناهکاران آمده، با عیسی و شاگردانش بنشستند.
11  و فریسیان چون دیدند، به شاگردان او گفتند، چرا استاد شما با باجگیران و گناهکاران غذا می‌خورد؟
12  عیسی چون شنید، گفت، نه تندرستان، بلکه مریضان احتیاج به طبیب دارند.
13  لکن رفته، این را دریافت کنید که، رحمت می‌خواهم نه قربانی؛ زیرا نیامده‌ام تا عادلان را، بلکه گناهکاران را به توبه دعوت نمایم.
14  آنگاه شاگردان یحیی نزد وی آمده، گفتند، چون است که ما و فریسیان روزه بسیار می‌داریم، لکن شاگردان تو روزه نمی‌دارند؟
15  عیسی بدیشان گفت، آیا پسران خانهٔ عروسی، مادامی که داماد با ایشان است، می‌توانند ماتم کنند؟ و لکن ایّامی می‌آید که داماد از ایشان گرفته شود؛ در آن هنگام روزه خواهند داشت.
16  و هیچ‌کس بر جامه کهنه پارهای از پارچه نو وصله نمی‌کند زیرا که آن وصله از جامه جدا می‌گردد و دریدگی بدتر می‌شود.
17  و شراب نو را در مَشکهای کهنه نمی‌ریزند والاّ مَشکها دریده شده، شراب ریخته و مشکها تباه گردد. بلکه شراب نو را در مشکهای نو می‌ریزند تا هر دو محفوظ باشد.
18  او هنوز این سخنان را بدیشان می‌گفت که ناگاه رئیسی آمد و او را پرستش نموده، گفت، اکنون دختر من مرده است. لکن بیا و دست خود را بر وی گذار که زیست خواهد کرد.
19  پس عیسی به اتّفاق شاگردان خود برخاسته، از عقب او روانه شد.
20  و اینک، زنی که مدّت دوازده سال به مرض استحاضه مبتلا می‌بود، از عقب او آمده، دامن ردای او را لمس نمود،
21  زیرا با خود گفته بود، اگر محض ردایش را لمس کنم، هرآینه شفا یابم.
22  عیسی برگشته، نظر بر وی انداخته، گفت، ای دختر، خاطرجمع باش زیرا که ایمانتتو را شفا داده است! در ساعت آن زن رستگار گردید.
23  و چون عیسی به خانهٔ رئیس در آمد، نوحهگران و گروهی از شورشکنندگان را دیده،
24  بدیشان گفت، راه دهید، زیرا دختر نمرده، بلکه در خواب است. ایشان بر وی سُخریّه کردند.
25  امّا چون آن گروه بیرون شدند، داخل شده، دست آن دختر را گرفت که در ساعت برخاست.
26  و این کار در تمام آن مرزوبوم شهرت یافت.
27  و چون عیسی از آن مکان می‌رفت، دو کور فریادکنان در عقب او افتاده، گفتند، پسر داودا، بر ما ترحّم کن!
28  و چون به خانه در آمد، آن دو کور نزد او آمدند. عیسی بدیشان گفت، آیا ایمان دارید که این کار را می‌توانم کرد؟ گفتندش، بلی خداوندا.
29  در ساعت چشمان ایشان را لمس کرده، گفت، بر وفق ایمانتان به شما بشود.
30  در حال چشمانشان باز شد و عیسی ایشان را به تأکید فرمود که زنهار کسی اطّلاع نیابد.
31  امّا ایشان بیرون رفته، او را در تمام آن نواحی شهرت دادند.
32  و هنگامی که ایشان بیرون می‌رفتند، ناگاه دیوانهای گنگ را نزد او آوردند.
33  و چون دیو بیرون شد، گنگ، گویا گردید و همه در تعجّب شده، گفتند، در اسرائیل چنین امر هرگز دیده نشده بود.
34  لیکن فریسیان گفتند، به‌واسطهٔ رئیس دیوها، دیوها را بیرون می‌کند.
35  و عیسی در همهٔ شهرها و دهات گشته، درکنایس ایشان تعلیم داده، به بشارت ملکوت موعظه می‌نمود و هر مرض و رنج مردم را شفا می‌داد.
36  و چون جمعی کثیر دید، دلش بر ایشان بسوخت زیرا که مانند گوسفندانِ بیشبان، پریشانحال و پراکنده بودند.
37  آنگاه به شاگردان خود گفت، حصاد فراوان است لیکن عَمَله کم.
38  پس از صاحب حصاد استدعا نمایید تا عَمَله در حصاد خود بفرستد.

1  و دوازده شاگرد خود را طلبیده، ایشانرا بر ارواح پلید قدرت داد که آنها را بیرون کنند و هر بیماری و رنجی را شفا دهند.
2  و نامهای دوازده رسول این است، اوّل شمعون معروف به پطرس و برادرش اندریاس؛ یعقوببن زِبِدی و برادرش یوحنّا؛
3  فِیلپُّس و برتولما؛ توما و متّای باجگیر؛ یعقوب بن حلفی و لبی معروف به تدّی؛
4  شمعون قانوی و یهودای اسخریوطی که او را تسلیم نمود.
5  این دوازده را عیسی فرستاده، بدیشان وصیّت کرده، گفت، از راه امّت‌ها مروید و در بَلَدی از سامریان داخل مشوید،
6  بلکه نزد گوسفندان گمشده اسرائیل بروید.
7  و چون می‌روید، موعظه کرده، گویید که ملکوت آسمان نزدیک است.
8  بیماران را شفا دهید، ابرصان را طاهر سازید، مردگان را زنده کنید، دیوها را بیرون نمایید. مفت یافته‌اید، مفت بدهید.
9  طلا یا نقره یامس در کمرهای خود ذخیره مکنید،
10  و برای سفر، توشهدان یا دو پیراهن یا کفشها یا عصا برندارید، زیرا که مزدور مستحّق خوراک خود است.
11  و در هر شهری یا قریهای که داخل شوید، بپرسید که در آنجا که لیاقت دارد؛ پس در آنجا بمانید تا بیرون روید.
12  و چون به خانه‌ای درآیید، بر آن سلام نمایید؛
13  پس اگر خانه لایق باشد، سلام شما بر آن واقع خواهد شد و اگر نالایق بُوَد، سلام شما به شما خواهد برگشت.
14  و هر که شما را قبول نکند یا به سخن شما گوش ندهد، از آن خانه یا شهر بیرون شده، خاک پایهای خود را برافشانید.
15  هرآینه به شما می‌گویم که در روز جزا حالت زمین سدوم و غموره از آن شهر سهلتر خواهد بود.
16  هان، من شما را مانند گوسفندان در میان گرگان می‌فرستم؛ پس مثل مارها هوشیار و چون کبوتران ساده باشید.
17  امّا از مردم برحذر باشید، زیرا که شما را به مجلسها تسلیم خواهند کرد و در کنایس خود شما را تازیانه خواهند زد،
18  و در حضور حکّام و سلاطین، شما را بخاطر من خواهند برد تا بر ایشان و بر امّت‌ها شهادتی شود.
19  امّا چون شما را تسلیم کنند، اندیشه مکنید که چگونه یا چه بگویید زیرا در همان ساعت به شما عطا خواهد شد که چه باید گفت،
20  زیرا گوینده شما نیستید، بلکه روح پدر شما، در شما گوینده است.

1  و چون عیسی این وصیّت را با دوازدهشاگرد خود به اتمام رسانید، از آنجا روانه شد تا در شهرهای ایشان تعلیم دهد و موعظه نماید.
2  و چون یحیی در زندان، اعمال مسیح را شنید، دو نفر از شاگردان خود را فرستاده،
3  بدوگفت، آیا آن آینده تویی یا منتظر دیگری باشیم؟
4  عیسی در جواب ایشان گفت، بروید و یحیی را از آنچه شنیده و دیده‌اید، اطّلاع دهید
5  که کوران بینا می‌گردند و لنگان به رفتار می‌آیند و ابرصان طاهر و کران شنوا و مردگان زنده می‌شوند و فقیران بشارت می‌شنوند؛
6  و خوشابحال کسی که در من نلغزد.
7  و چون ایشان می‌رفتند، عیسی با آن جماعت دربارهٔٔ یحیی آغاز سخن کرد که بجهت دیدن چه چیز به بیابان رفته بودید؟ آیا نییی را که از باد در جنبش است؟
8  بلکه بجهت دیدن چه چیز بیرون شدید؟ آیا مردی را که لباس فاخر در بر دارد؟ اینک، آنانی که رخت فاخر می‌پوشند در خانه‌های پادشاهان می‌باشند.
9  لیکن بجهت دیدن چه چیز بیرون رفتید؟ آیا نبی را؟ بلی به شما می‌گویم از نبی افضلی را!
10  زیرا همان است آنکه دربارهٔ او مکتوب است، اینک، من رسول خود را پیش روی تو می‌فرستم تا راه تو را پیش روی تو مهیّا سازد.
11  هرآینه به شما می‌گویم که از اولاد زنان، بزرگتری از یحیی تعمیددهنده برنخاست، لیکن کوچکتر در ملکوت آسمان از وی بزرگتر است.
12  و از ایّام یحیی تعمیددهنده تا الآن، ملکوت آسمان مجبور می‌شود و جبّاران آن را به زور می‌ربایند.
13  زیرا جمیع انبیا و تورات تا یحیی اخبار می‌نمودند.
14  و اگر خواهید قبول کنید، همان است الیاس که باید بیاید.
15  هر که گوش شنوا دارد بشنود.
16  لیکن این طایفه را به چه چیز تشبیه نمایم؟ اطفالی را مانند که در کوچه‌ها نشسته، رفیقان خویش را صدا زده،
17  می‌گویند، برای شما نی نواختیم، رقص نکردید؛ نوحهگری کردیم، سینه نزدید.
18  زیرا که یحیی آمد، نه می‌خورد و نه می‌آشامید، می‌گویند دیو دارد.
19  پسر انسان آمد که می‌خورَد و می‌نوشد، می‌گویند، اینک، مردی پرخور و می‌گسار و دوست باجگیران و گناهکاران است. لیکن حکمت از فرزندان خود تصدیق کرده شده است.
20  آنگاه شروع به ملامت نمود بر آن شهرهایی که اکثر از معجزات وی در آنها ظاهر شد زیرا که توبه نکرده بودند،
21  وای بر تو ای خورَزین! وای بر تو ای بیتصیدا! زیرا اگر معجزاتی که در شما ظاهر گشت، در صور و صیدون ظاهر می‌شد، هرآینه مدّتی در پلاس و خاکستر توبه می‌نمودند.
22  لیکن به شما می‌گویم که در روز جزا حالت صور و صیدون از شما سهلتر خواهد بود.
23  و تو ای کفرناحوم که تا به فلک سرافراشتهای، به جهنّم سرنگون خواهی شد زیرا هرگاه معجزاتی که در تو پدید آمد در سدوم ظاهر می‌شد، هرآینه تا امروز باقی می‌ماند.
24  لیکن به شما می‌گویم که در روز جزا حالت زمین سدوم از تو سهلتر خواهد بود.
25  در آن وقت، عیسی توجّه نموده، گفت، ای پدر، مالک آسمان و زمین، تو را ستایش می‌کنم که این امور را از دانایان و خردمندان پنهان داشتی و به کودکان مکشوف فرمودی!
26  بلی ای پدر، زیرا که همچنین منظور نظر تو بود.
27  پدر همه‌چیز را به من سپرده است و کسی پسر رانمی‌شناسد بجز پدر و نه پدر را هیچ کس می‌شناسد غیر از پسر و کسی که پسر بخواهد بدو مکشوف سازد.
28  بیایید نزد من ای تمام زحمتکشان و گرانباران و من شما را آرامی خواهم بخشید.
29  یوغ مرا بر خود گیرید و از من تعلیم یابید زیرا که حلیم و افتادهدل می‌باشم و در نفوس خود آرامی خواهید یافت؛
30  زیرا یوغ من خفیف است و بار من سبک.

22  آنگاه دیوانهای کور و گنگ را نزد او آوردند و او را شفا داد چنانکه آن کور و گنگ، گویا و بینا شد.
23  و تمام آن گروه در حیرت افتاده، گفتند، آیا این شخص پسر داود نیست؟
24  لیکن فریسیان شنیده، گفتند، این شخص دیوها را بیرون نمی‌کند مگر به یاری بَعْلْزَبول، رئیس دیوها!
25  عیسی خیالات ایشان را درک نموده، بدیشان گفت، هر مملکتی که بر خود منقسم گردد، ویران شود و هر شهری یا خانه‌ای که بر خود منقسم گردد، برقرار نماند.
26  لهذا اگر شیطان، شیطان را بیرون کند، هرآینه بخلاف خود منقسم گردد. پس چگونه سلطنتش پایدار ماند؟
27  و اگر من به وساطت بَعْلْزَبول دیوها را بیرون می‌کنم، پسران شما آنها را به یاری کِه بیرون می‌کنند؟ از این جهت ایشان بر شما داوری خواهند کرد.
28  لیکن هرگاه من به روح خدا دیوها را اخراج می‌کنم، هرآینه ملکوت خدا بر شما رسیده است.
29  و چگونه کسی بتواند در خانهٔ شخصی زورآور درآید و اسباب او را غارت کند، مگر آنکه اوّل آن زورآور را ببندد و پس خانهٔ او را تاراج کند؟
30  هر که با من نیست، برخلاف من است و هر که با من جمع نکند، پراکنده سازد.
31  از این رو، شما را می‌گویم هرنوع گناه و کفر از انسان آمرزیده می‌شود، لیکن کفر به روح‌القدس از انسان عفو نخواهد شد.
32  و هرکه برخلاف پسر انسان سخنی گوید، آمرزیده شود امّا کسی که برخلاف روح‌القدس گوید، در این عالم و در عالم آینده، هرگز آمرزیده نخواهد شد.
33  یا درخت را نیکو گردانید و میوهاش را نیکو، یا درخت را فاسد سازید و میوهاش را فاسد، زیرا که درخت از میوهاش شناخته می‌شود.
34  ای افعی‌زادگان، چگونه می‌توانید سخن نیکو گفت و حال آنکه بد هستید زیرا که زبان از زیادتی دل سخن می‌گوید.
35  مرد نیکو از خزانه نیکوی دل خود، چیزهای خوب برمی‌آورد و مرد بد از خزانه بد، چیزهای بد بیرون می‌آورد.
36  لیکن به شما می‌گویم که هر سخن باطل که مردم گویند، حساب آن را در روز داوری خواهند داد.
37  زیرا که از سخنان خود عادل شمرده خواهی شد و از سخنهای تو بر تو حکم خواهد شد.
38  آنگاه بعضی از کاتبان و فریسیان در جواب او گفتند، ای استاد می‌خواهیم از تو آیتی بینیم.
39  او در جواب ایشان گفت، فرقه شریر و زناکار آیتی می‌طلبند و بدیشان جز آیت یونس نبی داده نخواهد شد.
40  زیرا همچنانکه یونس سه شبانه‌روز در شکم ماهی ماند، پسر انسان نیز سه شبانه‌روز در شکم زمین خواهد بود.

1  و در همان روز، عیسی از خانه بیرون آمده، به کنارهٔ دریا نشست
2  و گروهی بسیار بر وی جمع آمدند، بقسمی که او به کشتی سوار شده، قرار گرفت و تمامی آن گروه بر ساحل ایستادند؛
3  و معانی بسیار به مَثَلها برای ایشان گفت، وقتی برزگری بجهت پاشیدنِ تخم بیرون شد.
4  و چون تخم می‌پاشید، قدری در راه افتاد و مُرغان آمده، آن را خوردند.
5  و بعضی بر سنگلاخ جایی که خاک زیاد نداشت افتاده، بزودی سبز شد، چونکه زمین عمق نداشت،
6  و چون آفتاب برآمد بسوخت و چون ریشه نداشت خشکید.
7  و بعضی در میان خارها ریخته شد و خارها نمّو کرده، آن را خفه نمود.
8  و برخی در زمین نیکو کاشته شده، بار آورد، بعضی صد و بعضی شصت و بعضی سی.
9  هر که گوش شنوا دارد بشنود.
10  آنگاه شاگردانش آمده، به وی گفتند، از چه جهت با اینها به مَثَلها سخن می‌رانی؟
11  در جواب ایشان گفت، دانستن اَسرار ملکوت آسمان به شما عطا شده است، لیکن بدیشان عطا نشده،
12  زیرا هر که دارد بدو داده شود و افزونی یابد. امّا کسی که ندارد آنچه دارد هم از او گرفته خواهد شد.
13  از این جهت با اینها به مَثَلها سخنمی‌گویم که نگرانند و نمی‌بینند و شنوا هستند و نمی‌شنوند و نمی‌فهمند.
14  و در حقّ ایشان نبوّت اشعیا تمام می‌شود که می‌گوید، به سمع خواهید شنید و نخواهید فهمید و نظر کرده، خواهید نگریست و نخواهید دید.
15  زیرا قلب این قوم سنگین شده و به گوشها به سنگینی شنیده‌اند و چشمان خود را بر هم نهاده‌اند، مبادا به چشمها ببینند و به گوشها بشنوند و به دلها بفهمند و بازگشت کنند و من ایشان را شفا دهم.
16  لیکن خوشابحال چشمان شما زیرا که می‌بینند و گوشهای شما زیرا که می‌شنوند
17  زیرا هرآینه به شما می‌گویم بسا انبیا و عادلان خواستند که آنچه شما می‌بینید، ببینند و ندیدند و آنچه می‌شنوید، بشنوند و نشنیدند.

 در آن هنگام هیرودیس تِیترارْخ چون شهرت عیسی را شنید،
 به خادمان خود گفت، این است یحیی تعمیددهنده که از مردگان برخاسته است، و از این جهت معجزات از او صادر می‌گردد.
 زیرا که هیرودیس یحیی را بخاطر هیرودیا، زن برادر خود فیلپُس گرفته، در بند نهاده و در زندان انداخته بود؛
 چون که یحیی بدو همی‌گفت، نگاه داشتن وی بر تو حلال نیست.
 و وقتی که قصد قتل او کرد، از مردم ترسید زیرا که او را نبی می‌دانستند.
 امّا چون بزم میلاد هیرودیس را می‌آراستند، دختر هیرودیا در مجلس رقص کرده، هیرودیس را شاد نمود.
 ازاین رو قسم خورده، وعده داد که آنچه خواهد بدو بدهد.
 و او از ترغیب مادر خود گفت که، سر یحییِ تعمیددهنده را الآن در طَبَقی به من عنایت فرما.
 آنگاه پادشاه برنجید، لیکن بجهت پاسِ قسم و خاطر همنشینان خود، فرمود که بدهند.
10  و فرستاده، سر یحیی را در زندان از تن جدا کرد،
11  و سر او را در طشتی گذارده، به دختر تسلیم نمودند و او آن را نزد مادر خود برد.
12  پس شاگردانش آمده، جسد او را برداشته، به خاک سپردند و رفته، عیسی را اطلاّع دادند.
13  و چون عیسی این را شنید، به کشتی سوار شده، از آنجا به ویرانهای به خلوت رفت. و چون مردم شنیدند، از شهرها به راه خشکی از عقب وی روانه شدند.
14  پس عیسی بیرون آمده، گروهی بسیار دیده، بر ایشان رحم فرمود و بیماران ایشان را شفا داد.
15  و در وقت عصر، شاگردانش نزد وی آمده، گفتند، این موضع ویرانه است و وقت الآن گذشته. پس این گروه را مرخّص فرما تا به دهات رفته بجهت خود غذا بخرند.
16  عیسی ایشان را گفت، احتیاج به رفتن ندارند. شما ایشان را غذا دهید.
17  بدو گفتند، در اینجا جز پنج نان و دو ماهی نداریم!
18  گفت، آنها را اینجا به نزد من بیاورید!
19  و بدان جماعت فرمود تا بر سبزه نشستند و پنج نان و دو ماهی را گرفته، به سوی آسمان نگریسته، برکت داد و نان را پاره کرده، به شاگردان سپرد و شاگردان بدان جماعت.
20  و همه خورده، سیرشدند و از پاره‌های باقی مانده دوازده سبد پر کرده، برداشتند.
21  و خورندگان سوای زنان و اطفال قریب به پنج هزار مرد بودند.
22  بی‌درنگ عیسی شاگردان خود را اصرار نمود تا به کشتی سوار شده، پیش از وی به کناره دیگر روانه شوند تا آن گروه را رخصت دهد.
23  و چون مردم را روانه نمود، به خلوت برای عبادت بر فراز کوهی برآمد. و وقت شام در آنجا تنها بود.
24  امّا کشتی در آن وقت در میان دریا به‌سبب باد مخالف که میوزید، به امواج گرفتار بود.
25  و در پاس چهارم از شب، عیسی بر دریا خرامیده، به سوی ایشان روانه گردید.
26  امّا چون شاگردان، او را بر دریا خرامان دیدند، مضطرب شده، گفتند که خیالی است؛ و از خوف فریاد برآوردند.
27  امّا عیسی ایشان را بیتأمّل خطاب کرده، گفت، خاطر جمع دارید! منم، ترسان مباشید!
28  پطرس در جواب او گفت، خداوندا، اگر تویی مرا بفرما تا بر روی آب، نزد تو آیم.
29  گفت، بیا! در ساعت پطرس از کشتی فرود شده، بر روی آب روانه شد تا نزد عیسی آید.
30  لیکن چون باد را شدید دید، ترسان گشت و مشرف به غرق شده، فریاد برآورده، گفت، خداوندا، مرا دریاب.
31  عیسی بی‌درنگ دست آورده، او را بگرفت و گفت، ای کم ایمان، چرا شک آوردی؟
32  و چون به کشتی سوار شدند، باد ساکن گردید.
33  پس اهل کشتی آمده، او را پرستش کرده، گفتند، فی‌الحقیقۀ تو پسر خداهستی!
34  آنگاه عبور کرده، به زمین جَنِیسَرَه آمدند،
35  و اهل آن موضع او را شناخته، به همگی آن نواحی فرستاده، همهٔ بیماران را نزد او آوردند،
36  و از او اجازت خواستند که محض دامن ردایش را لمس کنند و هر که لمس کرد، صحّت کامل یافت

