(۱۸) پس مبارک باد نام قدوس او؛ زیرا رحمت او کشیده میشود از گروه به گروه
(۱۹)هر آیینه دست خود را زورآور نموده، پس بر انداخت متکبری را که از خود خرسند
(۲۱) سیر نمود گرسنه را به چیزهای نیکو و برگردانید توانگر را دست خالی.
(۴) پس چون یوسف نیکوکار بود عزم نمود - وقتی که مریم را آبستن دید - بر دوری کردن از او؛ چون که پرهیز میکرد خدای را.
(۷) پس بدان، به درستی که آن چه در او پیدا گردیده؛ فقط به خواست خدای پیدا گردیده. پس زود است بزاید عذرا پسری.
(۸) نیز زود است او را بنامید یسوع.
بیاورد آیات بزرگی را که سبب نجات بسیاری بشود.
پس چون یوسف بیدار شد از خواب، شکر کرد خدای را و به سر برد با مریم در مدّت عمرش؛ خدمتکنان خدای را به تمام اخلاص.
پس مسافرت نمود یوسف از ناصره، که یکی از شهرهای جلیل است، با زن خود در حالی که او آبستن بود و رفت به سوی بیت لحم، که آن شهر او بود و خود از عشیرهٔ داوود بود، تا نامنویسی شود برای عمل به امر قیصر.
چون به بیت لحم رسید در آنجا محل نیافت؛ زیرا شهر کوچک بود و جماعت انبوه و غریب بسیار بودند.
پس در بیرون شهر منزل نمود در جایی که محل شبانان قرار داده شده بود.
در هنگامی که یوسف در آن جا مقیم بود ایام مریم تمام شد که بزاید.
پس فرا گرفت عذرا را نوری که سخت درخشان بود.
آن گاه زایید پسر خود را بدون رنجی.
و گرفت او را در آغوش خود
(۱) هر آیینه، به تحقیق برانگیخت خدا در این روزهای پسین جبرئیل فرشته را به دوشیزهای که نامیده میشد مریم، از نسل داوود از سبط یهودا.
(۲) در حالی که این دختر زندگانی میکرد به پاکی، بدون هیچ گناهی و منزه بود از ملامت و ملازم نماز بود با روزه همانا یک روزی تنها بود که ناگاه فرشته جبرئیل داخل شد بر بستر او و سلام داد به او و گفت: برکت خدای باد بر تو ای مریم.
(۳) پس ترسید آن دختر از ظهور آن فرشته.
(۵) پس پرسید عذرا: چگونه میزایم پسری را، در حالی که نمیشناسم مردی را؟
(۶) پس جواب داد فرشته: ای مریم، به درستی که خدایی که آفرید آدم را از غیر انسان، هر آیینه قادر است بر این که بیافریند در تو انسانی را از غیر انسان؛ زیرا هیچ محالی نیست نزد او.
(۷) پس گفت مریم: به درستی که من دانا هستم به این که خدای قادر است که انجام شود مشیت او.
شبانان بسیاری آمدند به سوی بیت لحم که طلب مینمودند طفلی را که تازگی متولد شده بود.
پس یافتند طفل موعود را خوابانیدهشده در آخور، بر حسب گفتهٔ فرشته.
پس سجده کردند برای او و پیشکش کردند برای مادر آن چه بود با ایشان، و خبر دادند او را به آن چه شنیده و دیده بودند.
پس ختنه کردند طفل را و نامیدندش یسوع – چنان که فرشته گفته بود، پیش از آن که بارور شود در رحم.
چون متولد شد یسوع در زمان هیرودس پادشاه یهودیه، سه نفر بودند در اطراف مشرق که چشم داشتند ستارگان آسمان را.
پس نمایان شد برای ایشان ستارهای که سخت درخشندگی داشت؛ پس از آن جا با هم مشورت کردند و آمدند به یهودیه در حالتی که رهبری مینمود ایشان را آن ستاره که جلوی روی آنها میرفت.
پس چون رسیدند به اورشلیم، پرسیدند: کجا تولد شده پادشاه یهودیه؟
چون بشنید هیرودس این را، هراسان شد و همهٔ مردم شهر مضطرب شدند؛ پس از این جا جمع نمود هیرودس کاهنان و کاتبان را و گفت: کجا تولد خواهد یافت مسیح؟
جواب دادند: به درستی که او متولد خواهد شد در بیت لحم؛ زیرا نوشته شدهاست در نبی این طور: و تو ای بیت لحم، کوچک نیستی میان رؤسای یهود
پس از این جهت خوش داشتند که پیشکش کنند هدایا را و سجده نمایند برای این پادشاه تازهای که نمایان شد برای ایشان ستارهٔ او.