1  و چون صبح شد، همهٔ رؤسای کهنه و مشایخ قوم بر عیسی شورا کردند که او را هلاک سازند.
2  پس او را بند نهاده، بردند و به پنطیوس پیلاطس والی تسلیم نمودند.
3  در آن هنگام، چون یهودا تسلیم کننده اودید که بر او فتوا دادند، پشیمان شده، سی پارهٔ نقره را به رؤسای کهنه و مشایخ ردّ کرده،
4  گفت، گناه کردم که خون بی‌گناهی را تسلیم نمودم. گفتند، ما را چه، خود دانی!
5  پس آن نقره را در هیکل انداخته، روانه شد و رفته خود را خفه نمود.
6  امّا روسای کهنه نقره را برداشته، گفتند، انداختن این در بیتالمال جایز نیست زیرا خونبها است.
7  پس شورا نموده، به آن مبلغ، مزرعه کوزه‌گر را بجهت مقبره غُرباء خریدند.
8  از آن جهت، آن مزرعه تا امروز بحَقْلُالدَّم مشهور است.
9  آنگاه سخنی که به زبان ارمیای نبی گفته شده بود تمام گشت که سی پاره نقره را برداشتند، بهای آن قیمت کرده شده‌ای که بعضی از بنی‌اسرائیل بر او قیمت گذاردند.
10  و آنها را بجهت مزرعه کوزهگر دادند، چنانکه خداوند به من گفت.
11  امّا عیسی در حضور والی ایستاده بود. پس والی از او پرسیده، گفت، آیا تو پادشاه یهود هستی؟ عیسی بدو گفت، تو می‌گویی!
12  و چون رؤسای کهنه و مشایخ از او شکایت می‌کردند، هیچ جواب نمی‌داد.
13  پس پیلاطس وی را گفت، نمی‌شنوی چقدر بر تو شهادت می‌دهند؟
14  امّا در جواب وی، یک سخن هم نگفت، بقسمی که والی بسیار متعجّب شد.
15  و در هر عیدی، رسم والی این بود که یک زندانی، هر که را می‌خواستند، برای جماعت آزاد می‌کرد.
16  و در آن وقت، زندانی مشهور، بَراَبَّا نام داشت.
17  پس چون مردم جمع شدند، پیلاطُس ایشان را گفت، که را می‌خواهید برای شما آزاد کنم؟ براَبّا یا عیسی مشهور به مسیح را؟
18  زیرا که دانست او را از حسد تسلیم کرده بودند.
19  چون بر مسند نشسته بود، زنش نزد او فرستاده، گفت، با این مرد عادل تو را کاری نباشد، زیرا که امروز در خواب دربارهٔٔ او زحمت بسیار بردم.
20  امّا رؤسای کهنه و مشایخ، قوم را بر این ترغیب نمودند که بَراَبَّا را بخواهند و عیسی را هلاک سازند.
21  پس والی بدیشان متوجّه شده، گفت، کدام یک از این دو نفر را می‌خواهید بجهت شما رها کنم؟ گفتند، برابّا را.
22  پیلاطُس بدیشان گفت، پس با عیسی مشهور به مسیح چه کنم؟ جمیعاً گفتند، مصلوب شود!
23  والی گفت، چرا؟ چه بدی کرده است؟ ایشان بیشتر فریاد زده، گفتند، مصلوب شود!
24  چون پیلاطُس دید که ثمری ندارد بلکه آشوب زیاده می‌گردد، آب طلبیده، پیش مردم دست خود را شسته گفت، من برّی هستم از خون این شخص عادل. شما ببینید.
25  تمام قوم در جواب گفتند، خون او بر ما و فرزندان ما باد!
26  آنگاه بَرْاَبَّا را برای ایشان آزاد کرد و عیسی راتازیانه زده، سپرد تا او را مصلوب کنند.
27  آنگاه سپاهیان والی، عیسی را به دیوانخانه برده، تمامی فوج را گرد وی فراهم آوردند.
28  و او را عریان ساخته، لباس قرمزی بدو پوشانیدند،
29  و تاجی از خار بافته، بر سرش گذاردند و نی بدست راست او دادند و پیش وی زانو زده، استهزاکنان او را می‌گفتند، سلام ای پادشاه یهود!
30  و آب دهان بر وی افکنده، نی را گرفته بر سرش میزدند.
31  و بعد از آنکه او را استهزا کرده بودند، آن لباس را از وی کنده، جامه خودش را پوشانیدند و او را بجهت مصلوب نمودن بیرون بردند.
32  و چون بیرون می‌رفتند، شخصی قیروانی شمعون نام را یافته، او را بجهت بردن صلیب مجبور کردند.
33  و چون به موضعی که به جُلْجُتا، یعنی کاسهٔ سر مسمّیٰ بود رسیدند،
34  سرکه ممزوج به مّر بجهت نوشیدن بدو دادند. امّا چون چشید، نخواست که بنوشد.
35  پس او را مصلوب نموده، رخت او را تقسیم نمودند و بر آنها قرعه انداختند تا آنچه بهزبان نبی گفته شده بود تمام شود که رخت مرا در میان خود تقسیم کردند و بر لباس من قرعه انداختند.
36  و در آنجا به نگاهبانی او نشستند.
37  و تقصیر نامه او را نوشته، بالای سرش آویختند که این است عیسی، پادشاه یهود!
38  آنگاه دو دزد یکی بر دست راست و دیگری بر چپش با وی مصلوب شدند.
39  و راه‌گذران سرهای خود را جنبانیده، کفر گویان
40  می‌گفتند، ای کسی که هیکل را خراب می‌کنی و در سه روز آن را می‌سازی، خود را نجات ده. اگر پسر خدا هستی، از صلیب فرود بیا!
41  همچنین نیز رؤسای کهنه با کاتبان و مشایخ استهزاکنان می‌گفتند،
42  دیگران را نجات داد، امّا نمی‌تواند خود را برهاند. اگر پادشاه اسرائیل است، اکنون از صلیب فرود آید تا بدو ایمان آوریم!
43  بر خدا توکّل نمود، اکنون او را نجات دهد، اگر بدو رغبت دارد زیرا گفت، پسر خدا هستم!
44  و همچنین آن دو دزد نیز که با وی مصلوب بودند، او را دشنام می‌دادند.
45  و از ساعت ششم تا ساعت نهم، تاریکی تمام زمین را فرو گرفت.
46  و نزدیک به ساعت نهم، عیسی به آواز بلند صدا زده گفت، ایلی ایلی لَما سَبَقْتِنی. یعنی الٰهی الٰهی مرا چرا ترک کردی.
47  امّا بعضی از حاضرین چون این را شنیدند، گفتند که او الیاس را می‌خواند.
48  در ساعت یکیاز آن میان دویده، اسفنجی را گرفت و آن را پُر از سرکه کرده، بر سر نی گذارد و نزد او داشت تا بنوشد.
49  و دیگران گفتند، بگذار تا ببینیم که آیا الیاس می‌آید او را برهاند.
50  عیسی باز به آواز بلند صیحه زده، روح را تسلیم نمود.
51  که ناگاه پرده هیکل از سر تا پا دو پاره شد و زمین متزلزل و سنگها شکافته گردید،
52  و قبرها گشاده شد و بسیاری از بدنهای مقدّسین که آرامیده بودند برخاستند،
53  و بعد از برخاستن وی، از قبور برآمده، به شهر مقدّس رفتند و بر بسیاری ظاهر شدند.
54  امّا یوزباشی و رفقایش که عیسی را نگاهبانی می‌کردند، چون زلزله و این وقایع را دیدند، بی‌نهایت ترسان شده، گفتند، فی‌الواقع این شخص پسر خدا بود.
55  و در آنجا زنان بسیاری که از جلیل در عقب عیسی آمده بودند تا او را خدمت کنند، از دور نظاره می‌کردند،
56  که از آن جمله، مریم مَجْدَلیّه بود و مریم مادر یعقوب و یوشاء و مادر پسران زِبِدی.
57  امّا چون وقت عصر رسید، شخصی دولتمند از اهل رامه، یوسف نام که او نیز از شاگردان عیسی بود آمد،
58  و نزد پیلاطس رفته، جسد عیسی را خواست. آنگاه پیلاطس فرمان داد که داده شود.
59  پس یوسف جسد را برداشته، آن را در کتانِ پاک پیچیده،
60  او را در قبری نو کهبرای خود از سنگ تراشیده بود، گذارد و سنگی بزرگ بر سر آن غلطانیده، برفت.
61  و مریم مَجْدِلیّه و مریم دیگر در آنجا، در مقابل قبر نشسته بودند.
62  و در فردای آن روز که بعد از روز تهیّه بود، رؤسای کهنه و فریسیان نزد پیلاطس جمع شده،
63  گفتند، ای آقا ما را یاد است که آن گمراهکننده وقتی که زنده بود گفت، بعد از سه روز برمی‌خیزم.
64  پس بفرما قبر را تا سه روز نگاهبانی کنند مبادا شاگردانش در شب آمده، او را بدزدند و به مردم گویند که از مردگان برخاسته است و گمراهی آخر، از اوّل بدتر شود.
65  پیلاطس بدیشان فرمود، شما کشیکچیان دارید. بروید چنانکه دانید، محافظت کنید.
66  پس رفتند و سنگ را مختوم ساخته، قبر را با کشیکچیان محافظت نمودند.

کتاب حقیقت-فصل نهم

((زندگینامه ی عیسی مسیح))

5  در ایّام هیرودیس، پادشاه یهودیّه، کاهنی زکرّیا نام از فرقه ابیّا بود که زن او از دختران هارون بود و الیصابات نام داشت.

6  و هر دو در حضور خدا صالح و به جمیع احکام و فرایض خداوند، بی‌عیب سالک بودند.
7  و ایشان را فرزندی نبود زیرا که الیصابات نازاد بود و هر دو دیرینه سال بودند.
8  و واقع شد که چون به نوبت فرقه خود در حضور خدا کهانت می‌کرد،
9  حسب عادت کهانت، نوبت او شد که به قدس خداوند درآمده، بخور بسوزاند.
10  و در وقت بخور، تمام جماعت قوم بیرون عبادت می‌کردند.
11  ناگاه فرشته خداوند به طرف راست مذبح بخور ایستاده، بر وی ظاهر گشت.
12  چون زکرّیا او را دید، در حیرت افتاده، ترس بر او مستولی شد.
13  فرشته بدو گفت، ای زکریّا ترسان مباش،زیرا که دعای تو مستجاب گردیده است و زوجهات الیصابات برای تو پسری خواهد زایید و او را یحیی خواهی نامید.
14  و تو را خوشی و شادی رخ خواهد نمود و بسیاری از ولادت او مسرور خواهند شد.
15  زیرا که در حضور خداوند بزرگ خواهد بود و شراب و مُسکری نخواهد نوشید و از شکم مادر خود، پر از روح‌القدس خواهد بود.
16  و بسیاری از بنی‌اسرائیل را به سوی خداوند خدای ایشان خواهد برگردانید.
17  و او به روح و قوّت الیاس پیش روی وی خواهد خرامید، تا دلهای پدران را به طرف پسران و نافرمانان را به حکمت عادلان بگرداند تا قومی مستعّد برای خدا مهیّا سازد.
18  زکریّا به فرشته گفت، این را چگونه بدانم و حال آنکه من پیر هستم و زوجهام دیرینه سال است؟
19  فرشته در جواب وی گفت، من جبرائیل هستم که در حضور خدا میایستم و فرستاده شدم تا به تو سخن گویم و از این امور تو را مژده دهم.
20  و الحال تا این امور واقع نگردد، گنگ شده یارای حرف زدن نخواهی داشت، زیرا سخنهای مرا که در وقت خود به وقوع خواهد پیوست، باور نکردی.
21  و جماعت منتظر زکریّا می‌بودند و از طول توقّف او در قدس متعجّب شدند.
22  امّا چون بیرون آمده نتوانست با ایشان حرف زند، پس فهمیدند که در قدس رؤیایی دیده است. پس به سوی ایشان اشاره می‌کرد وساکت ماند.
23  و چون ایّام خدمت او به اتمام رسید، به خانه خود رفت.
24  و بعد از آن روزها، زن او الیصابات حامله شده، مدّت پنج ماه خود را پنهان نمود و گفت،
25  به اینطور خداوند به من عمل نمود در روزهایی که مرا منظور داشت، تا ننگ مرا از نظر مردم بردارد.
26  و در ماه ششم جبرائیل فرشته از جانب خدا به بلدی از جلیل که ناصره نام داشت، فرستاده شد.
27  نزد باکرهای نامزد مردی مسمّیٰ به یوسف از خاندان داود و نام آن باکره مریم بود.
28  پس فرشته نزد او داخل شده، گفت، سلام بر تو ای نعمت رسیده، خداوند با توست و تو در میان زنان مبارک هستی.
29  چون او را دید، از سخن او مضطرب شده، متفکّر شد که این چه نوع تحیّت است.
30  فرشته بدو گفت، ای مریم ترسان مباش زیرا که نزد خدا نعمت یافته‌ای.
31  و اینک، حامله شده، پسری خواهی زایید و او را عیسی خواهی نامید.
32  او بزرگ خواهد بود و به پسر حضرت اعلیٰ، مسمّیٰ شود، و خداوند خدا تخت پدرش داود را بدو عطا خواهد فرمود.
33  و او بر خاندان یعقوب تا به ابد پادشاهی خواهد کرد و سلطنت او را نهایت نخواهد بود.
34  مریم به فرشته گفت، این چگونه می‌شود و حال آنکه مردی را نشناختهام؟
35  فرشته در جواب وی گفت، روح‌القدس بر تو خواهد آمد و قوّت حضرت اعلی بر تو سایه خواهد افکند، ازآن‌جهت آن مولود مقدّس، پسر خدا خوانده خواهد شد.
36  و اینک، الیصابات از خویشان تو نیز در پیری به پسری حامله شده و این ماه ششم است، مر او را که نازاد می‌خواندند.
37  زیرا نزد خدا هیچ امری محال نیست.
38  مریم گفت، اینک، کنیز خداوندم. مرا برحسب سخن تو واقع شود. پس فرشته از نزد او رفت.
39  در آن روزها، مریم برخاست و به بلدی از کوهستان یهودیّه بشتاب رفت.
40  و به خانهٔ زکریّا درآمده، به الیصابات سلام کرد.
41  و چون الیصابات سلام مریم را شنید، بچه در رَحم او به حرکت آمد و الیصابات به روح‌القدس پر شده،
42  به آواز بلند صدا زده گفت، تو در میان زنان مبارک هستی و مبارک است ثمرهٔ رحم تو.
43  و از کجا این به من رسید که مادرِ خداوندِ من، به نزد من آید؟
44  زیرا اینک، چون آواز سلام تو گوش زدِ من شد، بچه از خوشی در رَحِم من به حرکت آمد.
45  و خوشابحال او که ایمان آوَرْد، زیرا که آنچه از جانب خداوند به وی گفته شد، به انجام خواهد رسید.
46  پس مریم گفت، جان من خداوند را تمجید می‌کند،
47  و روح من به رهاننده من خدا بوجد آمد،
48  زیرا بر حقارتِ کنیزِ خود نظر افکند. زیرا هان از کنون تمامی طبقات مرا خوشحال خواهند خواند،
49  زیرا آن قادر، به من کارهای عظیم کرده و نام او قدّوس است،
50  و رحمت او نسلاً بعد نسل است بر آنانی که از اومی‌ترسند.
51  به بازوی خود، قدرت را ظاهر فرمود و متکبّران را به خیال دل ایشان پراکنده ساخت.
52  جبّاران را از تختها به زیر افکند و فروتنان را سرافراز گردانید.
53  گرسنگان را به چیزهای نیکو سیر فرمود و دولتمندان را تهیدست ردّ نمود.
54  بندهٔ خود اسرائیل را یاری کرد، به یادگاری رحمانیّت خویش،
55  چنانکه به اجداد ما گفته بود، به ابراهیم و به ذریّت او تا ابدالآباد.
56  و مریم قریب به سه ماه نزد وی ماند، پس به خانهٔ خود مراجعت کرد.
57  امّا چون الیصابات را وقت وضع حمل رسید، پسری بزاد.
58  و همسایگان و خویشان او چون شنیدند که خداوند رحمت عظیمی بر وی کرده، با او شادی کردند.
59  و واقع شد در روز هشتم چون برای ختنه طفل آمدند، که نام پدرش زکریّا را بر او می‌نهادند.
60  امّا مادرش ملتفت شده، گفت، نی بلکه به یحیی نامیده می‌شود.
61  به وی گفتند، از قبیله تو هیچ‌کس این اسم را ندارد.
62  پس به پدرش اشاره کردند که او را چه نام خواهی نهاد؟
63  او تختهای خواسته بنوشت که نام او یحیی است و همه متعجب شدند.
64  در ساعت، دهان و زبان او باز گشته، به حمد خدا متکلّم شد.
65  پس بر تمامی همسایگان ایشان، خوف مستولی گشت و جمیع این وقایع در همهٔ کوهستان یهودیّه شهرت یافت.
66  و هر که شنید، در خاطر خود تفکّر نموده، گفت، این چه نوع طفل خواهد بود؟ و دست خداوند با ویمی‌بود.
67  و پدرش زکریّا از روح‌القدس پر شده، نبوّت نموده، گفت،
68  خداوند خدای اسرائیل متبارک باد، زیرا از قوم خود تفقّد نموده، برای ایشان فدایی قرار داد
69  و شاخ نجاتی برای ما برافراشت، در خانهٔ بندهٔ خود داود.
70  چنانچه به زبان مقدّسین گفت که، از بدوِ عالم انبیای او می‌بودند،
71  رهایی از دشمنان ما و از دست آنانی که از ما نفرت دارند،
72  تا رحمت را بر پدران ما بجا آرد و عهد مقدّس خود را تذکّر فرماید،
73  سوگندی که برای پدر ما ابراهیم یاد کرد،
74  که ما را فیض عطا فرماید، تا از دست دشمنان خود رهایی یافته، او را بیخوف عبادت کنیم،
75  در حضور او به قدّوسیّت و عدالت، در تمامی روزهای عمر خود.
76  و تو ای طفل، نبیحضرت اعلیٰ خوانده خواهی شد، زیرا پیش روی خداوند خواهی خرامید، تا طرق او را مهیّا سازی،
77  تا قوم او را معرفت نجات دهی، در آمرزش گناهان ایشان.
78  به احشای رحمت خدای ما که به آن سپیده از عالم اعلی از ما تفقد نمود،
79  تا ساکنان در ظلمت و ظّل موت را نور دهد و پایهای ما را به طریق سلامتی هدایت نماید.
80  پس طفل نمّو کرده، در روح قوّی می‌گشت و تا روز ظهور خود برای اسرائیل، در بیابان بسر می‌برد.


 و در آن ایّام حکمی از اوغُسْطُس قیصر صادر گشت که تمام ربع مسکون رااسمنویسی کنند.
 و این اسمنویسی اوّل شد، هنگامی که کیرینیوس والی سوریّه بود.
 پس همهٔ مردم هر یک به شهر خود برای اسمنویسی می‌رفتند.
 و یوسف نیز از جلیل از بلده ناصره به یهودیّه به شهر داود که بیتلحم نام داشت، رفت. زیرا که او از خاندان و آل داود بود.
 تا نام او با مریم که نامزد او بود و نزدیک به زاییدن بود، ثبت گردد.
 و وقتی که ایشان در آنجا بودند، هنگام وضع حمل او رسیده،
 پسر نخستین خود را زایید. و او را در قنداقه پیچیده، در آخور خوابانید. زیرا که برای ایشان در منزل جای نبود.

 و در آن نواحی، شبانان در صحرا بسر می‌بردند و در شب پاسبانی گله‌های خویش می‌کردند.
 ناگاه فرشته خداوند بر ایشان ظاهر شد و کبریایی خداوند بر گرد ایشان تابید و بغایت ترسان گشتند.
10  فرشته ایشان را گفت، مترسید، زیرا اینک، بشارتِ خوشیِ عظیم به شما می‌دهم که برای جمیع قوم خواهد بود.
11  که امروز برای شما در شهر داود، نجات دهنده‌ای که مسیح خداوند باشد متولّد شد.
12  و علامت برای شما این است که طفلی در قنداقه پیچیده و در آخور خوابیده خواهید یافت.
13  در همان حال فوجی از لشکر آسمانی با فرشته حاضر شده، خدا را تسبیح کنان می‌گفتند،
14  خدا را در اعلیٰعلیّیّن جلال و بر زمین سلامتی و در میان مردم رضامندی باد.
15  و چون فرشتگان از نزد ایشان به آسمان رفتند، شبانان با یکدیگر گفتند، الآن به بیتلحم برویم و این چیزی را که واقع شده و خداوند آن را به ما اعلام نموده است ببینیم.
16  پس به شتاب رفته، مریم و یوسف و آن طفل را در آخور خوابیده یافتند.
17  چون این را دیدند، آن سخنی را که دربارهٔ طفل بدیشان گفته شده بود، شهرت دادند.
18  و هر که می‌شنید از آنچه شبانان بدیشان گفتند، تعجّب می‌نمود.
19  امّا مریم در دل خود متفکّر شده، این همه سخنان را نگاه می‌داشت.
20  و شبانان خدا را تمجید و حمدکنان برگشتند، به‌سبب همهٔ آن اموری که دیده و شنیده بودند چنانکه به ایشان گفته شده بود.
21  و چون روز هشتم، وقت ختنه طفل رسید، او را عیسی نام نهادند، چنانکه فرشته قبل از قرار گرفتن او در رحم، او را نامیده بود


22  و چون ایّام تطهیر ایشان برحسب شریعت موسی رسید، او را به اورشلیم بردند تا به خداوند بگذرانند.
23  چنانکه در شریعت خداوند مکتوب است که هر ذکوری که رَحِم را گشاید، مقدّس خداوند خوانده شود.
24  و تا قربانی گذرانند، چنانکه در شریعت خداوند مقرّر است، یعنی جفت فاختهای یا دو جوجه کبوتر.
25  و اینک، شخصی شمعون نام در اورشلیم بود که مرد صالح و متقّی و منتظر تسلّی اسرائیل بود و روح‌القدس بر وی بود.
26  و از روح‌القدس بدو وحی رسیده بود که تا مسیح خداوند را نبینی موت را نخواهی دید.
27  پس به راهنمایی روح، به هیکل درآمد و چون والدینش آن طفل یعنی عیسی را آوردند تا رسوم شریعت را بجهت او به عمل آورند،
28  او را در آغوش خود کشیده و خدا را متبارک خوانده، گفت،
29  الحال ای خداوند بندهٔ خود را رخصت می‌دهی، به سلامتی برحسب کلام خود.
30  زیرا که چشمان من نجات تو را دیده است،
31  که آن را پیش روی جمیع امّت‌ها مهیّا ساختی.
32  نوری که کشف حجاب برای امّت‌ها کند و قوم تو اسرائیل را جلال بُوَد.
33  و یوسف و مادرش از آنچه دربارهٔ او گفته شد، تعجّب نمودند.
34  پس شمعون ایشان را برکت داده، به مادرش مریم گفت، اینک، این طفل قرار داده شد، برای افتادن و برخاستن بسیاری از آل اسرائیل و برای آیتی که به خلاف آن خواهند گفت.
35  و در قلب تو نیز شمشیری فرو خواهد رفت تا افکار قلوب بسیاری مکشوف شود.
36  و زنی نبیه بود، حنّا نام، دختر فَنُوئیل از سبط اَشیِر بسیار سالخورده، که از زمان بکارت هفت سال با شوهر بسر برده بود.
37  و قریب به هشتاد و چهار سال بود که او بیوه گشته از هیکل جدا نمی‌شد، بلکه شبانه‌روز به روزه و مناجات در عبادت مشغول می‌بود.
38  او در همان ساعت در آمده، خدا را شکر نمود و دربارهٔ او به همهٔ منتظرین نجات در اورشلیم، تکلّم نمود.
39  و چون تمامی رسوم شریعت خداوند را به پایان برده بودند، به شهر خود ناصره جلیل مراجعت کردند.
40  و طفل نمّو کرده، به روح قوّی می‌گشت و از حکمت پر شده، فیض خدا بر وی می‌بود.
41  و والدین او هر ساله بجهت عید فِصَح، به اورشلیم می‌رفتند.
42  و چون دوازده ساله شد، موافق رسم عید، به اورشلیم آمدند.
43  و چون روزها را تمام کرده، مراجعت می‌نمودند، آن طفل یعنی عیسی، در اورشلیم توقّف نمود و یوسف و مادرش نمی‌دانستند.
44  بلکه چون گمان می‌بردند که او در قافله است، سفر یکروزه کردند و او را در میان خویشان و آشنایان خود می‌جستند.

45  و چون او را نیافتند، در طلب او به اورشلیم برگشتند.
46  و بعد از سه روز، او را در هیکل یافتند که در میان معلّمان نشسته، سخنان ایشان را می‌شنود و از ایشان سؤال همی‌کرد.
47  و هر که سخن او را می‌شنید، از فهم و جوابهای او متحیّر می‌گشت.
48  چون ایشان او را دیدند، مضطرب شدند. پس مادرش به وی گفت، ای فرزند چرا با ما چنین کردی؟ اینک، پدرت و من غمناک گشته تو را جستجو می‌کردیم.
49  او به ایشان گفت، از بهر چه مرا طلب می‌کردید، مگر ندانسته‌اید که باید من در امور پدر خود باشم؟
50  ولی آن سخنی را که بدیشان گفت، نفهمیدند.
51  پس با ایشان روانه شده، به ناصره آمد و مطیع ایشان می‌بود و مادر او تمامی این امور را در خاطر خود نگاه می‌داشت.
52  و عیسی در حکمت و قامت و رضامندی نزد خدا و مردم ترقّی می‌کرد.

 و در سال پانزدهم از سلطنت طیباریوسقیصر، در وقتی که پنطیوس پیلاطُس، والی یهودیّه بود و هیرودیس، تیترارک جلیل و برادرش فیلپُس تیترارکِ ایطوریّه و دیار تَراخوُنیتس و لیسانیوس تیترارکِ آبلیّه
 و حنّا و قیافا رؤسای کهنه بودند، کلام خدا به یحیی ابن زکریّا در بیابان نازل شده،
 به تمامی حوالی اُرْدُن آمده، به تعمید توبه بجهت آمرزش گناهان موعظه می‌کرد.
 چنانچه مکتوب است در صحیفه کلمات اِشعَیای نبی که می‌گوید، صدای ندا کننده‌ای در بیابان، که راه خداوند را مهیّا سازید و طُرُق او را راست نمایید.
 هر وادی انباشته و هر کوه و تلّی پست و هر کجی راست و هر راهِ ناهموار صاف خواهد شد؛
 و تمامی بشر نجات خدا را خواهند دید.
 آنگاه به آن جماعتی که برای تعمید وی بیرون می‌آمدند، گفت، ای افعی‌زادگان، که شما را نشان داد که از غضب آینده بگریزید؟
 پس ثمراتِ مناسب توبه بیاورید و در خاطر خود این سخن را راه مدهید که ابراهیم پدر ماست، زیرا به شما می‌گویم خدا قادر است که از این سنگها، فرزندان برای ابراهیم برانگیزاند.
 و الآن نیز تیشه بر ریشهٔ درختان نهاده شده است؛ پس هر درختی که میوهٔ نیکو نیاورد، بریده و در آتش افکنده می‌شود.
10  پس مردم از وی سؤال نموده گفتند، چهکنیم؟
11  او در جواب ایشان گفت، هر که دو جامه دارد، به آنکه ندارد بدهد. و هرکه خوراک دارد نیز چنین کند.
12  و باجگیران نیز برای تعمید آمده، بدو گفتند، ای استاد چه کنیم؟
13  بدیشان گفت، زیادتر از آنچه مقرّر است، مگیرید.
14  سپاهیان نیز از او پرسیده، گفتند، ما چه کنیم؟ به ایشان گفت، بر کسی ظلم مکنید و بر هیچ‌کس افترا مزنید و به مواجب خود اکتفا کنید.
15  و هنگامی که قوم مترصّد می‌بودند و همه در خاطر خود دربارهٔ یحیی تفکّر می‌نمودند که این مسیح است یا نه،
16  یحیی به همه متوجّه شده گفت، من شما را به آب تعمید می‌دهم، لیکن شخصی تواناتر از من می‌آید که لیاقت آن ندارم که بند نعلین او را باز کنم. او شما را به روح‌القدس و آتش تعمید خواهد داد.
17  او غربال خود را به دست خود دارد و خرمن خویش را پاک کرده، گندم را در انبار خود ذخیره خواهد نمود و کاه را در آتشی که خاموشی نمی‌پذیرد خواهد سوزانید.
18  و به نصایح بسیار دیگر، قوم را بشارت می‌داد.
19  امّا هیرودیس تیترارک چون به‌سبب هیرودیا، زن برادر او فیلِپس و سایر بدیهایی که هیرودیس کرده بود از وی توبیخ یافت،
20  این را نیز بر همه افزود که یحیی را در زندان حبس نمود.
21  امّا چون تمامی قوم تعمید یافته بودند و عیسی هم تعمید گرفته دعا می‌کرد، آسمان شکافته شد
22  و روح‌القدس به هیأت جسمانی، مانند کبوتری بر او نازل شد و آوازی از آسمان در رسید که تو پسر حبیب من هستی که به تو خشنودم.
23  و خود عیسی وقتی که شروع کرد، قریب به سی ساله بود. و حسب گمان خلق، پسر یوسف ابن هالیِ
24  ابن متّات، بن لاوی، بن ملکِی، بن یَنَّا، بن یوسف،
25  ابن مَتَّاتیا، بن آموس، بن ناحوم، بن حَسلی، بن نَجَّی،
26  ابن مأت، بن متاتِیا، بن شَمعِی، بن یوسف، بن یهودا،
27  ابن یوحنا، بن ریسا، بن زَروبابل، بن سَألْتِیئیل، بن نِیری،
28  ابن مَلْکی، بن اَدّی، بن قوسام، بن اَیْلمودام، بن عِیر،
29  ابن یوسی، بن ایلعاذَر، بن یوریم، بن مَتَّات، بن لاوی،
30  ابن شَمعون، بن یهودا، بن یوسف، بن یونان، بن ایلیاقیم،
31  ابن مَلِیا، بن مَینان، بن مَتَّاتا بن ناتان، بن داود،
32  ابن یسی، بن عوبید، بن بوعز، بن شَلْمون، بن نَحْشون،
33  ابن عمِّیناداب، بن اَرام، بن حَصرون، بن فارص، بن یهودا،
34  ابن یعقوب، بن اسحاق، بن ابراهیم، بن تارَح، بن ناحور،
35  ابن سَروج، بن رَعو، بن فالَج، بن عابَر، بن صالَح،
36  ابن قِینان، بن اَرْفَکْشاد، بن سام، بن نوح، بن لامَک،
37  ابن مَتوشالِح، بن خَنوخ، بن یارَد، بن مَهْلَلئیل،بن قِینان،
38  ابن اَنوش، بن شِیث، بنآدم، بن الله

 امّا عیسی پُر از روح‌القدس بوده، از اُردُنمراجعت کرد و روح او را به بیابان برد.
 و مدّت چهل روز ابلیس او را تجربه می‌نمود و در آن ایّام چیزی نخورد. چون تمام شد، آخر گرسنه گردید.
 و ابلیس بدو گفت، اگر پسر خدا هستی، این سنگ را بگو تا نان گردد.
 عیسی در جواب وی گفت، مکتوب است که انسان به نان فقط زیست نمی‌کند، بلکه به هر کلمه خدا.
 پس ابلیس او را به کوهی بلند برده، تمامی ممالک جهان را در لحظهای بدو نشان داد.
 و ابلیس بدو گفت، جمیع این قدرت و حشمت آنها را به تو می‌دهم، زیرا که به من سپرده شده است و به هر که می‌خواهم می‌بخشم.
 پس اگر تو پیش من سجده کنی، همه از آن تو خواهد شد.
 عیسی در جواب او گفت، ای شیطان، مکتوب است، خداوند خدای خود را پرستش کن و غیر او را عبادت منما.
 پس او را به اورشلیم برده، بر کنگره هیکل قرار داد و بدو گفت، اگر پسر خدا هستی، خود را از اینجا به زیر انداز.
10  زیرا مکتوب است که فرشتگان خود را دربارهٔ تو حکم فرماید تا تو را محافظت کنند.
11  و تو را به دستهای خود بردارند، مبادا پایت به سنگی خورد.
12  عیسی در جواب وی گفت که، گفته شده است، خداوند خدای خود را تجربه مکن.
13  و چون ابلیس جمیع تجربه را به اتمام رسانید، تا مدّتی از او جدا شد.
14  و عیسی به قوّت روح، به جلیل برگشت و خبر او در تمامی آن نواحی شهرت یافت.
15  و او در کنایس ایشان تعلیم می‌داد و همه او را تعظیم می‌کردند.
16  و به ناصره جایی که پرورش یافته بود، رسید و بحسب دستور خود در روز سَبَّت به کنیسه درآمده، برای تلاوت برخاست.
17  آنگاه صحیفه اِشْعَیا نبی را بدو دادند و چون کتاب را گشود، موضعی را یافت که مکتوب است
18  روح خداوند بر من است، زیرا که مرا مسح کرد تا فقیران را بشارت دهم و مرا فرستاد تا شکستهدلان را شفا بخشم و اسیران را به رستگاری و کوران را به بینایی موعظه کنم و تا کوبیدگان را آزاد سازم،
19  و از سال پسندیده خداوند موعظه کنم.
20  پس کتاب را به هم پیچیده، به خادم سپرد و بنشست و چشمان همهٔ اهل کنیسه بر وی دوخته می‌بود.
21  آنگاه بدیشان شروع به گفتن کرد که امروز این نوشته در گوشهای شما تمام شد.
22  و همه بر وی شهادت دادند و از سخنان فیضآمیزی که از دهانش صادر می‌شد، تعجّب نموده، گفتند، مگر این پسر یوسف نیست؟
23  بدیشان گفت، هرآینه این مثل را به من خواهید گفت، ای طبیب خود را شفا بده. آنچه شنیده‌ایم که در کَفَرناحوم از تو صادر شد، اینجا نیز در وطن خویش بنما.
24  و گفت، هرآینه به شما می‌گویم که هیچ نبی در وطن خویش مقبول نباشد.
25  و به تحقیق شما را می‌گویم که بسا بیوه زنان در اسرائیل بودند، در ایام الیاس، وقتی که آسمان مدّت سه سال و شش ماه بسته ماند، چنانکه قحطی عظیم در تمامی زمین پدید آمد،
26  و الیاس نزد هیچ کدام از ایشان فرستاده نشد، مگر نزد بیوه زنی در صَرْفَه صیدون.
27  و بسا ابرصان در اسرائیل بودند، در ایّام اِلیشَع نبی و احدی از ایشان طاهر نگشت، جز نَعمان سریانی.
28  پس تمام اهل کنیسه چون این سخنان را شنیدند، پُر از خشم گشتند
29  و برخاسته او را از شهر بیرون کردند و بر قلّه کوهی که قریه ایشان بر آن بنا شده بود بردند تا او را به زیر افکنند.
30  ولی از میان ایشان گذشته، برفت.
31  و به کَفَرناحوم شهری از جلیل فرود شده، در روزهای سَبَّت، ایشان را تعلیم می‌داد.
32  و از تعلیم او در حیرت افتادند، زیرا که کلام او با قدرت می‌بود.
33  و در کنیسه مردی بود، که روح دیو خبیث داشت و به آواز بلند فریادکنان می‌گفت،
34  آه ای عیسی ناصری، ما را با تو چه کار است، آیا آمده‌ای تا ما را هلاک سازی؟ تو رامی‌شناسم کیستی، ای قدّوس خدا.
35  پس عیسی او را نهیب داده، فرمود، خاموش باش و از وی بیرون آی. در ساعت دیو او را در میان انداخته، از او بیرون شد و هیچ آسیبی بدو نرسانید.
36  پس حیرت بر همهٔ ایشان مستولی گشت و یکدیگر را مخاطب ساخته، گفتند، این چه سخن است که این شخص با قدرت و قوّت، ارواح پلید را امر می‌کند و بیرون می‌آیند!
37  و شهرت او در هر موضعی از آن حوالی پهن شد.
38  و از کنیسه برخاسته، به خانهٔ شمعون درآمد. و مادر زن شمعون را تب شدیدی عارض شده بود. برای او از وی التماس کردند.
39  پس بر سر وی آمده، تب را نهیب داده، تب از او زایل شد. در ساعت برخاسته، به خدمتگزاری ایشان مشغول شد.
40  و چون آفتاب غروب می‌کرد، همهٔ آنانی که اشخاص مبتلا به انواع مرضها داشتند، ایشان را نزد وی آوردند و به هر یکی از ایشان دست گذارده، شفا داد.
41  و دیوها نیز از بسیاری بیرون می‌رفتند و صیحه زنان می‌گفتند کهتو مسیح پسر خدا هستی. ولی ایشان را قدغن کرده، نگذاشت که حرف زنند، زیرا که دانستند او مسیح است.
42  و چون روز شد، روانه شده به مکانی ویرانرفت و گروهی کثیر در جستجوی او آمده، نزدش رسیدند و او را باز می‌داشتند که از نزد ایشان نرود.
43  به ایشان گفت، مرا لازم است که به شهرهای دیگر نیز به ملکوت خدا بشارت دهم، زیرا که برای همین کار فرستاده شده‌ام.
44  پس در کنایس جلیل موعظه می‌نمود.

 و هنگامی که گروهی بر وی ازدحاممی‌نمودند تا کلام خدا را بشنوند، او به کنار دریاچه جنیسارت ایستاده بود.
 و دو زورق را در کنار دریاچه ایستاده دید که صیادان از آنها بیرون آمده، دامهای خود را شست و شو می‌نمودند.
 پس به یکی از آن دو زورق که مال شمعون بود سوار شده، از او درخواست نمود که از خشکی اندکی دور ببرد. پس در زورق نشسته، مردم را تعلیم می‌داد.
 و چون از سخن گفتن فارغ شد، به شمعون گفت، به میانه دریاچه بران و دامهای خود را برای شکار بیندازید.
 شمعون در جواب وی گفت، ای استاد، تمام شب را رنج برده چیزی نگرفتیم، لیکن به حکم تو، دام را خواهیم انداخت.
 و چون چنین کردند، مقداری کثیر از ماهی صید کردند، چنانکه نزدیک بود دام ایشان گسسته شود.
 و به رفقای خود که در زورق دیگر بودند اشاره کردند که آمده ایشان را امداد کنند. پس آمده هر دو زورق را پر کردند بقسمی که نزدیک بود غرق شوند.
 شمعون پطرس چون این را بدید، بر پایهای عیسی افتاده، گفت، ای خداوند از من دور شوزیرا مردی گناهکارم.
 چونکه به‌سبب صید ماهی که کرده بودند، دهشت بر او و همهٔ رفقای وی مستولی شده بود.
10  و هم چنین نیز بر یعقوب و یوحنّا پسران زِبِدی که شریک شمعون بودند. عیسی به شمعون گفت، مترس. پس از این مردم را صید خواهی کرد.
11  پس چون زورقها را به کنار آوردند، همه را ترک کرده، از عقب او روانه شدند.
12  و چون او در شهری از شهرها بود، ناگاه مردی پر از برص آمده، چون عیسی را بدید، به روی در افتاد و از او درخواست کرده، گفت، خداوندا، اگر خواهی می‌توانی مرا طاهر سازی.
13  پس او دست آورده، وی را لمس نمود و گفت، می‌خواهم. طاهر شو. که فوراً برص از او زایل شد.
14  و او را قدغن کرد که هیچ‌کس را خبر مده، بلکه رفته خود را به کاهن بنما و هدیه‌ای بجهت طهارت خود، بطوری که موسی فرموده است، بگذران تا بجهت ایشان شهادتی شود.
15  لیکن خبر او بیشتر شهرت یافت و گروهی بسیار جمع شدند تا کلام او را بشنوند و از مرضهای خود شفا یابند،
16  و او به ویرانه‌ها عزلت جسته، به عبادت مشغول شد.
17  روزی از روزها واقع شد که او تعلیم می‌داد و فریسیان و فقها که از همهٔ بُلْدان جلیل و یهودیّه و اورشلیم آمده، نشسته بودند و قوّت خداوند برای شفای ایشان صادر می‌شد،
18  که ناگاه چند نفر شخصی مفلوج را بر بستری آوردند و می‌خواستند او را داخل کنند تا پیش روی وی بگذارند.
19  و چون به‌سبب انبوهی مردم راهی نیافتند که او را به خانه درآورند، بر پشتبام رفته، او را با تختش از میان سفالها در وسط پیش عیسی گذاردند.
20  چون او ایمان ایشان را دید، به وی گفت، ای مرد، گناهان تو آمرزیده شد.
21  آنگاه کاتبان و فریسیان در خاطر خود تفکّر نموده، گفتن گرفتند، این کیست که کفر می‌گوید؟ جز خدا و بس کیست که بتواند گناهان را بیامرزد؟
22  عیسی افکار ایشان را درک نموده، در جواب ایشان گفت، چرا در خاطر خود تفکّر می‌کنید؟
23  کدام سهلتر است، گفتن اینکه گناهان تو آمرزیده شد، یا گفتن اینکه برخیز و بخرام؟
24  لیکن تا بدانید که پسر انسان را استطاعتِ آمرزیدنِ گناهان بر روی زمین هست، مفلوج را گفت، تو را می‌گویم برخیز و بستر خود را برداشته، به خانهٔ خود برو.
25  در ساعت برخاسته، پیش ایشان آنچه بر آن خوابیده بود برداشت و به خانهٔ خود خدا را حمدکنان روانه شد.
26  و حیرت همه را فرو گرفت و خدا را تمجید می‌نمودند و خوف بر ایشان مستولی شده، گفتند، امروز چیزهای عجیب دیدیم.
27  از آن پس بیرون رفته، باجگیری را که لاوی نام داشت، بر باجگاه نشسته دید. او را گفت، از عقب من بیا.
28  در حال همه‌چیز را ترک کرده، برخاست و در عقب وی روانه شد.
29  و لاوی ضیافتی بزرگ در خانهٔ خود برای او کرد و جمعی بسیار از باجگیران و دیگران با ایشان نشستند.
30  امّا کاتبان ایشان و فریسیان همهمه نموده، به شاگردان او گفتند، برای چه با باجگیران و گناهکاران اَکل و شُرب می‌کنید؟
31  عیسی در جواب ایشان گفت، تندرستان احتیاج به طبیب ندارند بلکه مریضان.
32  و نیامده‌ام تا عادلان بلکه تا عاصیان را به توبه بخوانم.
33  پس به وی گفتند، از چه سبب شاگردان یحیی روزه بسیار می‌دارند و نماز می‌خوانند و همچنین شاگردان فریسیان نیز، لیکن شاگردان تو اکل و شرب می‌کنند.
34  بدیشان گفت، آیا می‌توانید پسران خانهٔ عروسی را مادامی که داماد با ایشان است روزه‌دار سازید؟
35  بلکه ایّامی می‌آید که داماد از ایشان گرفته شود، آنگاه در آن روزها روزه خواهند داشت.
36  و مَثَلی برای ایشان آورد که هیچ‌کس پارچهای از جامه نو را بر جامه کهنه وصله نمی‌کند والاّ آن نو را پاره کند و وصلهای که از نو گرفته شد نیز در خور آن کهنه نَبُوَد.
37  و هیچ‌کس شراب نو را در مشکهای کهنه نمی‌ریزد والاّ شرابِ نو، مشکها را پاره می‌کند و خودش ریخته و مشکها تباه می‌گردد.
38  بلکه شراب نو را در مشکهای نو باید ریخت تا هر دو محفوظ بماند.
39  و کسی نیست که چون شراب کهنه را نوشیدهفی‌الفور نو را طلب کند، زیرا می‌گوید کهنه بهتر است.