در آن وقت هیرودس گفت: بروید بیت لحم و به دقت از این طفل سراغ بگیرید.
چون او را پیدا نمودید، بیایید و مرا خبر دهید؛ زیرا من نیز میخواهم سجده نمایم برای او.
او این را از روی مکر گفت.
ناگاه دیدند ستارهای را که ظاهر شده بود برای ایشان در مشرق، جلوی روی ایشان میرفت.
پس چون آن ستاره را دیدند مملو شدند از سرور.
وقتی به بیت لحم رسیدند و ایشان در بیرون شهر بودند، ستاره را بالای کاروانسرا یافتند، آنجایی که یسوع متولد شده بود.
چون داخل کاروانسرا شدند، طفل را با مادرش یافتند.
پس خم شدند و سجده نمودند برای او.
پس رفتند در راه دیگر و بازگشتند به سوی وطن خود و خبر دادند به آنچه در یهودیه دیده بودند.
چون هیرودس دید که باز نگشتند به سوی او، گمان نمود که ایشان او را استهزا نمودند.
پس بر بست نیت را بر کشتن طفلی که متولد شده بود.
لیکن وقتی که یوسف در خواب بود، ظاهر شد از برای او فرشتهٔ خدای و گفت:
برخیز به زودی و بگیر طفل و مادرش را و برو بسوی مصر، زیرا هیرودس میخواهد او را به قتل برساند.
پس یوسف برخاست با خوف عظیم و گرفت مریم و طفل را رفتند به سوی مصر.
پس ماندند در آن جا تا مرگ هیرودس
آن گاه لشکرهای خود را فرستاد تا به قتل برساند تمام کودکانی را که تازه متولد شده بودند در بیت لحم.
پس لشکرها آمدند و کشتند همهٔ کودکانی را که بودند در آن جا، چنان که هیرودس فرمان داده بود.
و چون هیرودس مُرد ظاهر شد فرشتهٔ خدای در خواب یوسف و گفت:
برگرد به یهودیه؛ زیرا مردند آنان که میخواستند مرگ طفل را.
پس یوسف گرفت طفل و مریم را و طفل به هفت سال رسیده بود و آمد به یهودیه، از آن جا که شنیده بود این که از خیلاوس پسر هیرودس حاکم در یهودیه بود.
پس رفت به سوی جلیل؛ زیرا ترسید که در یهودیه بماند.
آن گاه رفتند تا ساکن شوند در ناصره.
پس بالید طفل در نعمت و حکمت پیش خدای به مردم.
در روز سوم یافتند کودک را در هیکل، میانهٔ علما
به شگفتی در آورد هر کس را به سؤالها و جوابهای خود. هر کس میگفت:
چگونه داده شدهاست به مثل این علم را؟ حال آن که او تازه جوان است و خواندن را نیاموخته.
پس ملامت نمود او را مریم و گفت: ای فرزند، این چه کاری بود که به ما کردی؟ پس به تحقیق که سراغ نمودهایم تو را من و پدرت سه روز و ما غمگین بودیم.
پس جواب داد یسوع «آیا نمیدانی خدمت به خدای واجب است که مقدم داشته شود بر پدر ومادر؟
آن گاه یسوع نمود با مادر خود و یوسف در ناصره.
پس بود مطیع ایشان را به تواضع و احترام.
چون یسوع رسید به سی سال از عمر – چنان که خبر داد مرا به آن خودش – بر کوه زیتون بر آمد با مادرش تا زیتون بچیند.
به این کلمات رسید که: «ای پروردگار من به رحمت...» که ناگاه نور تابانی فرا گرفت او را و انبوهی که حساب نمیشد از ملائکه. میگفتند: باید تمجید شود خدای.
چون یسوع فرود آمد از کوه به اورشلیم، برخورد به پیسی، که به الهام الاهی میدانست یسوع
پس زاری نمود به سوی او گریانکنان و گفت: ای یسوع، پسر داوود، به من رحم کن.