 و واقع شد در سَبَّتِ دوّمِ اوّلین که او از میان کشتزارها می‌گذشت و شاگردانش خوشه‌ها می‌چیدند و به کف مالیده می‌خوردند.
 و بعضی از فریسیان بدیشان گفتند، چرا کاری می‌کنید که کردن آن در سَبَّت جایز نیست.
 عیسی در جواب ایشان گفت، آیا نخوانده‌اید آنچه داود و رفقایش کردند در وقتی که گرسنه بودند،
 که چگونه به خانهٔ خدا درآمده، نان تَقْدِمه را گرفته بخورد و به رفقای خود نیز داد که خوردن آن جز به کَهَنه روا نیست؟
 پس بدیشان گفت، پسر انسان مالک روز سَبَّت نیز هست.
 و در سَبَّت دیگر به کنیسه درآمده تعلیم می‌داد و در آنجا مردی بود که دست راستش خشک بود.
 و کاتبان و فریسیان چشم بر او می‌داشتند که شاید در سَبَّت شفا دهد تا شکایتی بر او یابند.
 او خیالات ایشان را درک نموده، بدان مرد دست خشک گفت، برخیز و در میان بایست. در حال برخاسته بایستاد.
 عیسی بدیشان گفت، از شما چیزی می‌پرسم که در روز سَبَّت کدام رواست، نیکویی کردن یا بدی؟ رهانیدن جان یا هلاک کردن؟
10  پس چشم خودرا بر جمیع ایشان گردانیده، بدو گفت، دست خود را دراز کن. او چنان کرد و فوراً دستش مثل دست دیگر صحیح گشت.
11  امّا ایشان از حماقت پر گشته به یکدیگر می‌گفتند که با عیسی چه کنیم؟
12  و در آن روزها برفراز کوه برآمد تا عبادت کند وآن شب را در عبادت خدا به صبح آورد.
13  و چون روز شد، شاگردان خود را پیش طلبیده دوازده نفر از ایشان را انتخاب کرده، ایشان را نیز رسول خواند.
14  یعنی شمعون که او را پطرس نیز نام نهاد و برادرش اندریاس، یعقوب و یوحنا، فیلپّس و برتولما،
15  متّی و توما، یعقوب ابن حَلْفی و شمعون معروف به غیورْ.
16  یهودا برادر یعقوب و یهودای اسخریوطی که تسلیم کننده وی بود.
17  و با ایشان به زیر آمده، بر جای هموار بایستاد و جمعی از شاگردان وی و گروهی بسیار از قوم، از تمام یهودیّه و اورشلیم و کناره دریای صور و صیدون آمدند تا کلام او را بشنوند و از امراض خود شفا یابند.
18  و کسانی که از ارواح پلید معذّب بودند، شفا یافتند
19  و تمام آن گروه می‌خواستند او را لمس کنند زیرا قوّتی از ویصادر شده، همه را صحّت می‌بخشید.
20  پس نظر خود را به شاگردان خویش افکنده، گفت، خوشابحال شما ای مساکین زیرا ملکوت خدا از آن شما است.
21  خوشابحال شما که اکنون گرسنهاید، زیرا که سیر خواهید شد. خوشابحال شما که الحال گریانید، زیرا خواهید خندید.
22  خوشابحال شما وقتی که مردم بخاطر پسر انسان از شما نفرت گیرند و شما را از خود جدا سازند و دشنام دهند و نام شما را مثل شریر بیرون کنند.
23  در آن روز شاد باشید و وجد نمایید زیرا اینک، اجر شما در آسمان عظیم می‌باشد، زیرا که به همینطور پدران ایشان با انبیا سلوک نمودند.
24  لیکن وای بر شما ای دولتمندان زیرا که تسلّی خود را یافته‌اید.
25  وای بر شما ای سیرشدگان، زیرا گرسنه خواهید شد. وای بر شما که الآن خندانید زیرا که ماتم و گریه خواهید کرد.
26  وای بر شما وقتی که جمیع مردم شما را تحسین کنند، زیرا همچنین پدران ایشان با انبیای کَذَبه کردند.
27  لیکن ای شنوندگان شما را می‌گویم دشمنان خود را دوست دارید و با کسانی که از شما نفرت کنند، احسان کنید.
28  و هر که شما را لعن کند، برای او برکت بطلبید و برای هرکه با شما کینه دارد، دعای خیر کنید.
29  و هرکه بر رخسار تو زَنَد، دیگری را نیز به سوی او بگردان و کسی که ردای تو را بگیرد، قبا را نیز از او مضایقه مکن.
30  هرکه از تو سؤال کند بدو بده و هر که مال تو را گیرد از وی باز مخواه.
31  و چنانکه می‌خواهید مردم با شما عمل کنند، شما نیز به همانطور با ایشان سلوک نمایید.
32  زیرا اگر محبّان خود را محبّت نمایید، شما را چه فضیلت است؟ زیرا گناهکاران هم محبّان خود را محبّت می‌نمایند.
33  و اگر احسان کنید با هر که به شما احسان کند، چه فضیلت دارید؟ چونکه گناهکاران نیز چنین می‌کنند.
34  و اگر قرض دهید به آنانی که امید بازگرفتن از ایشان دارید، شما را چه فضیلت است؟ زیرا گناهکاران نیز به گناهکاران قرض می‌دهند تا از ایشان عوض گیرند.
35  بلکه دشمنان خود را محبّت نمایید و احسان کنید و بدون امیدِ عوض، قرض دهید زیرا که اجر شما عظیم خواهد بود و پسران حضرتاعلیٰ خواهید بود چونکه او با ناسپاسان و بدکاران مهربان است.
36  پس رحیم باشید چنانکه پدر شما نیز رحیم است.
37  داوری مکنید تا بر شما داوری نشود و حکم مکنید تا بر شما حکم نشود و عفو کنید تا آمرزیده شوید.
38  بدهید تا به شما داده شود. زیرا پیمانه نیکوی افشرده و جنبانیده و لبریز شده را در دامن شما خواهند گذارد. زیرا که به همان پیمانهای که می‌پیمایید برای شما پیموده خواهد شد.
39  پس برای ایشان مَثَلی زد که آیا می‌تواندکور، کور را راهنمایی کند؟ آیا هر دو در حفره‌ای نمیافتند؟
40  شاگرد از معلّم خویش بهتر نیست لیکن هر که کامل شده باشد، مثل استاد خود بُوَد.
41  و چرا خسی را که در چشم برادر تو است می‌بینی و چوبی را که در چشم خود داری نمی‌یابی؟
42  و چگونه بتوانی برادر خود را گویی ای برادر اجازت ده تا خس را از چشم تو برآورم و چوبی را که در چشم خود داری نمی‌بینی؟ ای ریاکار اوّل چوب را از چشم خود بیرون کن، آنگاه نیکو خواهی دید تا خس را از چشم برادر خود برآوری.
43  زیرا هیچ درخت نیکو میوهٔ بد بار نمی‌آورد و نه درخت بد، میوهٔ نیکو آورد.
44  زیرا که هر درخت از میوهاش شناخته می‌شود. از خار انجیر را نمی‌یابند و از بوته، انگور را نمی‌چینند.
45  آدم نیکو از خزینه خوب دل خود، چیز نیکو برمی‌آورد و شخص شریر از خزینه بد دل خویش، چیز بد بیرون می‌آورد. زیرا که از زیادتی دل زبان سخن می‌گوید.
46  و چون است که مرا خداوندا خداوندا می‌گویید و آنچه می‌گویم به عمل نمی‌آورید.
47  هر که نزد من آید و سخنان مرا شنود و آنها را بجا آورد، شما را نشان می‌دهم که به چه کسمشابهت دارد.
48  مثل شخصی است که خانه‌ای می‌ساخت و زمین را کنده، گود نمود و بنیادش را بر سنگ نهاد. پس چون سیلاب آمده، سیل بر آن خانه زور آورد، نتوانست آن را جنبش دهد زیرا که بر سنگ بنا شده بود.
49  لیکن هر که شنید و عمل نیاورد، مانند شخصی است که خانه‌ای بر روی زمین بی‌بنیاد بنا کرد که چون سیل بر آن صدمه زد، فوراً افتاد و خرابی آن خانه عظیم بود.

1  و بعد از آن واقع شد که او در هر شهری و دهی گشته، موعظه می‌نمود و به ملکوت خدا بشارت می‌داد و آن دوازده با وی می‌بودند.
2  و زنان چند که از ارواح پلید و مرضها شفا یافته بودند، یعنی مریم معروف به مَجْدَلیّه که از او هفت دیو بیرون رفته بودند،
3  و یونا زوجهٔ خوزا، ناظر هیرودیس و سوسَن و بسیاری از زنان دیگر که از اموال خود او را خدمت می‌کردند.
4  و چون گروهی بسیار فراهم می‌شدند و از هر شهر نزد او می‌آمدند، مَثَلی آورده، گفت
5  که برزگری بجهت تخم کاشتن بیرون رفت. و وقتی که تخم می‌کاشت، بعضی بر کناره راه ریخته شد و پایمال شده، مرغان هوا آن را خوردند.
6  و پارهای بر سنگلاخ افتاده، چون رویید از آن‌جهت که رطوبتی نداشت خشک گردید.
7  و قدری در میان خارها افکنده شد که خارها با آن نمّو کرده آن را خفه نمود.
8  و بعضی در زمین نیکو پاشیده شده، رویید و صد چندان ثمر آورد. چون این بگفت ندا در داد، هر که گوش شنوا دارد بشنود.
9  پس شاگردانش از او سؤال نموده، گفتند که معنی این مَثَل چیست؟
10  گفت، شما را دانستن اسرار ملکوت خدا عطا شده است و لیکن دیگران را به‌واسطهٔ مثلها، تا نگریسته نبینند و شنیده درک نکنند.
11  امّا مَثَل این است که تخم کلام خداست.
12  و آنانی که در کنار راه هستند کسانی می‌باشند که چون می‌شنوند، فوراً ابلیس آمده، کلام را از دلهای ایشان می‌رباید، مبادا ایمان آورده نجات یابند.
13  و آنانی که بر سنگلاخ هستند، کسانی می‌باشند که چون کلام را می‌شنوند، آن را به شادی می‌پذیرند و اینها ریشه ندارند؛ پس تا مدّتی ایمان می‌دارند و در وقتِ آزمایش، مرتّد می‌شوند.
14  امّا آنچه در خارها افتاد اشخاصی می‌باشند که چون شنوند می‌روندو اندیشه‌های روزگار و دولت و لذّات آن ایشان را خفه می‌کند و هیچ میوه به کمال نمی‌رسانند.
15  امّا آنچه در زمین نیکو واقع گشت کسانی می‌باشند که کلام را به دل راست و نیکو شنیده، آن را نگاه می‌دارند و با صبر، ثمر می‌آورند.
16  و هیچ‌کس چراغ را افروخته، آن را زیر ظرفی یا تختی پنهان نمی‌کند بلکه بر چراغدان می‌گذارد تا هر که داخل شود روشنی را ببیند.
17  زیرا چیزی نهان نیست که ظاهر نگردد و نه مستور که معلوم و هویدا نشود.
18  پس احتیاط نمایید که به چه طور می‌شنوید، زیرا هر که دارد بدو داده خواهد شد و از آنکه ندارد آنچه گمان هم می‌برد که دارد، از او گرفته خواهد شد.
19  و مادر وبرادران او نزد وی آمده به‌سبب ازدحام خلق نتوانستند او را ملاقات کنند.
20  پس او را خبر داده گفتند، مادر و برادرانت بیرون ایستاده، می‌خواهند تو را ببینند.
21  در جواب ایشان گفت، مادر و برادران من اینانند که کلام خدا را شنیده، آن را بجا می‌آورند.
22  روزی از روزها او با شاگردان خود به کشتی سوار شده، به ایشان گفت، به سوی آن کنار دریاچه عبور بکنیم. پس کشتی را حرکت دادند.
23  و چون می‌رفتند، خواب او را در ربود که ناگاهطوفان باد بر دریاچه فرود آمد، به‌حدّی که کشتی از آب پر می‌شد و ایشان در خطر افتادند.
24  پس نزد او آمده، او را بیدار کرده، گفتند، استادا، استادا، هلاک می‌شویم. پس برخاسته، باد و تلاطم آب را نهیب داد تا ساکن گشت و آرامی پدید آمد.
25  پس به ایشان گفت، ایمان شما کجا است؟ ایشان ترسان و متعجّب شده، با یکدیگر می‌گفتند که این چطور آدمی است که بادها و آب را هم امر می‌فرماید و اطاعت او می‌کنند؟
26  و به زمین جَدَریان که مقابل جَلیل است، رسیدند.
27  چون به خشکی فرود آمد، ناگاه شخصی از آن شهر که از مدّت مدیدی دیوها داشتی و رخت نپوشیدی و در خانه نماندی بلکه در قبرها منزل داشتی، دچار وی گردید.
28  چون عیسی را دید، نعره زد و پیش او افتاده، به آواز بلند گفت، ای عیسی پسر خدای تعالی، مرا با تو چه کار است؟ از تو التماس دارم که مرا عذاب ندهی.
29  زیرا که روح خبیث را امر فرموده بود که از آن شخص بیرون آید، چونکه بارها او را گرفته بود، چنانکه هر چند او را به زنجیرها و کنده‌ها بسته نگاه می‌داشتند، بندها را می‌گسیخت و دیو او را به صحرا می‌راند.
30  عیسی از او پرسیده، گفت، نام تو چیست؟ گفت، لَجئْون. زیرا که دیوهای بسیار داخل او شده بودند.
31  و از او استدعا کردند که ایشان را نفرماید که به هاویه روند.
32  و در آن نزدیکی گله گراز بسیاری بودند کهدر کوه می‌چریدند. پس از او خواهش نمودند که بدیشان اجازت دهد تا در آنها داخل شوند. پس ایشان را اجازت داد.
33  ناگاه دیوها از آن آدم بیرون شده، داخل گرازان گشتند که آن گله از بلندی به دریاچه جسته، خفه شدند.
34  چون گرازبانان ماجرا را دیدند، فرار کردند و در شهر و اراضی آن شهرت دادند.
35  پس مردم بیرون آمده تا آن واقعه را ببینند؛ نزد عیسی رسیدند و چون آن آدمی را که از او دیوها بیرون رفته بودند، دیدند که نزد پایهای عیسی رخت پوشیده و عاقل گشته نشسته است، ترسیدند.
36  و آنانی که این را دیده بودند، ایشان را خبر دادند که آن دیوانه چطور شفا یافته بود.
37  پس تمام خلق مرزوبوم جَدَرِیان از او خواهش نمودند که از نزد ایشان روانه شود، زیرا خوفی شدید بر ایشان مستولی شده بود. پس او به کشتی سوار شده، مراجعت نمود.
38  امّا آن شخصی که دیوها از وی بیرون رفته بودند، از او درخواست کرد که با وی باشد. لیکن عیسی او را روانه فرموده، گفت،
39  به خانهٔ خود برگرد و آنچه خدا با تو کرده است حکایت کن. پس رفته، در تمام شهر از آنچه عیسی بدو نموده بود، موعظه کرد.
40  و چون عیسی مراجعت کرد، خلق او را پذیرفتند زیرا جمیع مردم چشم به راه او می‌داشتند.
41  که ناگاه مردی، یایِرُس نام که رئیس کنیسه بود، به پایهای عیسی افتاده، به او التماس نمود که به خانهٔ او بیاید.
42  زیرا که او را دختر یگانه‌ای قریب به دوازده ساله بود کهمشرف بر موت بود. و چون می‌رفت، خلق بر او ازدحام می‌نمودند.
43  ناگاه زنی که مدّت دوازده سال به استحاضه مبتلا بود و تمام مایملک خود را صرف اطبّا نموده و هیچ‌کس نمی‌توانست او را شفا دهد،
44  از پشت سر وی آمده، دامن ردای او را لمس نمود که در ساعت جریان خونش ایستاد.
45  پس عیسی گفت، کیست که مرا لمس نمود؟ چون همه انکار کردند، پطرس و رفقایش گفتند، ای استاد، مردم هجوم آورده، بر تو ازدحام می‌کنند و می‌گویی کیست که مرا لمس نمود؟
46  عیسی گفت، البتّه کسی مرا لمس نموده است، زیرا که من درک کردم که قوّتی از من بیرون شد.
47  چون آن زن دید که نمی‌تواند پنهان ماند، لرزان شده، آمد و نزد وی افتاده پیش همهٔ مردم گفت که، به چه سبب او را لمس نمود و چگونه فوراًشفا یافت.
48  وی را گفت، ای دختر، خاطرجمع دار؛ ایمانت تو را شفا داده است؛ به سلامتی برو.
49  و این سخن هنوز بر زبان او بود که یکی از خانهٔ رئیس کنیسه آمده، به وی گفت، دخترت مرد. دیگر استاد را زحمت مده.
50  چون عیسی این را شنید، توجّه نموده به وی گفت، ترسان مباش، ایمان آور و بس که شفا خواهد یافت.
51  و چون داخل خانه شد، جز پطرس و یوحنّا و یعقوب و پدر و مادر دختر، هیچ‌کس را نگذاشت که به اندرون آید.
52  و چون همه برای او گریه و زاری می‌کردند، او گفت، گریان مباشید! نمرده بلکه خفته است.
53  پس به او استهزا کردند چونکه می‌دانستند که مُرده است.
54  پس او همه را بیرون کرد و دست دختر را گرفته، صدا زد و گفت، ای دختر برخیز.
55  و روح او برگشت و فوراً برخاست. پس عیسی فرمود تا به ویخوراک دهند.
56  و پدر و مادر او حیران شدند. پس ایشان را فرمود که هیچ‌کس را از این ماجرا خبر ندهند.

 پس دوازده شاگرد خود را طلبیده، به ایشان قوّت و قدرت بر جمیع دیوها و شفا دادن امراض عطا فرمود.
 و ایشان را فرستاد تا به ملکوت خدا موعظه کنند و مریضان را صحّت بخشند.
 و بدیشان گفت، هیچ چیز بجهت راه برمدارید، نه عصا و نه توشهدان و نه نان و نه پول و نه برای یک نفر دو جامه.
 و به هرخانهای که داخل شوید، همان جا بمانید تا از آن موضع روانه شوید.
 و هر که شما را نپذیرد، وقتی که از آن شهر بیرون شوید، خاک پایهای خود را نیز بیفشانید تا بر ایشان شهادتی شود.
 پس بیرون شده، در دهات می‌گشتند و بشارت می‌دادند و در هرجا صحّت می‌بخشیدند.
 امّا هیرودیسِ تیترارک، چون خبر تمام این وقایع را شنید، مضطرب شد زیرا بعضی می‌گفتند که یحیی از مردگان برخاسته است،
 و بعضی که الیاس ظاهر شده و دیگران، که یکی از انبیای پیشین برخاسته است.
 امّا هیرودیس گفت سر یحیی را از تنش من جدا کردم. ولی این کیست که دربارهٔ او چنین خبر می‌شنوم؟ و طالب ملاقات وی می‌بود.
10  و چون رسولان مراجعت کردند، آنچه کرده بودند بدو بازگفتند. پس ایشان را برداشته به ویرانهای نزدیک شهری که بیت صیدا نام داشت به خلوت رفت.
11  امّا گروهی بسیار اطّلاع یافته، در عقب وی شتافتند. پس ایشان را پذیرفته، ایشان را از ملکوت خدا اعلام می‌نمود و هر که احتیاج به معالجه می‌داشت، صحّت می‌بخشید.
12  و چون روز رو به زوال نهاد، آن دوازده نزد وی آمده، گفتند، مردم را مرخّص فرما تا به دهات و اراضی این حوالی رفته، منزل و خوراک برای خویشتن پیدا نمایند، زیرا که در اینجا در صحرا می‌باشیم.
13  او بدیشان گفت، شما ایشان را غذا دهید. گفتند، ما را جز پنج نان و دو ماهی نیست مگر برویم و بجهت جمیع این گروه غذا بخریم!
14  زیرا قریب به پنجهزار مرد بودند. پس به شاگردان خود گفت که، ایشان را پنجاه پنجاه، دسته دسته، بنشانند.
15  ایشان همچنین کرده، همه را نشانیدند.
16  پس آن پنج نان و دو ماهی را گرفته، به سوی آسمان نگریست و آنها را برکت داده، پاره نمود و به شاگردان خود داد تا پیش مردم گذارند.
17  پس همه خورده سیر شدند و دوازده سبد پر از پاره‌های باقیمانده برداشتند.
18  و هنگامی که او به تنهایی دعا می‌کرد و شاگردانش همراه او بودند، از ایشان پرسیده،گفت، مردم مرا کِه می‌دانند؟
19  در جواب گفتند، یحیی تعمید‌دهنده و بعضی الیاس و دیگران می‌گویند که یکی از انبیای پیشین برخاسته است.
20  بدیشان گفت، شما مرا کِه می‌دانید؟ پطرس در جواب گفت، مسیح خدا.
21  پس ایشان را قدغن بلیغ فرمود که هیچ‌کس را از این اطّلاع مدهید.
22  و گفت، لازم است که پسر انسان زحمت بسیار بیند و از مشایخ و رؤسای کهنه و کاتبان ردّ شده، کشته شود و روز سوم برخیزد.
23  پس به همه گفت، اگر کسی بخواهد مرا پیروی کند می‌باید نفس خود را انکار نموده، صلیب خود را هر روزه بردارد و مرا متابعت کند.
24  زیرا هر که بخواهد جان خود را خلاصی دهد آن را هلاک سازد و هر کس جان خود را بجهت من تلف کرد، آن را نجات خواهد داد.
25  زیرا انسان را چه فایده دارد که تمام جهان را ببرد و نفس خود را بر باد دهد یا آن را زیان رساند.
26  زیرا هر که از من و کلام من عار دارد، پسر انسان نیز وقتی که در جلال خود و جلال پدر و ملائکه مقدّسه آید، از او عار خواهد داشت.
27  لیکن هرآینه به شما می‌گویم که بعضی از حاضرین در اینجا هستند که تا ملکوت خدا را نبینند ذائقهٔموت را نخواهند چشید.
28  و از این کلام قریب به هشت روز گذشته بود که پطرس و یوحنّا و یعقوب را برداشته، بر فراز کوهی برآمد تا دعا کند.
29  و چون دعا می‌کرد، هیأتِ چهره او متبّدل گشت و لباس او سفید و درخشان شد.
30  که ناگاه دو مرد، یعنی موسی و الیاس با وی ملاقات کردند.
31  و به هیأت جلالی ظاهر شده، دربارهٔ رحلت او که می‌بایست به زودی در اورشلیم واقع شود، گفتگو می‌کردند.
32  امّا پطرس و رفقایش را خواب در ربود. پس بیدار شده، جلال او و آن دو مرد را که با وی بودند، دیدند.
33  و چون آن دو نفر از او جدا می‌شدند، پطرس به عیسی گفت که، ای استاد، بودن ما در اینجا خوب است. پس سه سایبان بسازیم یکی برای تو و یکی برای موسی و دیگری برای الیاس. زیرا که نمی‌دانست چه می‌گفت.
34  و این سخن هنوز بر زبانش می‌بود که ناگاه ابری پدیدار شده، بر ایشان سایه افکند و چون داخل ابر می‌شدند، ترسان گردیدند.
35  آنگاه صدایی از ابر برآمد که این است پسر حبیبِ من، او را بشنوید.
36  و چون این آواز رسید، عیسی را تنها یافتند و ایشان ساکت ماندند و از آنچه دیده بودند، هیچ‌کس را در آن ایّام خبر ندادند.
37  و در روز بعد چون ایشان از کوه به زیر آمدند، گروهی بسیار او را استقبال نمودند.
38  که ناگاه مردی از آن میان فریادکنان گفت، ای استاد به تو التماس می‌کنم که بر پسر من لطف فرمایی زیرا یگانه من است.
39  که ناگاه روحی او را می‌گیرد و دفعهًٔ صیحه می‌زند و کف کرده مصروع می‌شود و او را فشرده، به دشواری رها می‌کند.
40  و از شاگردانت درخواست کردم که او را بیرون کنند نتوانستند.
41  عیسی در جواب گفت، ای فرقه بی‌ایمانِ کج رَوِش، تا کی با شما باشم و متحمّل شما گردم؟ پسر خود را اینجا بیاور!
42  و چون او می‌آمد، دیو او را دریده، مصروع نمود. امّا عیسی آن روح خبیث را نهیب داده، طفل را شفا بخشید و به پدرش سپرد.
43  و همه از بزرگی خدا متحیّر شدند و وقتی که همه از تمام اعمال عیسی متعجّب شدند، به شاگردان خود گفت،
44  این سخنان را در گوشهای خود فراگیرید زیرا که پسر انسان به دستهای مردم تسلیم خواهد شد.
45  ولی این سخن را درک نکردند و از ایشان مخفی داشته شد که آن را نفهمند و ترسیدند که آن را از وی بپرسند.
46  و در میان ایشان مباحثه شد که کدام یک از ما بزرگتر است؟
47  عیسی خیال دل ایشان را ملتفت شده، طفلی بگرفت و او را نزد خود برپا داشت
48  و به ایشان گفت، هر که این طفل را به نام من قبول کند، مرا قبول کرده باشد و هر که مرا پذیرد، فرستنده مرا پذیرفته باشد. زیرا هر که از جمیع شما کوچکتر باشد، همان بزرگ خواهد بود.
49  یوحنّا جواب داده گفت، ای استاد شخصی را دیدیم که به نام تو دیوها را اخراج می‌کند و او را منع نمودیم، از آن رو که پیروی ما نمی‌کند.
50  عیسی بدو گفت، او را ممانعت مکنید زیرا هر که ضدّ شما نیست با شماست.
51  و چون روزهای صعود او نزدیک می‌شد، روی خود را به عزم ثابت به سوی اورشلیم نهاد.
52  پس رسولان پیش از خود فرستاده، ایشان رفته به بلدی از بلاد سامریان وارد گشتند تا برای او تدارک بینند.
53  امّا او را جای ندادند از آن رو که عازم اورشلیم می‌بود.
54  و چون شاگردان او، یعقوب و یوحنّا این را دیدند گفتند، ای خداوندآیا می‌خواهی بگوییم که آتش از آسمان باریده، اینها را فرو گیرد چنانکه الیاس نیز کرد؟
55  آنگاه روی گردانیده بدیشان گفت، نمی‌دانید که شما از کدام نوع روح هستید.
56  زیرا که پسر انسان نیامده است تا جان مردم را هلاک سازد بلکه تا نجات دهد. پس به قریهای دیگر رفتند.
57  و هنگامی که ایشان می‌رفتند، در اثنای راه شخصی بدو گفت، خداوندا، هر جا روی تو را متابعت کنم.
58  عیسی به وی گفت، روباهان را سوراخها است و مرغان هوا را آشیانه‌ها، لیکن پسر انسان را جای سر نهادن نیست.
59  و به دیگری گفت، از عقب من بیا. گفت، خداوندا اوّل مرا رخصت ده تا بروم پدر خود را دفن کنم.
60  عیسی وی را گفت، بگذار مردگان مردگان خود را دفن کنند. امّا تو برو و به ملکوت خدا موعظه کن.
61  و کسی دیگر گفت، خداوندا تو را پیروی می‌کنم لیکن اوّل رخصت ده تا اهل خانهٔ خود را وداع نمایم.
62  عیسی وی را گفت، کسی که دست را به شخم زدن دراز کرده، از پشت سر نظر کند، شایستهٔ ملکوت خدا نمی‌باشد.

 و بعد از این امور، خداوند هفتاد نفر دیگر را نیز تعیین فرموده، ایشان را جفت جفت پیش روی خود به هر شهری و موضعی که خود عزیمت آن داشت، فرستاد.

 پس بدیشان گفت، حصاد بسیار است و عمله کم. پس از صاحب حصاد درخواست کنید تا عمله‌هابرای حصاد خود بیرون نماید.
 بروید، اینک، من شما را چون بره‌ها در میان گرگان می‌فرستم.
 و کیسه و توشهدان و کفشها با خود برمدارید و هیچ‌کس را در راه سلام منمایید،
 و در هر خانه‌ای که داخل شوید، اوّل گویید سلام بر این خانه باد.
 پس هرگاه ابن الّسلام در آن خانه باشد، سلام شما بر آن قرار گیرد والاّ به سوی شما راجع شود.
 و در آن خانه توقّف نمایید و از آنچه دارند بخورید و بیاشامید، زیرا که مزدور مستحّق اجرت خود است و از خانه به خانه نقل مکنید.
 و در هر شهری که رفتید و شما را پذیرفتند، از آنچه پیش شما گذارند بخورید.
 و مریضان آنجا را شفا دهید و بدیشان گویید ملکوت خدا به شما نزدیک شده است.
10  لیکن در هر شهری که رفتید و شما را قبول نکردند، به کوچه‌های آن شهر بیرون شده بگویید،
11  حتّی خاکی که از شهر شما بر ما نشسته است، بر شما میافشانیم. لیکن این را بدانید که ملکوت خدا به شما نزدیک شده است.
12  و به شما می‌گویم که حالت سدوم در آن روز، از حالت آن شهر سهلتر خواهد بود.
13  وای بر تو ای خورَزین؛ وای بر تو ای بیتصیدا، زیرا اگر معجزاتی که در شما ظاهر شد در صور و صیدون ظاهر می‌شد، هرآینه مدّتی در پلاس و خاکستر نشسته، توبه می‌کردند.
14  لیکن حالت صور و صیدون در روز جزا، از حال شما آسانتر خواهد بود.
15  و تو ای کفرناحوم که سر به آسمان افراشتهای، تا به جهنّم سرنگون خواهی شد.
16  آنکه شما را شنود، مرا شنیده و کسی که شما را حقیر شمارد، مرا حقیر شمرده و هر که مرا حقیر شمارد، فرستنده مرا حقیر شمرده باشد.
17  پس آن هفتاد نفر با خرّمی برگشته، گفتند، ای خداوند، دیوها هم به اسم تو اطاعت ما می‌کنند.
18  بدیشان گفت، من شیطان را دیدم که چون برق از آسمان می‌افتد.
19  اینک، شما را قوّت می‌بخشم که ماران و عقربها و تمامی قوّت دشمن را پایمال کنید و چیزی به شما ضرر هرگز نخواهد رسانید.
20  ولی از این شادی مکنید که ارواح اطاعت شما می‌کنند بلکه بیشتر شاد باشید که نامهای شما در آسمان مرقوم است.
21  در همان ساعت، عیسی در روح وجد نموده گفت، ای پدر مالک آسمان و زمین، تو را سپاس می‌کنم که این امور را از دانایان و خردمندان مخفی داشتی و بر کودکان مکشوف ساختی. بلی ای پدر، چونکه همچنین منظور نظر تو افتاد.
22  و به سوی شاگردان خود توجّه نموده گفت، همه‌چیز را پدر به من سپرده است. و هیچ‌کس نمی‌شناسد که پسر کیست، جز پدر و نه که پدر کیست، غیر از پسر و هر که پسر بخواهد برای او مکشوف سازد.
23  و در خلوت به شاگردان خود التفات فرموده، گفت، خوشابحال چشمانی که آنچه شما می‌بینید، می‌بینند.
24  زیرا به شما می‌گویم بسا انبیا و پادشاهان می‌خواستند آنچه شما می‌بینید، بنگرند و ندیدند و آنچه شما می‌شنوید، بشنوند و نشنیدند.
25  ناگاه یکی از فقها برخاسته، از روی امتحان به وی گفت، ای استاد چه کنم تا وارث حیات جاودانی گردم؟
26  به وی گفت، در تورات چه نوشته شده است و چگونه می‌خوانی؟
27  جواب داده، گفت، اینکه خداوند خدای خود را به تمام دل و تمام نفس و تمام توانایی و تمام فکر خود محبّت نما و همسایهٔ خود را مثل نفس خود.
28  گفت، نیکو جواب گفتی. چنین بکن که خواهی زیست.
29  لیکن او چون خواست خود را عادل نماید، به عیسی گفت، و همسایهٔ من کیست؟
30  عیسی در جواب وی گفت، مردی که از اورشلیم به سوی اریحا می‌رفت، به دستهای دزدان افتاد و او را برهنه کرده، مجروح ساختند و او را نیم مرده واگذارده، برفتند.
31  اتّفاقاً کاهنی از آن راه می‌آمد، چون او را بدید از کناره دیگر رفت.
32  همچنین شخصی لاوی نیز از آنجا عبور کرده، نزدیک آمد و بر او نگریسته از کناره دیگر برفت.
33  لیکن شخصی سامری که مسافر بود، نزد وی آمده، چون او را بدید، دلش بر وی بسوخت.
34  پس پیش آمده، بر زخمهای او روغن و شراب ریخته، آنها را بست واو را بر مرکب خود سوار کرده، به کاروانسرایی رسانید و خدمت او کرد.
35  بامدادان چون روانه می‌شد، دو دینار درآورده، به سرایدار داد و بدو گفت این شخص را متوجّه باش و آنچه بیش از این خرج کنی، در حین مراجعت به تو دهم.
36  پس به نظر تو کدام یک از این سه نفر همسایه بود با آن شخص که به دست دزدان افتاد؟
37  گفت، آنکه بر او رحمت کرد. عیسی وی را گفت، برو و تو نیز همچنان کن.
38  و هنگامی که می‌رفتند، او وارد بلدی شد و زنی که مرتاه نام داشت، او را به خانهٔ خود پذیرفت.
39  و او را خواهری مریم نام بود که نزد پایهای عیسی نشسته، کلام او را می‌شنید.
40  امّا مرتاه بجهت زیادتی خدمت مضطرب می‌بود. پس نزدیک آمده، گفت، ای خداوند، آیا تو را باکی نیست که خواهرم مرا واگذارد که تنها خدمت کنم؟ او را بفرما تا مرا یاری کند.
41  عیسی در جواب وی گفت، ای مرتاه، ای مرتاه، تو در چیزهای بسیار اندیشه و اضطراب داری.
42  لیکن یک چیز لازم است و مریم آن نصیب خوب را اختیار  کرده است که از او گرفته نخواهد شد.

 وهنگامی که او در موضعی دعا می‌کرد،چون فارغ شد، یکی از شاگردانش به وی گفت، خداوندا، دعا کردن را به ما تعلیم نما، چنانکه یحیی شاگردان خود را بیاموخت.
 بدیشان گفت، هرگاه دعا کنید، گویید، ای پدر ما که در آسمانی، نام تو مقدّس باد. ملکوت تو بیاید. ارادهٔ تو چنانکه در آسمان است، در زمین نیز کرده شود.
 نان کفاف ما را روز به روز به ما بده.
 و گناهان ما را ببخش زیرا که ما نیز هرقرضدار خود را می‌بخشیم. و ما را در آزمایش میاور، بلکه ما را از شریر رهایی ده.
 و بدیشان گفت، کیست از شما که دوستی داشته باشد و نصف شب نزد وی آمده، بگوید، ای دوست سه قُرص نان به من قَرْض ده،
 چونکه یکی از دوستان من از سفر بر من وارد شده و چیزی ندارم که پیش او گذارم.
 پس او از اندرون در جواب گوید، مرا زحمت مده، زیرا که الآن در بسته است و بچه‌های من در رختخواب با من خفتهاند، نمی‌توانم برخاست تا به تو دهم.
 به شما می‌گویم هر چند به علّت دوستی برنخیزد تا بدو دهد، لیکن بجهت لجاجت خواهد برخاست و هر آنچه حاجت دارد، بدو خواهد داد.
 و من به شما می‌گویم سؤال کنید که به شما داده خواهد شد. بطلبید که خواهید یافت. بکوبید که برای شما بازکرده خواهد شد.
10  زیرا هر که سؤال کند، یابد و هر که بطلبد، خواهد یافت و هرکه کوبد، برای او باز کرده خواهد شد.
11  و کیست از شما که پدر باشد و پسرش از او نان خواهد، سنگی بدو دهد؟ یا اگر ماهی خواهد، به عوض ماهی ماری بدو بخشد؟
12  یا اگر تخممرغی بخواهد، عقربی بدو عطا کند؟
13  پس اگر شما با آنکه شریر هستید، می‌دانید چیزهای نیکو را به اولاد خود باید داد، چند مرتبه زیادتر پدر آسمانی شما روح‌القدس را خواهد داد به هر که از او سؤال کند.
14  و دیوی را که گنگ بود بیرون می‌کرد و چون دیو بیرون شد، گنگ گویا گردید و مردمتعجّب نمودند.
15  لیکن بعضی از ایشان گفتند که دیوها را به یاری بعلزبول رئیس دیوها بیرون می‌کند.
16  و دیگران از روی امتحان آیتی آسمانی از او طلب نمودند.
17  پس او خیالات ایشان را درک کرده، بدیشان گفت، هر مملکتی که برخلاف خود منقسم شود، تباه گردد و خانه‌ای که بر خانه منقسم شود، منهدم گردد.
18  پس شیطان نیز اگر به ضدّ خود منقسم شود، سلطنت او چگونه پایدار بماند. زیرا می‌گویید که من به اعانت بعلزبول دیوها را بیرون می‌کنم.
19  پس اگر من دیوها را به وساطت بعلزبول بیرون می‌کنم، پسران شما به وساطت کِه آنها را بیرون می‌کنند؟ از اینجهت ایشان داوران بر شما خواهند بود.
20  لیکن هرگاه به انگشت خدا دیوها را بیرون می‌کنم، هرآینه ملکوت خدا ناگهان بر شما آمده است.
21  وقتی که مرد زورآور سلاح پوشیده، خانهٔ خود را نگاه دارد، اموال او محفوظ می‌باشد.
22  امّا چون شخصی زورآورتر از او آید، بر او غلبه یافته، همهٔ اسلحهٔ او را که بدان اعتماد می‌داشت، از او می‌گیرد و اموال او را تقسیم می‌کند.
23  کسی که با من نیست، برخلاف من است و آنکه با من جمع نمی‌کند، پراکنده می‌سازد.
24  چون روح پلید از انسان بیرون آید، به مکانهای بی‌آب بطلب آرامی گردش می‌کند و چون نیافت، می‌گوید به خانهٔ خود که از آن بیرون آمدم برمی‌گردم.
25  پس چون آید، آن را جاروب کرده شده و آراسته می‌بیند.
26  آنگاه می‌رود و هفت روح دیگر، شریرتر از خود برداشته داخلشده در آنجا ساکن می‌گردد و اواخر آن شخص از اوائلش بدتر می‌شود.
27  چون او این سخنان را می‌گفت، زنی از آن میان به آواز بلند وی را گفت، خوشابحال آن رَحِمی که تو را حمل کرد و پستانهایی که مکیدی.
28  لیکن او گفت، بلکه خوشابحال آنانی که کلام خدا را می‌شنوند و آن را حفظ می‌کنند.
29  و هنگامی که مردم بر او ازدحام می‌نمودند، سخن گفتن آغاز کرد که اینان فرقهای شریرند که آیتی طلب می‌کنند و آیتی بدیشان عطا نخواهد شد، جز آیت یونس نبی.
30  زیرا چنانکه یونس برای اهل نینوا آیت شد، همچنین پسر انسان نیز برای این فرقه خواهد بود.
31  ملِکه جنوب در روز داوری با مردم این فرقه برخاسته، بر ایشان حکم خواهد کرد زیرا که از اقصای زمین آمد تا حکمت سلیمان را بشنود و اینک، در اینجا کسی بزرگتر از سلیمان است.
32  مردم نینوا در روز داوری با این طبقه برخاسته، بر ایشان حکم خواهند کرد زیرا که به موعظه یونس توبه کردند و اینک، در اینجا کسی بزرگتر از یونس است.
33  و هیچ‌کس چراغی نمیافروزد تا آن را در پنهانی یا زیر پیمانهای بگذارد، بلکه بر چراغدان، تا هر که داخل شود روشنی را بیند.
34  چراغ بدن چشم است، پس مادامی که چشم تو بسیط است،تمامی جسدت نیز روشن است و لیکن اگر فاسد باشد، جسد تو نیز تاریک بُوَد.
35  پس باحذر باش مبادا نوری که در تو است، ظلمت باشد.
36  بنابراین، هرگاه تمامی جسم تو روشن باشد و ذرّهای ظلمت نداشته باشد، همهاش روشن خواهد بود، مثل وقتی که چراغ به تابش خود، تو را روشنایی می‌دهد.
37  و هنگامی که سخن می‌گفت، یکی از فریسیان از او وعده خواست که در خانهٔ او چاشت بخورد. پس داخل شده بنشست.
38  امّا فریسی چون دید که پیش از چاشت دست نشُست، تعجّب نمود.
39  خداوند وی را گفت، همانا شما ای فریسیان، بیرونِ پیاله و بشقاب را طاهر می‌سازید ولی درون شما پُر از حرص و خباثت است.
40  ای احمقان آیا او که بیرون را آفرید، اندرون را نیز نیافرید؟
41  بلکه از آنچه دارید، صدقه دهید که اینک، همه‌چیز برای شما طاهر خواهد گشت.
42  وای بر شما ای فریسیان که ده یک از نعناع و سُداب و هر قسم سبزی را می‌دهید و از دادرسی و محبّت خدا تجاوز می‌نمایید؛ اینها را می‌باید بجا آورید و آنها را نیز ترک نکنید.
43  وای بر شما ای فریسیان که صدر کنایس و سلام در بازارها را دوست می‌دارید.
44  وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار زیرا که مانند قبرهای پنهان شده هستید که مردم بر آنها راه می‌روند و نمی‌دانند.
45  آنگاه یکی از فقها جواب داده، گفت، ایمعلّم، بدین سخنان ما را نیز سرزنش می‌کنی؟
46  گفت وای بر شما نیز ای فقها زیرا که بارهای گران را بر مردم می‌نهید و خود بر آن بارها، یک انگشت خود را نمی‌گذارید.
47  وای بر شما زیرا که مقابر انبیا را بنا می‌کنید و پدران شما ایشان را کشتند.
48  پس به کارهای پدران خود شهادت می‌دهید و از آنها راضی هستید، زیرا آنها ایشان را کشتند و شما قبرهای ایشان را می‌سازید.
49  از این رو حکمت خدا نیز فرموده است که به سوی ایشان انبیا و رسولان می‌فرستم و بعضی از ایشان را خواهند کشت و بر بعضی جفا خواهند کرد،
50  تا انتقام خون جمیع انبیا که از بنای عالم ریخته شد از این طبقه گرفته شود.
51  از خون هابیل تا خون زکریّا که در میان مذبح و هیکل کشته شد. بلی به شما می‌گویم که از این فرقه بازخواست خواهد شد.
52  وای بر شما ای فقها، زیرا کلید معرفت را برداشته‌اید که خود داخل نمی‌شوید و داخل شوندگان را هم مانع می‌شوید.
53  و چون او این سخنان را بدیشان می‌گفت، کاتبان و فریسیان با او به شدّت درآویختند و در مطالب بسیار سؤالها از او می‌کردند.
54  و در کمین او می‌بودند تا نکتهای از زبان او گرفته، مدّعی او بشوند.