پس جواب فرمود یسوع: «چه میخواهی ای برادر که انجام دهم برای تو؟
پس پیس جواب داد: ای آقا، عطا فرما مرا صحت.
چون گفت این را، بر علیل دست مالید و گفت: «به نام خدای ای برادر به شو.
چون این بفرمود، به شد از پیسی خود؛ حتی این که جسد پیسی او شد مثل جسد طفلی
چون این بفرمود، به شد از پیسی خود
پس خواهش نمود از او یسوع و فرمود: «ای برادر، خاموش باش و چیزی مگو
پس نیفزود آن خواهش مگر با فریاد او که میگفت: اینک او قدوس خداست.
چون شنیدند این کلمات را بسیاری از آنان که میرفتند به اورشلیم با عجله برگشتند.
وقتی داخل شدند در اورشلیم با یسوع، حکایت کردند آن چه را که کرد خدای به واسطهٔ یسوع
پس مضطرب شد تمام شهر از این کلمات
پس پیش رفتند کاهنان به سوی یسوع و گفتند: این طایفه میخواهد ببیند تو را و بشنود از تو؛ پس بالای این سکو شو. هر گاه عطا فرماید خدای تو را کلمهای، پس تکلم کن به آن به نام پروردگار.
پس بالا شد یسوع به آن جایی که کاتبان عادت داشتند سخن گفتن در آنجا را.
چون اشاره کرد به دست، اشارهای برای خاموشی، دهان بگشود و فرمود:
مبارک است نام خدای پاک که از بخشایش و مهربانی خویش اراده نمود و آفرید آفریدگان خود را تا تمجید نمایند او را.
مبارک است نام خدای پاک که خلق فرمود نور جمیع پاکان و پیغمبران خود را قبل از همهٔ چیزها تا بفرستد آنها را برای خلاصی عالم؛ چنان که تکلم فرموده به واسطهٔ بندهٔ خود داوود که فرموده: پیش از ستارهٔ صبح در روشنی پاکان آفریدم تو را
مبارک است نام خدای پاک که آفرید فرشتگان را تا او را خدمت کنند
مبارک است خدایی که سرافکنده نمود شیطان و پیروان او را که سجده نکردند
سرزنش فرمود علما را؛ زیرا ایشان باطل نموده بودند شریعت خدای را به واسطهٔ تقلیدهایشان.
پس تأثیر نمود کلام یسوع در طایفه؛ تا آن جا که ایشان همه به گریه در آمدند؛ از کوچکشان تا بزرگشان و استغاثه مینمودند رحمت او را و زاری مینمودند به سوی یسوع تا دعا کند برای ایشان
مگر کاهنان و رؤسای ایشان، آنان که نهان داشتند در آن روز عداوت با یسوع را؛ زیرا او این گونه تکلم فرمود بر ضد کاهنان و کاتبان و علما؛ پس مصمم شدند بر قتل او.
لیکن ایشان سخن نگفتند به کلمهای از ترس طایفه
پس سخن گفتند کاهنان در میان خودشان به بدی دربارهٔ یسوع
دعا کرد در صبح در حالتی که میگفت: ای پروردگار من، به درستی دانایم به این که کاتبان بغض من میورزند.
کاهنان مصمّماند بر قتل من
برَهان مرا از دامهایشان؛ زیرا تویی رهانندهٔ من
زیرا کلمهٔ تو حق است و آن دوام دارد تا ابد.
چون تمام کرد یسوع این کلمات را، ناگاه فرشتهٔ جبرئیل به تحقیق آمد به سوی او و گفت
مترس ای یسوع، زیرا هزار هزار از آنان که ساکنند بالای آسمان، نگهداری مینمایند جامههای تو را
نخواهی مرد تا کامل شود هر چیزی و برسد جهان نزدیک پایان
پس افتاد یسوع به روی بر زمین و گفت:
ای خداوند و پروردگار بزرگ، چه بزرگ است رحمت تو برای من
پس جواب داد فرشته جبرئیل: برخیز ای یسوع، به یاد آور ابراهیم را که میخواست پیش کند فرزند یکدانهٔ خود اسماعیل را قربانی برای خدای تا تمام شود کلمهٔ خدای.
پس چون کارد توانا نشد بر ذبح فرزند او، پیش نمود از روی عمل به کلمهٔ من گوسفندی را.
پس بر تو باد این که پیش بکنی آن را ای یسوع، خدمتکار خدای.