1  در آن وقت بعضی آمده، او را از جلیلیانی خبر دادند که پیلاطُس خون ایشان را با قربانی‌های ایشان آمیخته بود.
2  عیسی در جواب ایشان گفت، آیا گمان می‌برید که این جلیلیان گناهکارتر بودند از سایر سَکَنه جلیل از این رو که چنین زحمات دیدند؟
3  نی، بلکه به شما می‌گویم اگر توبه نکنید، همگی شما همچنین هلاک خواهید شد.
4  یا آن هجده نفری که برج در سَلْوام بر ایشان افتاده، ایشان را هلاک کرد، گمان می‌برید که از جمیع مردمان ساکن اورشلیم خطاکارتر بودند؟
5  حاشا، بلکه شما را می‌گویم که اگر توبه نکنید، همگی شما همچنین هلاک خواهید شد.
6  پس این مَثَل را آورد که شخصی درخت انجیری در تاکستان خود غرس نمود و چون آمد تا میوه از آن بجوید، چیزی نیافت.
7  پس به باغبان گفت، اینک، سه سال است می‌آیم که از این درخت انجیر میوه بطلبم و نمی‌یابم، آن را ببُر. چرا زمین را نیز باطل سازد؟
8  در جواب وی گفت، ای آقا امسال هم آن را مهلت ده تا گِردَش را کنده کود بریزم،
9  پس اگر ثمر آوَرَد والاّ بعد از آن، آن را ببُر.
10  و روز سَبَّت در یکی از کنایس تعلیم می‌داد.
11  و اینک، زنی که مدّت هجده سال روح ضعف می‌داشت و منحنی شده، ابداً نمی‌توانست راست بایستد، در آنجا بود.
12  چون عیسی او رادید وی را خوانده، گفت، ای زن از ضعف خود خلاص شو!
13  و دستهای خود را بر وی گذارد که در ساعت راست شده، خدا را تمجید نمود.
14  آنگاه رئیس کنیسه غضب نمود، از آنرو که عیسی او را در سَبَّت شفا داد. پس به مردم توجّه نموده، گفت، شش روز است که باید کار بکنید. در آنها آمده شفا یابید، نه در روز سَبَّت.
15  خداوند در جواب او گفت، ای ریاکار، آیا هر یکی از شما در روز سَبَّت گاو یا الاغ خود را از آخور باز کرده، بیرون نمی‌برد تا سیرآبش کند؟
16  و این زنی که دختر ابراهیم است و شیطان او را مدّت هجده سال تا به حال بسته بود، نمی‌بایست او را در روز سَبَّت از این بند رها نمود؟
17  و چون این را بگفت همهٔ مخالفان او خجل گردیدند و جمیع آن گروه شاد شدند، به‌سبب همهٔ کارهای بزرگ که از وی صادر می‌گشت.

1  و چون همهٔ باجگیران و گناهکاران بهنزدش می‌آمدند تا کلام او را بشنوند،
2  فریسیان و کاتبان همهمه‌کنان می‌گفتند، این شخص، گناهکاران را می‌پذیرد و با ایشان می‌خورَد.
3  پس برای ایشان این مثل را زده، گفت،
4  کیست از شما که صد گوسفند داشته باشد و یکی از آنها گم شود که آن نود و نه را در صحرا نگذارد و از عقب آن گمشده نرود تا آن را بیابد؟
5  پس چون آن را یافت، به شادی بر دوش خود می‌گذارد،
6  و به خانه آمده، دوستان و همسایگان را می‌طلبد و بدیشان می‌گوید با منشادی کنید زیرا گوسفند گمشده خود را یافته‌ام.
7  به شما می‌گویم که بر این منوال خوشی در آسمان رخ می‌نماید به‌سبب توبه یک گناهکار بیشتر از برای نود و نه عادل که احتیاج به توبه ندارند.
8  یا کدام زن است که ده درهم داشته باشد هرگاه یک درهم گم شود، چراغی افروخته، خانه را جاروب نکند و به دقّت تفحّص ننماید تا آن را بیابد؟
9  و چون یافت، دوستان و همسایگان خود را جمع کرده، می‌گوید، با من شادی کنید زیرا درهم گمشده را پیدا کرده‌ام.
10  همچنین به شما می‌گویم شادی برای فرشتگان خدا روی می‌دهد به‌سبب یک خطاکار که توبه کند.

 پس وارد اریحا شده، از آنجا می‌گذشت.
 که ناگاه شخصی زکّی نام که رئیس باجگیران و دولتمند بود،
 خواست عیسی را ببیند که کیست و از کثرت خلق نتوانست، زیرا کوتاه قدّ بود.
 پس پیش دویده بر درخت افراغی برآمد تا او را ببیند، چونکه او می‌خواست از آن راه عبور کند.
 و چون عیسی به آن مکان رسید، بالا نگریسته، او را دید و گفت، ای زکّی بشتاب و به زیر بیا زیرا که باید امروز در خانهٔ تو بمانم.
 پس به زودی پایین شده، او را به خرّمی پذیرفت.
 و همه چون این را دیدند، همهمه‌‌کنان می‌گفتند که در خانهٔ شخصی گناهکار به میهمانی رفته است.
 امّا زکّی برپا شده، به خداوند گفت، الحال ای خداوند نصف مایملک خود را به فقرا می‌دهم و اگر چیزی ناحقّ از کسی گرفته باشم، چهار برابر بدو ردّ می‌کنم.
 عیسی به وی گفت، امروز نجات در این خانه پیدا شد. زیرا که این شخص هم پسر ابراهیم است.
10  زیرا که پسر انسان آمده است تا گمشده را بجوید و نجات بخشد.
11  و چون ایشان این را شنیدند، او مَثَلی زیاد کرده آورد چونکه نزدیک به اورشلیم بود و ایشان گمان می‌بردند که ملکوت خدا می‌باید در همان زمان ظهور کند.
12  پس گفت، شخصی شریف به دیار بعید سفر کرد تا مُلکی برای خود گرفته مراجعت کند.
13  پس ده نفر از غلامان خود را طلبیده، ده قنطار به ایشان سپرده فرمود، تجارت کنید تا بیایم.
14  امّا اهل ولایت او، چونکه او را دشمن می‌داشتند، ایلچیان در عقب او فرستاده گفتند، نمی‌خواهیم این شخص بر ما سلطنت کند.
15  و چون مُلک را گرفته، مراجعت کرده بود، فرمود تا آن غلامانی را که به ایشان نقد سپرده بود حاضر کنند تا بفهمد هر یک چه سود نموده است.
16  پس اوّلی آمده گفت، ای آقا قنطار تو ده قنطار دیگر نفع آورده است.
17  بدو گفت، آفرین ای غلام نیکو؛ چونکه بر چیز کم امین بودی، بر ده شهر حاکم شو.
18  و دیگری آمده گفت، ای آقا قنطار تو پنج قنطار سود کرده است.
19  او را نیز فرمود، بر پنج شهر حکمرانی کن.
20  و سومی آمده گفت، ای آقا اینک، قنطار تو موجود است، آن را در پارچهای نگاه داشته‌ام.
21  زیرا که از تو ترسیدم چونکه مرد تندخویی هستی. آنچه نگذارده‌ای، برمی‌داری و از آنچه نکاشتهای درو می‌کنی.
22  به وی گفت، از زبان خودت بر تو فتوی می‌دهم، ای غلام شریر. دانسته‌ای که من مرد تندخویی هستم که برمی‌دارم آنچه را نگذاشته‌ام و درو می‌کنم آنچه را نپاشیده‌ام.
23  پس برای چه نقد مرا نزد صرّافان نگذاردی تا چون آیم آن را با سود دریافت کنم؟
24  پس بهحاضرین فرمود، قنطار را از این شخص بگیرید و به صاحب ده قنطار بدهید.
25  به او گفتند، ای خداوند، وی ده قنطار دارد.
26  زیرا به شما می‌گویم به هر که دارد داده شود و هر که ندارد آنچه دارد نیز از او گرفته خواهد شد.
27  امّا آن دشمنانِ من که نخواستند من بر ایشان حکمرانی نمایم، در اینجا حاضر ساخته پیش من به قتل رسانید.
28  و چون این را گفت، پیش رفته، متوجّهٔ اورشلیم گردید.
29  و چون نزدیک بیت فاجی و بیت عَنْیا بر کوه مسمّیٰ به زیتون رسید، دو نفر از شاگردان خود را فرستاده،
30  گفت، به آن قریهای که پیش روی شما است بروید و چون داخل آن شدید، کُرّه الاغی بسته خواهید یافت که هیچ‌کس بر آن هرگز سوار نشده. آن را باز کرده بیاورید.
31  و اگر کسی به شما گوید، چرا این را باز می‌کنید، به وی گویید خداوند او را لازم دارد.
32  پس فرستادگان رفته آن چنانکه بدیشان گفته بود یافتند.
33  و چون کُرّه را باز می‌کردند، مالکانش به ایشان گفتند، چرا کرّه را باز می‌کنید؟
34  گفتند، خداوند او را لازم دارد.
35  پس او را به نزد عیسی آوردند و رخت خود را بر کره افکنده، عیسی را سوار کردند.
36  و هنگامی که او می‌رفت جامه‌های خود را در راه می‌گستردند.
37  و چون نزدیک به سرازیری کوه زیتون رسید، تمامی شاگردانش شادی کرده، به آواز بلند خدا را حمد گفتن شروع کردند، به‌سبب همهٔٔ قوّاتی که از او دیده بودند.
38  و می‌گفتند، مبارک باد آن پادشاهی که می‌آید به نام خداوند؛ سلامتی در آسمان و جلال در اعلیٰعّلّیین باد.
39  آنگاه بعضی از فریسیان از آن میان بدو گفتند، ای استاد شاگردان خود را نهیب نما.
40  او در جواب ایشان گفت، به شما می‌گویم اگر اینها ساکت شوند، هرآینه سنگها به صدا آیند.
41  و چون نزدیک شده، شهر را نظاره کرد بر آن گریان گشته،
42  گفت، اگر تو نیز می‌دانستی هم در این زمانِ خود، آنچه باعث سلامتی تو می‌شد، لاکن الحال از چشمان تو پنهان گشته است.
43  زیرا ایّامی بر تو می‌آید که دشمنانت گرد تو سنگرها سازند و تو را احاطه کرده، از هر جانب محاصره خواهند نمود.
44  و تو را و فرزندانت را در اندرون تو بر خاک خواهند افکند و در تو سنگی بر سنگی نخواهند گذاشت زیرا که ایّام تفقّد خود را ندانستی.
45  و چون داخل هیکل شد، کسانی را که در آنجا خرید و فروش می‌کردند، به بیرون نمودن آغاز کرد.
46  و به ایشان گفت، مکتوب است که خانهٔ من خانهٔ عبادت است لیکن شما آن را مغاره دزدان ساخته‌اید.
47  و هر روز در هیکل تعلیم می‌داد، امّا رؤسای کهنه و کاتبان و اکابر قوم قصد هلاک نمودن او می‌کردند.
48  و نیافتند چه کنند زیرا که تمامی مردم بر او آویخته بودند که از او بشنوند.

1  روزی از آن روزها واقع شد هنگامی که او قوم را در هیکل تعلیم و بشارت می‌داد که رؤسای کهنه و کاتبان با مشایخ آمده،
2  به وی گفتند، به ما بگو که به چه قدرت این کارها را می‌کنی و کیست که این قدرت را به تو داده است؟
3  در جواب ایشان گفت، من نیز از شما چیزی می‌پرسم. به من بگویید.
4  تعمید یحیی از آسمان بود یا از مردم؟
5  ایشان با خود اندیشیده، گفتند که اگر گوییم از آسمان، هرآینه گوید چرا به او ایمان نیاوردید؟
6  و اگر گوییم از انسان، تمامی قوم ما را سنگسار کنند زیرا یقین می‌دارند که یحیی نبی است.
7  پس جواب دادند که نمی‌دانیم از کجا بود.
8  عیسی به ایشان گفت، من نیز شما را نمی‌گویم که این کارها را به چه قدرت بجا می‌آورم.
9  و این مَثَل را به مردم گفتن گرفت که شخصی تاکستانی غرس کرد و به باغبانانش سپرده، مدّت مدیدی سفر کرد.
10  و در موسم، غلامی نزد باغبانان فرستاد تا از میوهٔ باغ بدو سپارند. امّا باغبانان او را زده، تهیدست بازگردانیدند.
11  پس غلامی دیگر روانه نمود. او را نیز تازیانه زده، و بی‌حرمت کرده، تهیدست بازگردانیدند.
12  و باز سومی فرستاد. او را نیز مجروح ساخته، بیرون افکندند.
13  آنگاه صاحب باغ گفت، چه کنم؟ پسر حبیب خود را می‌فرستم شاید چون او رابینند احترام خواهند نمود.
14  امّا چون باغبانان او را دیدند، با خود تفکّرکنان گفتند، این وارث می‌باشد، بیایید او را بکشیم تا میراث از آنِ ما گردد.
15  در حال او را از باغ بیرون افکنده، کشتند. پس صاحب باغ بدیشان چه خواهد کرد؟
16  او خواهد آمد و باغبانان را هلاک کرده، باغ را به دیگران خواهد سپرد. پس چون شنیدند گفتند، حاشا.
17  به ایشان نظر افکنده، گفت، پس معنی این نوشته چیست، سنگی را که معماران ردّ کردند، همان سر زاویه شده است؟
18  و هر که بر آن سنگ افتد خُرد شود، امّا اگر آن بر کسی بیفتد او را نرم خواهد ساخت؟
19  آنگاه رؤسای کهنه و کاتبان خواستند که در همان ساعت او را گرفتار کنند، لیکن از قوم ترسیدند زیرا که دانستند که این مثل را دربارهٔ ایشان زده بود.
20  و مراقب او بوده، جاسوسان فرستادند که خود را صالح می‌نمودند تا سخنی از او گرفته، او را به حکم و قدرت والی بسپارند.
21  پس از او سؤال نموده، گفتند، ای استاد می‌دانیم که تو به راستی سخن می‌رانی و تعلیم می‌دهی و از کسی روداری نمی‌کنی، بلکه طریق خدا را به صدق می‌آموزی.
22  آیا بر ما جایز هست که جزیه به قیصر بدهیم یا نه؟
23  او چون مکر ایشان را درک کرد، بدیشان گفت، مرا برای چه امتحان می‌کنید؟
24  دیناری به من نشان دهید. صورت و رقمش از کیست؟ ایشان در جواب گفتند، ازقیصر است.
25  او به ایشان گفت، پس مال قیصر را به قیصر ردّ کنید و مال خدا را به خدا.
26  پس چون نتوانستند او را به سخنی در نظر مردم ملزم سازند، از جواب او در عجب شده، ساکت ماندند.
27  و بعضی از صدّوقیان که منکر قیامت هستند، پیش آمده، از وی سؤال کرده،
28  گفتند، ای استاد، موسی برای ما نوشته است که اگر کسی را برادری که زن داشته باشد بمیرد و بی‌اولاد فوت شود، باید برادرش آن زن را بگیرد تا برای برادر خود نسلی آورد.
29  پس هفت برادر بودند که اوّلی زن گرفته، اولاد ناآورده، فوت شد.
30  بعد دوّمین آن زن را گرفته، او نیز بی‌اولاد بمرد.
31  پس سومین او را گرفت و همچنین تا هفتمین و همه فرزند ناآورده، مردند.
32  و بعد از همه، آن زن نیز وفات یافت.
33  پس در قیامت، زن کدام یک از ایشان خواهد بود، زیرا که هر هفت او را داشتند؟
34  عیسی در جواب ایشان گفت، ابنای این عالم نکاح می‌کنند و نکاح کرده می‌شوند.
35  لیکن آنانی که مستحّق رسیدن به آن عالم و به قیامت از مردگان شوند، نه نکاح می‌کنند و نه نکاح کرده می‌شوند.
36  زیرا ممکن نیست که دیگر بمیرند از آن جهت که مثل فرشتگان و پسران خدا می‌باشند، چونکه پسران قیامت هستند.
37  و امّا اینکه مردگان برمی‌خیزند، موسی نیز در ذکر بوته نشان داد، چنانکه خداوند را خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب خواند.
38  و حالآنکه خدای مردگان نیست بلکه خدای زندگان است. زیرا همه نزد او زنده هستند.
39  پس بعضی از کاتبان در جواب گفتند، ای استاد، نیکو گفتی.
40  و بعد از آن هیچ‌کس جرأت آن نداشت که از وی سؤالی کند.
41  پس به ایشان گفت، چگونه می‌گویند که مسیح پسر داود است
42  و خود داود در کتاب زبور می‌گوید، خداوند به خداوند من گفت به دست راست من بنشین
43  تا دشمنان تو را پای‌انداز تو سازم؟
44  پس چون داود او را خداوند می‌خواند، چگونه پسر او می‌باشد؟
45  و چون تمامی قوم می‌شنیدند، به شاگردان خود گفت،
46  بپرهیزید از کاتبانی که خرامیدن در لباس دراز را می‌پسندند و سلام در بازارها و صدر کنایس و بالا نشستن در ضیافت‌ها را دوست می‌دارند.
47  و خانه‌های بیوه زنان را می‌بلعند و نماز را به ریاکاری طول می‌دهند. اینها عذاب شدیدتر خواهند یافت.

1  و چون عیسی همهٔ این سخنان را به اتمام رسانید، به شاگردان خود گفت،
2  می‌دانید که بعد از دو روز عید فصح است که پسر انسان تسلیم کرده می‌شود تا مصلوب گردد.
3  آنگاه رؤسای کَهَنَه و کاتبان و مشایخ قوم در دیوانخانهٔ رئیس کَهَنَه که قیافا نام داشت جمع شده،
4  شورا نمودند تا عیسی را به حیله گرفتار ساخته، به قتل رسانند.
5  امّا گفتند، نه در وقت عید مبادا آشوبی در قوم بر پا شود.
6  و هنگامی که عیسی در بیت عَنْیا در خانهٔ شمعون ابرص شد،
7  زنی با شیشهای عطر گرانبها نزد او آمده، چون بنشست بر سر وی ریخت.
8  امّا شاگردانش چون این را دیدند، غضب نموده، گفتند، چرا این اسراف شده است؟
9  زیرا ممکن بود این عطر به قیمت گران فروخته و به فقرا داده شود.
10  عیسی این را درک کرده، بدیشان گفت، چرا بدین زن زحمت می‌دهید؟ زیرا کار نیکو به من کرده است.
11  زیرا که فقرا را همیشه نزد خود دارید امّا مرا همیشه ندارید.
12  و این زن که این عطر را بر بدنم مالید، بجهت دفن من کرده است.
13  هرآینه به شما می‌گویم هر جایی که در تمام عالم بدین بشارت موعظه کرده شود، کار این زن نیز بجهت یادگاری او مذکور خواهد شد.
14  آنگاه یکی از آن دوازده که به یهودای اسخریوطی مسمّیٰ بود، نزد رؤسای کهنه رفته،
15  گفت، مرا چند خواهید داد تا او را به شما تسلیم کنم؟ ایشان سی پاره نقره با وی قرار دادند.
16  و از آن وقت در صدد فرصت شد تا او را بدیشان تسلیم کند.
17  پس در روز اوّل عید فطیر، شاگردان نزد عیسی آمده، گفتند، کجا می‌خواهی فصح را آماده کنیم تا بخوری؟
18  گفت، به شهر، نزد فلان کس رفته، بدو گویید، استاد می‌گوید وقت من نزدیک شد و فصح را در خانهٔ تو با شاگردان خود صرف می‌نمایم.
19  شاگردان چنانکه عیسی ایشان را امر فرمود کردند و فصح را مهیا ساختند.
20  چون وقت شام رسید با آن دوازده بنشست.
21  و وقتی که ایشان غذا می‌خوردند، او گفت، هرآینه به شما می‌گویم که یکی از شما مرا تسلیم می‌کند!
22  پس بغایت غمگین شده، هر یک از ایشان به وی سخن آغاز کردند که خداوندا آیا من آنم؟
23  او در جواب گفت، آنکه دست با من در قاب فرو برد، همان کس مراتسلیم نماید!
24  هرآینه پسر انسان به همانطور که دربارهٔ او مکتوب است رحلت می‌کند. لیکن وای بر آنکسی که پسر انسان بدست او تسلیم شود! آن شخص را بهتر بودی که تولّد نیافتی!
25  و یهودا که تسلیم کننده وی بود، به جواب گفت، ای استاد آیا من آنم؟ به وی گفت، تو خود گفتی!
26  و چون ایشان غذا می‌خوردند، عیسی نان را گرفته، برکت داد و پاره کرده، به شاگردان داد و گفت، بگیرید و بخورید، این است بدن من.
27  و پیاله را گرفته، شکر نمود و بدیشان داده، گفت، همهٔٔ شما از این بنوشید،
28  زیرا که این است خون من در عهد جدید که در راه بسیاری بجهت آمرزش گناهان ریخته می‌شود.
29  امّا به شما می‌گویم که بعد از این از میوهٔ مَوْ دیگر نخواهم نوشید تا روزی که آن را با شما در ملکوت پدر خود، تازه آشامم.
30  پس تسبیح خواندند و به سوی کوه زیتون روانه شدند.
31  آنگاه عیسی بدیشان گفت، همهٔٔ شما امشب دربارهٔ من لغزش می‌خورید چنانکه مکتوب است که شبان را می‌زنم و گوسفندان گله پراکنده می‌شوند.
32  لیکن بعد از برخاستنم، پیش از شما به جلیل خواهم رفت.
33  پطرس در جواب وی گفت، هر گاه همه دربارهٔ تو لغزش خورند، من هرگز نخورم.
34  عیسی به وی گفت، هرآینه به تو می‌گویم که در همین شب قبل از بانگ زدن خروس، سه مرتبه مرا انکار خواهی کرد!
35  پطرس به وی گفت، هرگاه مردنم با تولازم شود، هرگز تو را انکار نکنم! و سایر شاگردان نیز همچنان گفتند.
36  آنگاه عیسی با ایشان به موضعی که مسمّی به جتسیمانی بود رسیده، به شاگردان خود گفت، در اینجا بنشینید تا من رفته، در آنجا دعا کنم.
37  و پطرس و دو پسر زِبِدی را برداشته، بی‌نهایت غمگین و دردناک شد.
38  پس بدیشان گفت، نَفْسِ من از غایت الم مشرف به موت شده است. در اینجا مانده با من بیدار باشید.
39  پس قدری پیش رفته، به روی در افتاد و دعا کرده، گفت، ای پدر من، اگر ممکن باشد این پیاله از من بگذرد؛ لیکن نه به خواهش من، بلکه به ارادهٔ تو.
40  و نزد شاگردان خود آمده، ایشان را در خواب یافت. و به پطرس گفت، آیا همچنین نمی‌توانستید یک ساعت با من بیدار باشید؟
41  بیدار باشید و دعا کنید تا در معرض آزمایش نیفتید! روح راغب است، لیکن جسم ناتوان.
42  و بار دیگر رفته، باز دعا نموده، گفت، ای پدر من، اگر ممکن نباشد که این پیاله بدون نوشیدن از من بگذرد، آنچه ارادهٔ تو است بشود.
43  و آمده، باز ایشان را در خواب یافت زیرا که چشمان ایشان سنگین شده بود.
44  پس ایشان را ترک کرده، رفت و دفعه سوم به همان کلام دعا کرد.
45  آنگاه نزد شاگردان آمده، بدیشان گفت، مابقی را بخوابید و استراحت کنید. الحال ساعت رسیده است که پسر انسان به دست گناهکاران تسلیم شود.
46  برخیزید برویم. اینک، تسلیم کننده مننزدیک است!
47  و هنوز سخن می‌گفت، که ناگاه یهودا که یکی از آن دوازده بود با جمعی کثیر با شمشیرها و چوبها از جانب رؤساء کَهَنه و مشایخ قوم آمدند.
48  و تسلیم کنندهٔ او بدیشان نشانی داده، گفته بود، هر که را بوسه زنم، همان است. او را محکم بگیرید.
49  در ساعت نزد عیسی آمده، گفت، سلام یا سیّدی! و او را بوسید.
50  عیسی وی را گفت، ای رفیق، از بهر چه آمدی؟ آنگاه پیش آمده، دست بر عیسی انداخته، او را گرفتند.
51  و ناگاه یکی از همراهان عیسی دست آورده، شمشیر خود را از غلاف کشیده، بر غلام رئیس کهنه زد و گوشش را از تن جدا کرد.
52  آنگاه عیسی وی را گفت، شمشیر خود را غلاف کن، زیرا هر که شمشیر گیرد، به شمشیر هلاک گردد.
53  آیا گمان می‌بری که نمی‌توانم الحال از پدر خود درخواست کنم که زیاده از دوازده فوج از ملائکه برای من حاضر سازد؟
54  لیکن در این صورت کتب چگونه تمام گردد که همچنین می‌بایست بشود؟
55  در آن ساعت، به آن گروه گفت، گویا بر دزد بجهت گرفتن من با تیغها و چوبها بیرون آمدید! هر روز با شما در هیکل نشسته، تعلیم می‌دادم و مرا نگرفتید.
56  لیکن این همه شد تا کتب انبیا تمام شود. در آن وقت جمیع شاگردان او را واگذارده، بگریختند.
57  و آنانی که عیسی را گرفته بودند، او را نزد قیافا رئیس کَهَنه جایی که کاتبان و مشایخ جمع بودند، بردند.
58  امّا پطرس از دور در عقب او آمده، به خانهٔ رئیس کهنه در آمد و با خادمان بنشست تا انجام کار را ببیند.
59  پس رؤسای کهنه و مشایخ و تمامی اهل شورا طلب شهادت دروغ بر عیسی می‌کردند تا او را بقتل رسانند،
60  لیکن نیافتند. با آنکه چند شاهد دروغ پیش آمدند، هیچ نیافتند. آخر دو نفر آمده،
61  گفتند، این شخص گفت، می‌توانم هیکل خدا را خراب کنم و در سه روزش بنا نمایم.
62  پس رئیس کهنه برخاسته، بدو گفت، هیچ جواب نمی‌دهی؟ چیست که اینها بر تو شهادت می‌دهند؟
63  امّا عیسی خاموش ماند! تا آنکه رئیس کهنه روی به وی کرده، گفت، تو را به خدای حّی قسم می‌دهم ما را بگو که تو مسیح پسر خدا هستی یا نه؟
64  عیسی به وی گفت، تو گفتی! و نیز شما را می‌گویم بعد از این پسر انسان را خواهید دید که بر دست راست قوّت نشسته، بر ابرهای آسمان می‌آید!
65  در ساعت رئیس کهنه رخت خود را چاک زده، گفت، کفر گفت! دیگر ما را چه حاجت به شهود است؟ الحال کفرش را شنیدید!
66  چه مصلحت می‌بینید؟ ایشان در جواب گفتند، مستوجب قتل است!
67  آنگاه آب دهان بر رویش انداخته، او را طپانچه میزدند و بعضی سیلی زده،
68  می‌گفتند، ای مسیح، به ما نبوّت کن! کیست که تو را زده است؟
69  امّا پطرس در ایوان بیرون نشسته بود که ناگاه کنیزکی نزد وی آمده، گفت، تو هم با عیسی جلیلی بودی!
70  او روبروی همه انکارنموده، گفت، نمی‌دانم چه می‌گویی!
71  و چون به دهلیز بیرون رفت، کنیزی دیگر او را دیده، به حاضرین گفت، این شخص نیز از رفقای عیسی ناصری است!
72  باز قسم خورده، انکار نمود که این مرد را نمی‌شناسم.
73  بعد از چندی، آنانی که ایستاده بودند پیش آمده، پطرس را گفتند، البتّه تو هم از اینها هستی زیرا که لهجه تو بر تو دلالت می‌نماید!
74  پس آغاز لعن کردن و قسم خوردن نمود که این شخص را نمی‌شناسم. و در ساعت خروس بانگ زد.
75  آنگاه پطرس سخن عیسی را به یاد آورد که گفته بود، قبل از بانگ زدن خروس، سه مرتبه مرا انکار خواهی کرد. پس بیرون رفته زار زار بگریست.

1  و چون صبح شد، همهٔ رؤسای کهنه و مشایخ قوم بر عیسی شورا کردند که او را هلاک سازند.
2  پس او را بند نهاده، بردند و به پنطیوس پیلاطس والی تسلیم نمودند.
3  در آن هنگام، چون یهودا تسلیم کننده اودید که بر او فتوا دادند، پشیمان شده، سی پارهٔ نقره را به رؤسای کهنه و مشایخ ردّ کرده،
4  گفت، گناه کردم که خون بی‌گناهی را تسلیم نمودم. گفتند، ما را چه، خود دانی!
5  پس آن نقره را در هیکل انداخته، روانه شد و رفته خود را خفه نمود.
6  امّا روسای کهنه نقره را برداشته، گفتند، انداختن این در بیتالمال جایز نیست زیرا خونبها است.
7  پس شورا نموده، به آن مبلغ، مزرعه کوزه‌گر را بجهت مقبره غُرباء خریدند.
8  از آن جهت، آن مزرعه تا امروز بحَقْلُالدَّم مشهور است.
9  آنگاه سخنی که به زبان ارمیای نبی گفته شده بود تمام گشت که سی پاره نقره را برداشتند، بهای آن قیمت کرده شده‌ای که بعضی از بنی‌اسرائیل بر او قیمت گذاردند.
10  و آنها را بجهت مزرعه کوزهگر دادند، چنانکه خداوند به من گفت.
11  امّا عیسی در حضور والی ایستاده بود. پس والی از او پرسیده، گفت، آیا تو پادشاه یهود هستی؟ عیسی بدو گفت، تو می‌گویی!
12  و چون رؤسای کهنه و مشایخ از او شکایت می‌کردند، هیچ جواب نمی‌داد.
13  پس پیلاطس وی را گفت، نمی‌شنوی چقدر بر تو شهادت می‌دهند؟
14  امّا در جواب وی، یک سخن هم نگفت، بقسمی که والی بسیار متعجّب شد.
15  و در هر عیدی، رسم والی این بود که یک زندانی، هر که را می‌خواستند، برای جماعت آزاد می‌کرد.
16  و در آن وقت، زندانی مشهور، بَراَبَّا نام داشت.
17  پس چون مردم جمع شدند، پیلاطُس ایشان را گفت، که را می‌خواهید برای شما آزاد کنم؟ براَبّا یا عیسی مشهور به مسیح را؟
18  زیرا که دانست او را از حسد تسلیم کرده بودند.
19  چون بر مسند نشسته بود، زنش نزد او فرستاده، گفت، با این مرد عادل تو را کاری نباشد، زیرا که امروز در خواب دربارهٔٔ او زحمت بسیار بردم.
20  امّا رؤسای کهنه و مشایخ، قوم را بر این ترغیب نمودند که بَراَبَّا را بخواهند و عیسی را هلاک سازند.
21  پس والی بدیشان متوجّه شده، گفت، کدام یک از این دو نفر را می‌خواهید بجهت شما رها کنم؟ گفتند، برابّا را.
22  پیلاطُس بدیشان گفت، پس با عیسی مشهور به مسیح چه کنم؟ جمیعاً گفتند، مصلوب شود!
23  والی گفت، چرا؟ چه بدی کرده است؟ ایشان بیشتر فریاد زده، گفتند، مصلوب شود!
24  چون پیلاطُس دید که ثمری ندارد بلکه آشوب زیاده می‌گردد، آب طلبیده، پیش مردم دست خود را شسته گفت، من برّی هستم از خون این شخص عادل. شما ببینید.
25  تمام قوم در جواب گفتند، خون او بر ما و فرزندان ما باد!
26  آنگاه بَرْاَبَّا را برای ایشان آزاد کرد و عیسی راتازیانه زده، سپرد تا او را مصلوب کنند.
27  آنگاه سپاهیان والی، عیسی را به دیوانخانه برده، تمامی فوج را گرد وی فراهم آوردند.
28  و او را عریان ساخته، لباس قرمزی بدو پوشانیدند،
29  و تاجی از خار بافته، بر سرش گذاردند و نی بدست راست او دادند و پیش وی زانو زده، استهزاکنان او را می‌گفتند، سلام ای پادشاه یهود!
30  و آب دهان بر وی افکنده، نی را گرفته بر سرش میزدند.
31  و بعد از آنکه او را استهزا کرده بودند، آن لباس را از وی کنده، جامه خودش را پوشانیدند و او را بجهت مصلوب نمودن بیرون بردند.
32  و چون بیرون می‌رفتند، شخصی قیروانی شمعون نام را یافته، او را بجهت بردن صلیب مجبور کردند.
33  و چون به موضعی که به جُلْجُتا، یعنی کاسهٔ سر مسمّیٰ بود رسیدند،
34  سرکه ممزوج به مّر بجهت نوشیدن بدو دادند. امّا چون چشید، نخواست که بنوشد.
35  پس او را مصلوب نموده، رخت او را تقسیم نمودند و بر آنها قرعه انداختند تا آنچه بهزبان نبی گفته شده بود تمام شود که رخت مرا در میان خود تقسیم کردند و بر لباس من قرعه انداختند.
36  و در آنجا به نگاهبانی او نشستند.
37  و تقصیر نامه او را نوشته، بالای سرش آویختند که این است عیسی، پادشاه یهود!
38  آنگاه دو دزد یکی بر دست راست و دیگری بر چپش با وی مصلوب شدند.
39  و راه‌گذران سرهای خود را جنبانیده، کفر گویان
40  می‌گفتند، ای کسی که هیکل را خراب می‌کنی و در سه روز آن را می‌سازی، خود را نجات ده. اگر پسر خدا هستی، از صلیب فرود بیا!
41  همچنین نیز رؤسای کهنه با کاتبان و مشایخ استهزاکنان می‌گفتند،
42  دیگران را نجات داد، امّا نمی‌تواند خود را برهاند. اگر پادشاه اسرائیل است، اکنون از صلیب فرود آید تا بدو ایمان آوریم!
43  بر خدا توکّل نمود، اکنون او را نجات دهد، اگر بدو رغبت دارد زیرا گفت، پسر خدا هستم!
44  و همچنین آن دو دزد نیز که با وی مصلوب بودند، او را دشنام می‌دادند.
45  و از ساعت ششم تا ساعت نهم، تاریکی تمام زمین را فرو گرفت.
46  و نزدیک به ساعت نهم، عیسی به آواز بلند صدا زده گفت، ایلی ایلی لَما سَبَقْتِنی. یعنی الٰهی الٰهی مرا چرا ترک کردی.
47  امّا بعضی از حاضرین چون این را شنیدند، گفتند که او الیاس را می‌خواند.
48  در ساعت یکیاز آن میان دویده، اسفنجی را گرفت و آن را پُر از سرکه کرده، بر سر نی گذارد و نزد او داشت تا بنوشد.
49  و دیگران گفتند، بگذار تا ببینیم که آیا الیاس می‌آید او را برهاند.
50  عیسی باز به آواز بلند صیحه زده، روح را تسلیم نمود.
51  که ناگاه پرده هیکل از سر تا پا دو پاره شد و زمین متزلزل و سنگها شکافته گردید،
52  و قبرها گشاده شد و بسیاری از بدنهای مقدّسین که آرامیده بودند برخاستند،
53  و بعد از برخاستن وی، از قبور برآمده، به شهر مقدّس رفتند و بر بسیاری ظاهر شدند.
54  امّا یوزباشی و رفقایش که عیسی را نگاهبانی می‌کردند، چون زلزله و این وقایع را دیدند، بی‌نهایت ترسان شده، گفتند، فی‌الواقع این شخص پسر خدا بود.
55  و در آنجا زنان بسیاری که از جلیل در عقب عیسی آمده بودند تا او را خدمت کنند، از دور نظاره می‌کردند،
56  که از آن جمله، مریم مَجْدَلیّه بود و مریم مادر یعقوب و یوشاء و مادر پسران زِبِدی.
57  امّا چون وقت عصر رسید، شخصی دولتمند از اهل رامه، یوسف نام که او نیز از شاگردان عیسی بود آمد،
58  و نزد پیلاطس رفته، جسد عیسی را خواست. آنگاه پیلاطس فرمان داد که داده شود.
59  پس یوسف جسد را برداشته، آن را در کتانِ پاک پیچیده،
60  او را در قبری نو کهبرای خود از سنگ تراشیده بود، گذارد و سنگی بزرگ بر سر آن غلطانیده، برفت.
61  و مریم مَجْدِلیّه و مریم دیگر در آنجا، در مقابل قبر نشسته بودند.
62  و در فردای آن روز که بعد از روز تهیّه بود، رؤسای کهنه و فریسیان نزد پیلاطس جمع شده،
63  گفتند، ای آقا ما را یاد است که آن گمراهکننده وقتی که زنده بود گفت، بعد از سه روز برمی‌خیزم.
64  پس بفرما قبر را تا سه روز نگاهبانی کنند مبادا شاگردانش در شب آمده، او را بدزدند و به مردم گویند که از مردگان برخاسته است و گمراهی آخر، از اوّل بدتر شود.
65  پیلاطس بدیشان فرمود، شما کشیکچیان دارید. بروید چنانکه دانید، محافظت کنید.
66  پس رفتند و سنگ را مختوم ساخته، قبر را با کشیکچیان محافظت نمودند.

1  و بعد از سَبَّت، هنگام فجرِ روز اوّل هفته، مریم مَجْدَلیّه و مریم دیگر بجهت دیدن قبر آمدند.
2  که ناگاه زلزلهای عظیم حادث شد از آنرو که فرشته خداوند از آسمان نزول کرده، آمد و سنگ را از درِ قبر غلطانیده، بر آن بنشست.
3  و صورت او مثل برق و لباسش چون برف سفید بود.
4  و از ترس او کشیکچیان به لرزه درآمده، مثل مرده گردیدند.
5  امّا فرشته به زنان متوجّه شده، گفت، شما ترسان مباشید!می‌دانم که عیسای مصلوب را می‌طلبید.
6  در اینجا نیست زیرا چنانکه گفته بود برخاسته است. بیایید جایی که خداوند خفته بود ملاحظه کنید،
7  و به زودی رفته شاگردانش را خبر دهید که از مردگان برخاسته است. اینک، پیش از شما به جلیل می‌رود. در آنجا او را خواهید دید. اینک، شما را گفتم.
8  پس، از قبر با ترس و خوشی عظیم به زودی روانه شده، رفتند تا شاگردان او را اطّلاع دهند.
9  و در هنگامی که بجهت اِخبار شاگردان او می‌رفتند، ناگاه عیسی بدیشان برخورده، گفت، سلام بر شما باد! پس پیش آمده، به قدمهای او چسبیده، او را پرستش کردند.
10  آنگاه عیسی بدیشان گفت، مترسید! رفته، برادرانم را بگویید که به جلیل بروند که در آنجا مرا خواهند دید.
11  و چون ایشان می‌رفتند، ناگاه بعضی از کشیکچیان به شهر شده، رؤسای کهنه را از همهٔ این وقایع مطلّع ساختند.
12  ایشان با مشایخ جمع شده، شورا نمودند و نقره بسیار به سپاهیان داده،
13  گفتند، بگویید که شبانگاه شاگردانش آمده، وقتی که ما در خواب بودیم او را دزدیدند.
14  و هرگاه این سخن گوشزد والی شود، همانا ما او را برگردانیم و شما را مطمئن سازیم.
15  ایشان پول را گرفته، چنانکه تعلیم یافتند کردند و این سخن تا امروز در میان یهود منتشر است.
16  امّا یازده رسول به جلیل، بر کوهی که عیسی ایشان را نشان داده بود رفتند.
17  و چون او را دیدند، پرستش نمودند. لیکن بعضی شکّ کردند.
18  پس عیسی پیش آمده، بدیشان خطاب کرده، گفت، تمامی قدرت درآسمان و بر زمین به من داده شده است.
19  پس رفته، همهٔ امّتها را شاگرد سازید و ایشان را به اسمِ اب و ابن و روح‌القدس تعمید دهید.
20  و ایشان را تعلیم دهید که همهٔ اموری را که به شما حکم کرده‌ام حفظ کنند. و اینک، من هر روزه تا انقضای عالم همراه شما می‌باشم. آمین.

 پس در روز اوّل هفته، هنگام سپیدهصبح، حنوطی را که درست کرده بودند با خود برداشته، به سر قبر آمدند و بعضی دیگران همراه ایشان.
 و سنگ را از سر قبر غلطانیده دیدند.
 چون داخل شدند، جسد خداوند عیسی را نیافتند.
 و واقع شد هنگامی که ایشان از اینامر متحیّر بودند که ناگاه دو مرد در لباس درخشنده نزد ایشان بایستادند.
 و چون ترسان شده، سرهای خود را به سوی زمین افکنده بودند، به ایشان گفتند، چرا زنده را از میان مردگان می‌طلبید؟
 در اینجا نیست، بلکه برخاسته است. به یاد آورید که چگونه وقتی که در جلیل بود شما را خبر داده،
 گفت، ضروری است که پسر انسان به دست مردم گناهکار تسلیم شده، مصلوب گردد و روز سوم برخیزد.
 پس سخنان او را به‌خاطر آوردند.
 و از سر قبر برگشته، آن یازده و دیگران را از همهٔ این امور مطّلع ساختند.
10  و مریم مجدلیه و یونا و مریم مادر یعقوب و دیگر رفقای ایشان بودند که رسولان را از این چیزها مطّلع ساختند.
11  لیکن سخنان زنان را هذیان پنداشته، باور نکردند.
12  امّا پطرس برخاسته، دوان دوان به سوی قبر رفت و خمشده، کفن را تنها گذاشته دید. و از این ماجرا در عجب شده، به خانهٔ خود رفت.
13  و اینک، در همان روز دو نفر از ایشان می‌رفتند به سوی قریهای که از اورشلیم به مسافتِ شصت تیر پرتاب دور بود و عِموآس نام داشت.
14  و با یکدیگر از تمام این وقایع گفتگو می‌کردند.
15  و چون ایشان در مکالمه و مباحثه می‌بودند، ناگاه خودِ عیسی نزدیک شده، با ایشان همراه شد.
16  ولی چشمان ایشان بسته شد تا او را نشناسند.
17  او به ایشان گفت، چه حرفهااست که با یکدیگر می‌زنید و راه را به کدورت می‌پیمایید؟
18  یکی که کَلِیُوپاس نام داشت در جواب وی گفت، مگر تو در اورشلیم غریب و تنها هستی و از آنچه در این ایّام در اینجا واقع شد واقف نیستی؟
19  به ایشان گفت، چه چیز است؟ گفتندش، دربارهٔ عیسی ناصری که مردی بود نبی و قادر در فعل و قول در حضور خدا و تمام قوم،
20  و چگونه رؤسای کَهَنه و حکّامِ ما او را به فتوای قتل سپردند و او را مصلوب ساختند.
21  امّا ما امیدوار بودیم که همین است آنکه می‌باید اسرائیل را نجات دهد. و علاوه بر این همه، امروز از وقوع این امور روز سوم است،
22  و بعضی از زنان ما هم ما را به حیرت انداختند که بامدادان نزد قبر رفتند،
23  و جسد او را نیافته، آمدند و گفتند که فرشتگان را در رؤیا دیدیم که گفتند او زنده شده است.
24  و جمعی از رفقای ما به سر قبر رفته، آن چنانکه زنان گفته بودند یافتند، لیکن او را ندیدند.
25  او به ایشان گفت، ای بی‌فهمان و سستدلان از ایمان آوردن به آنچه انبیا گفته‌اند.
26  آیا نمی‌بایست که مسیح این زحمات را بیند تا به جلال خود برسد؟
27  پس از موسی و سایر انبیا شروع کرده، اخبار خود را در تمام کتب برای ایشان شرح فرمود.
28  و چون به آن دهی که عازم آن بودند رسیدند، او قصد نمود که دورتر رود.
29  و ایشان الحاح کرده، گفتند که با ما باش. چونکه شب نزدیک است و روز به آخر رسیده. پس داخل گشته، با ایشان توقّف نمود.
30  و چون با ایشان نشسته بود، نان را گرفته، برکت داد و پاره کرده، به ایشان داد.
31  که ناگاه چشمانشان باز شده، او را شناختند. و در ساعت از ایشان غایب شد.
32  پسبا یکدیگر گفتند، آیا دل در درون ما نمیسوخت، وقتی که در راه با ما تکلّم می‌نمود و کتب را بجهت ما تفسیر می‌کرد؟
33  و در آن ساعت برخاسته، به اورشلیم مراجعت کردند و آن یازده را یافتند که با رفقای خود جمع شده
34  می‌گفتند، خداوند در حقیقت برخاسته و به شمعون ظاهر شده است.
35  و آن دو نفر نیز از سرگذشت راه و کیفیت شناختن او هنگام پاره کردن نان خبر دادند.
36  و ایشان در این گفتگو می‌بودند که ناگاه عیسی خود در میان ایشان ایستاده، به ایشان گفت، سلام بر شما باد.
37  امّا ایشان لرزان و ترسان شده، گمان بردند که روحی می‌بینند.
38  به ایشان گفت، چرا مضطرب شدید و برای چه در دلهای شما شُبَهات روی می‌دهد؟
39  دستها و پایهایم را ملاحظه کنید که من خود هستم و دست بر من گذارده ببینید، زیرا که روح گوشت و استخوان ندارد، چنانکه می‌نگرید که در من است.
40  این را گفت و دستها و پایهای خود را بدیشان نشان داد.
41  و چون ایشان هنوز از خوشی تصدیق نکرده، در عجب مانده بودند، به ایشان گفت، چیز خوراکی در اینجا دارید؟
42  پس قدری از ماهی بریان و از شانه عسل به وی دادند.
43  پس آن را گرفته پیش ایشان بخورد.
44  و به ایشان گفت، همین است سخنانی که وقتی با شما بودم گفتم ضروری است که آنچه در تورات موسی و صحف انبیا و زبور دربارهٔ منمکتوب است به انجام رسد.
45  و در آن وقت ذهن ایشان را روشن کرد تا کتب را بفهمند.
46  و به ایشان گفت، بر همین منوال مکتوب است و بدینطور سزاوار بود که مسیح زحمت کشد و روز سوم از مردگان برخیزد.
47  و از اورشلیم شروع کرده، موعظه به توبه و آمرزش گناهان در همهٔ امّت‌ها به نام او کرده شود.
48  و شما شاهد بر این امور هستید.
49  و اینک، من موعود پدر خود را بر شما می‌فرستم. پس شما در شهر اورشلیم بمانید تا وقتی که به قوّت از اعلی آراسته شوید.
50  پس ایشان را بیرون از شهر تا بیت عَنْیَا برد و دستهای خود را بلند کرده، ایشان را برکت داد.
51  و چنین شد که در حین برکت دادنِ ایشان، از ایشان جدا گشته، به سوی آسمان بالا برده شد.
52  پس او را پرستش کرده، با خوشی عظیم به سوی اورشلیم برگشتند.
53  و پیوسته در هیکل مانده، خدا را حمد و سپاس می‌گفتند. آمین.

1  پس چون سَبَّت گذشته بود، مریممجدلیّه و مریم مادر یعقوب و سالومه حنوط خریده، آمدند تا او را تدهین کنند.
2  و صبح روز یکشنبه را بسیار زود وقت طلوع آفتاببر سر قبر آمدند.
3  و با یکدیگر می‌گفتند، کیست که سنگ را برای ما از سر قبر بغلطاند؟
4  چون نگریستند، دیدند که سنگ غلطانیده شده است زیرا بسیار بزرگ بود.
5  و چون به قبر درآمدند، جوانی را که جامهای سفید دربرداشت بر جانب راست نشسته دیدند. پس متحیّر شدند.
6  او بدیشان گفت، ترسان مباشید! عیسی ناصری مصلوب را می‌طلبید؟ او برخاسته است! در اینجا نیست. آن موضعی را که او را نهاده بودند، ملاحظه کنید.
7  لیکن رفته، شاگردان او و پطرس را اطّلاع دهید که پیش از شما به جلیل می‌رود. او را در آنجا خواهید دید، چنانکه به شما فرموده بود.
8  پس بزودی بیرون شده از قبر گریختند زیرا لرزه و حیرت ایشان را فرو گرفته بود و به کسی هیچ نگفتند زیرا می‌ترسیدند.
9  و صبحگاهان، روز اوّلِ هفته چون برخاسته بود، نخستین به مریم مجدلیّه که از او هفت دیو بیرون کرده بود ظاهر شد.
10  و او رفته اصحاب او را که گریه و ماتم می‌کردند خبر داد.
11  و ایشان چون شنیدند که زنده گشته و بدو ظاهر شده بود، باور نکردند.
12  و بعد از آن به صورت دیگر به دو نفر از ایشان در هنگامی که به دهات می‌رفتند، هویدا گردید.
13  ایشان رفته، دیگران را خبر دادند، لیکنایشان را نیز تصدیق ننمودند.
14  و بعد از آن بدان یازده هنگامی که به غذا نشسته بودند ظاهر شد و ایشان را به‌سبب بی‌ایمانی و سخت دلی ایشان توبیخ نمود زیرا به آنانی که او را برخاسته دیده بودند، تصدیق ننمودند.
15  پس بدیشان گفت، در تمام عالم بروید و جمیع خلایق را به انجیل موعظه کنید.
16  هر که ایمان آورده، تعمید یابد نجات یابد و امّا هر که ایمان نیاورد بر او حکم خواهد شد.
17  و این آیات همراه ایمانداران خواهد بود که به نام من دیوها را بیرون کنند و به زبانهای تازه حرف زنند
18  و مارها را بردارند و اگر زهر قاتلی بخورند، ضرری بدیشان نرساند و هرگاه دستها بر مریضان گذارند، شفا خواهند یافت.
19  و خداوند بعد از آنکه به ایشان سخن گفته بود، به سوی آسمان مرتفع شده، به دست راست خدا بنشست.
20  و ایشان بیرون رفته، در هر جا موعظه می‌کردند و خداوند با ایشان کار می‌کرد و به آیاتی که همراه ایشان می‌بود، کلام را ثابت می‌گردانید.

1  بعد از آن عیسی باز خود را در کنارهدریای طبریّه، به شاگردان ظاهر ساخت و بر اینطور نمودار گشت،
2  شمعون پطرس و تومای معروف به توأم و نَتَنائیل که از قانای جلیل بود و دو پسر زِبِدی و دو نفر دیگر از شاگردان او جمع بودند.
3  شمعون پطرس به ایشان گفت،می‌روم تا صید ماهی کنم. به او گفتند، مانیز با تو می‌آییم. پس بیرون آمده، به کشتی سوار شدند و در آن شب چیزی نگرفتند.
4  و چون صبح شد، عیسی بر ساحل ایستاده بود لیکن شاگردان ندانستند که عیسی است.
5  عیسی بدیشان گفت، ای بچه‌ها نزد شما خوراکی هست؟ به او جواب دادند که نی.
6  بدیشان گفت، دام را به طرف راست کشتی بیندازید که خواهید یافت. پس انداختند و از کثرت ماهی نتوانستند آن را بکشند.
7  پس آن شاگردی که عیسی او را محبّت می‌نمود به پطرس گفت، خداوند است. چون شمعون پطرس شنید که خداوند است، جامه خود را به خویشتن پیچید چونکه برهنه بود و خود را در دریا انداخت.
8  امّا شاگردان دیگر در زورق آمدند زیرا از خشکی دور نبودند، مگر قریب به دویست ذراع و دام ماهی را می‌کشیدند.
9  پس چون به خشکی آمدند، آتشی افروخته و ماهی بر آن گذارده و نان دیدند.
10  عیسی بدیشان گفت، از ماهیای که الآن گرفته‌اید، بیاورید.
11  پس شمعون پطرس رفت و دام را بر زمین کشید، پُر از صد و پنجاه و سه ماهی بزرگ و با وجودی که اینقدر بود، دام پاره نشد.
12  عیسی بدیشان گفت، بیایید بخورید. ولی احدی از شاگردان جرأت نکرد که از او بپرسد تو کیستی، زیرا می‌دانستند که خداوند است.
13  آنگاه عیسی آمد و نان را گرفته، بدیشان داد و همچنین ماهی را.
14  و این مرتبه سوم بود که عیسی بعد از برخاستن از مردگان، خود را به شاگردان ظاهر کرد.
15  و بعد از غذا خوردن، عیسی به شمعون پطرس گفت، ای شمعون، پسر یونا، آیا مرا بیشتر از اینها محبّت می‌نمایی؟ بدو گفت، بلی خداوندا، تو می‌دانی که تو را دوست می‌دارم. بدو گفت، بره‌های مرا خوراک بده.
16  باز در ثانی به او گفت، ای شمعون، پسر یونا، آیا مرا محبّت می‌نمایی؟ به او گفت، بلی خداوندا، تو می‌دانی که تو را دوست می‌دارم. بدو گفت، گوسفندان مرا شبانی کن.
17  مرتبه سوم بدو گفت، ای شمعون، پسر یونا، مرا دوست می‌داری؟ پطرس محزون گشت، زیرا مرتبه سوم بدو گفت مرا دوست می‌داری؟ پس به او گفت، خداوندا، تو بر همه‌چیز واقف هستی. تو می‌دانی که تو را دوست می‌دارم. عیسی بدو گفت، گوسفندان مرا خوراک ده.
18  آمین آمین به تو می‌گویم وقتی که جوان بودی، کمر خود را می‌بستی و هر جا می‌خواستی می‌رفتی ولکن زمانی که پیر شوی دستهای خود را دراز خواهی کرد و دیگران تو را بسته به جایی که نمی‌خواهیتو را خواهند برد.
19  و بدین سخن اشاره کرد که به چه قسم موت خدا را جلال خواهد داد و چون این را گفت، به او فرمود، از عقب من بیا.
20  پطرس ملتفت شده، آن شاگردی را که عیسی او را محبّت می‌نمود دید که از عقب می‌آید؛ و همان بود که بر سینه وی، وقت عشا تکیه میزد و گفت، خداوندا کیست آن که تو را تسلیم می‌کند؟
21  پس چون پطرس او را دید، به عیسی گفت، ای خداوند و او چه شود؟
22  عیسی بدو گفت، اگر بخواهم که او بماند تا باز آیم تو را چه؟ تو از عقب من بیا.
23  پس این سخن در میان برادران شهرت یافت که آن شاگرد نخواهد مرد. لیکن عیسی بدو نگفت که، نمی‌میرد، بلکه اگر بخواهم که او بماند تا باز آیم تو را چه؟
24  و این شاگردی است که به این چیزها شهادت داد و اینها را نوشت و می‌دانیم که شهادت او راست است.
25  و دیگر کارهای بسیار عیسی بجا آورد که اگر فرداً فرداً نوشته شود گمان ندارم که جهان هم گنجایش نوشته‌ها را داشته باشد.

کتاب حقیقت-فصل هشتم

در منابع یهودی و مسیحی. نام داوود در عهد عتیق و جدید به ترتیب 958 و 49 بار آمده است

برای اطلاع از زندگی داوود سندی مفصّل‌تر از تورات در دسترس نیست

خب برای این مسئله باید تورات را خواند و آیات مربوط را در آورد؟


تورات با عباراتی بسیار سخیف داوود(ع) را انسانی جنایت کار معرفی نموده و به ایشان زنای محصنه را نسبت می دهد


این تو سرچ گوگل زیادست درباره داوود در تورات حرفی بد تهمت زده شده حالا باید تورات را و آیه های آن در مورد داوود ارزیابی شود تا حقیقت روشن شود


تورات

برشیت-اسمی از داوود نبود


شموت-اسمی از داوود نبود

وَییقْرا-اسمی از داوود نبود

بمیدبار-اسمی از داود نبود

دواریم-اسمی از داوود نبود

در توراتی که حضرت موسی (ع) از سوی یهوه آورده هیچگونه اسمی از داوود نبود چه برسد به تهمت یا سخن بدی درباره داوود

کتاب حقیقت-فصل هفتم

نام حضرت داوود (ع) در کتاب قرآن کریم

و پروردگارت به هر که [و هر چه] در آسمان ها و زمین است، داناتر است. و به یقین برخی از پیامبران را بر برخی دیگر برتری دادیم وبه داود زبور عطا کردیم. (۵۵)

و به راستى به داوود و سلیمان دانشى عطا کردیم و آن دو گفتند ستایش خدایى را که ما را بر بسیارى از بندگان باایمانش برترى داده است. (نمل، آیه ۱۵)
وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَأُوتِینَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ ﴿۱۶﴾

[آن متخصصان] براى او هر چه مى‏ خواست از نمازخانه ‏ها و مجسمه ‏ها و ظروف بزرگ مانند حوضچه ‏ها و دیگهاى چسبیده به زمین مى‏ ساختند اى خاندان داوود شکرگزار باشید و از بندگان من اندکى سپاسگزارند (۱۳)

اى داوود ما تو را در زمین خلیفه [و جانشین] گردانیدیم پس میان مردم به حق داورى کن و زنهار از هوس پیروى مکن که تو را از راه خدا به در کند در حقیقت کسانى که از راه خدا به در مى ‏روند به [سزاى] آنکه روز حساب را فراموش کرده‏ اند عذابى سخت‏ خواهند داشت (۲۶)

پس آن [داورى] را به سلیمان فهماندیم و به هر یک [از آن دو] حکمت و دانش عطا کردیم و کوهها را با داوود و پرندگان به نیایش واداشتیم و ما کننده [این کار] بودیم (۷۹)

و داوود و سلیمان را [یاد کن] هنگامى که در باره آن کشتزار که گوسفندان مردم شب‏هنگام در آن چریده بودند داورى میکردند و [ما] شاهد داورى آنان بودیم (۷۸)


و به [داوود] فن زره [سازى] آموختیم تا شما را از [خطرات] جنگتان حفظ کند پس آیا شما سپاسگزارید (۸۰)

و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را به راه راست درآوردیم و نوح را از پیش راه نمودیم و از نسل او داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون را [هدایت کردیم] و این گونه نیکوکاران را پاداش مى‏ دهیم (۸۴)



 بر آنچه مى ‏گویند شکیبا باش و بنده ما داود را که دارنده قدرت [و حکومت] بود یاد کن. او بسیار رجوع کننده به حق و به شدت متوجه خدا بود. ما کوه ها را مسخر کردیم که با او هر شامگاه و صبحگاه (خدا را) تسبیح مى گفتند. و پرندگان را به گرد او درآورده (رام کردیم) که هر یک به سوى خدا بازگشت بسیار داشتند. و سلطنت او را تقویت نمودیم و او را حکمت و سخنانى فیصله دهنده (میان حق و باطل ) عطا کردیم. (سوره ص، آیات ۱۷-۲۰)

 و داوود و سلیمان را یاد کن هنگامى که درباره آن کشتزار که گوسفندان مردم شب هنگام در آن چریده بودند داورى مى کردند و ما شاهد داورى آنان بودیم. (انبیاء، آیه ۷۸)
 آیا خبر مهم آن دادخواهان هنگامى که از دیوار محراب او بالا رفتند به تو رسیده است؟ زمانى که بر داود وارد شدند و او از آنان هراسان شد، گفتند: نترس ما دو گروه دادخواه و شاکى هستیم که یکى از ما بر دیگرى ستم کرده است؛ بنابراین میان ما به حق داورى کن و ستم روا مدار، و ما را به راه راست راهنمایى کن. این برادر من است، نود و نه میش دارد و من یک میش دارم، گفته: این یکى را هم به من واگذار. و در گفتگو مرا مغلوب ساخت. گفت: یقیناً او با درخواست افزودن میش تو به میش‏هاى خود بر تو ستم روا داشته است و قطعاً بسیارى از معاشران و شریکان به یکدیگر ستم مى‏ کنند، به جز کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده‏ اند و اینان اندک‏ اند. داود دانست که ما او را آزموده‏ ایم، در نتیجه از پروردگارش درخواست آمرزش کرد و بى‏ درنگ به حالت خضوع به رو در افتاد و به خدا بازگشت. و ما او را در این داورى آمرزیدیم، بى تردید او نزد ما منزلتى بلند و سرانجامى نیکو دارد. [و گفتیم:]‌‌ای داود! همانا تو را در زمین جانشین [و نماینده خود] قرار دادیم؛ پس میان مردم به حق داوری کن و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف می‌‌‌‌‌‌کند... . (سوره ص، آیات ۲۱-۲۶)

وَاذْکُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ» 4

و بنده ما داوود را که دارای نیرومندی [در دانش و حکومت] بود یاد کن. او بسیار رجوع کننده [به سوی خدا] بود.

پس آنان را به اذن خدا شکست دادند و داوود جالوت را کشت و خداوند به او پادشاهى و حکمت ارزانى داشت و از آنچه مى‏ خواست به او آموخت و اگر خداوند برخى از مردم را به وسیله برخى دیگر دفع نمیکرد قطعا زمین تباه مى‏ گردید ولى خداوند نسبت به جهانیان تفضل دارد (۲۵۱)

از میان فرزندان اسرائیل آنان که کفر ورزیدند به زبان داوود و عیسى بن مریم مورد لعنت قرار گرفتند این [کیفر] به خاطر آن بود که عصیان ورزیده و [از فرمان خدا] تجاوز میکردند (۷۸)

و سلیمان را به داوود بخشیدیم چه نیکو بنده‏ اى به راستى او توبه‏ کار [و ستایشگر] بود (۳۰)