پس جواب داد یسوع: «میشنوم و فرمان میبرم.
ظاهر شد بر او این زمان شیطان و تجربه نمود او را کلمات بسیاری.
لیکن یسوع راند او را با نیروی کلمات خدای
پس چون شیطان رفت، فرشتگان آمدند
اما یسوع پس برگشت به نواحی اورشلیم
آن گاه خواهش نمودند از او که بماند با ایشان؛ زیرا کلمات او مثل کلمات کاتبان نبود، بلکه اثرکننده بود؛ زیرا آنها تأثیر کرد در دل.
چون خورشید طالع شد، فرود آمد از کوه و دوازده نفر انتخاب فرمود که ایشان را رسولان نامیدند
چون عید مظال نزدیک شد، توانگری یسوع و شاگردانش و مادرش را دعوت نمود به عروسی
در بین این که در طعام بودند نوشیدنی تمام شد.
پس مادر یسوع با او حرف زد و گفت: ایشان سیرابی ندارند.
پس یسوع جواب داد: «مرا چه کار است در این ای مادر
پس مادرش به خادمان سفارش کرد که اطاعت نمایند یسوع را در هر چه او امر میفرماید ایشان را به آن
پس یسوع فرمود: «این قدحها را پر از آب کنید.
خدمتکاران چنان کردند.
پس خدمتکاران پیش کردند به مدیر مجلس که سرزنش نمود به پیروان و گفت:
ای خدمتکاران خسیس، چرا شراب نیکو را نگه داشتهاید تا حال؟ زیرا معرفت نداشت چیزی را از آن چه یسوع کرده بود.
پس جواب دادند خدمتکاران: یافت میشود این جا مردی که قدوس خداست؛ زیرا او از آب، شراب به عمل آورده.
اما آنان که نشسته بودند پهلوی یسوع، پس چون حقیقت را دیده بودند، از سر سفره جستند و او را در میان گرفتند و میگفتند: حقا که تو قدوس خدا
راستگوی فرستاده شده بسوی ما از خدای هستی.
جمع نمود یک روزی یسوع شاگردان خود را و رفت بر فراز کوه.
چون آن جا نشست، شاگردان نزدیک او شدند. دهان خود بگشود و تعلیم داد ایشان را و گفت:
بزرگ است نعمتهایی که انعام فرمودهاست آنها را خدای بر ما، پس از آن جا ثابت شد بر ما؛ این که عبادت نماییم او را به اخلاص دل.
هرگز هیچ مردی نمیتواند که خدمت نماید دو آقا را که یکی از آنها، دشمن باشد آن دیگر را؛ زیرا هر گاه دوست داشت تو را یکی از آنها، دشمن خواهد داشت تو را آن دیگر
نخواهید یافت راحتی در عالم؛ بلکه در عوض خواهید یافت مشقت و زیان
حال که چنین است، پس عبادت نمایید خدای را و حقیر بشمارید جهان را
گوش دهید کلام مرا؛ زیرا من سخن میگویم با شما به راستی
خوشا به حال بینوایانی که روی میگردانند به حق از لذتهای جهان؛ زیرا ایشان زود است که متنعّم شوند به لذایذ ملکوت خدای.
خوشا به حال آنان که میخورند از مائدهٔ خدای؛ زیرا فرشتگان زود است به خدمتشان قیام نمایند
شما مسافرانید مانند سیّاحان
آیا سیّاح میگیرد از برای خود، در راه قصرها و مزرعهها و غیر آنها از اموال دنیا را؟
آیا سیّاح میگیرد از برای خود، در راه قصرها و مزرعهها و غیر آنها از اموال دنیا را؟
پس نه چنان است، نه چنان است؛ لیکن سیاح بر میدارد چیزهای سبک با فایده و منفعت را در راه
پس این باید مثل باشد برای شما.
هر گاه دوست دارید مثل دیگری را، به درستی به جهت شما بیان کنم تا بکنید هر چه را میگویم
سنگین مسازید دلهای خود را به خواهشهای جهانی که بگویید: میپوشاند ما را و اطعام مینماید ما را.
بلکه نظر کنید به شکوفهها و درختان و پرندگان، که پوشانیدهاست آنها را خدای و غذا دادهاست پروردگار ما به بزرگواری، که اعظم است
خدایی که آفریدهاست شما را و خواندهاست شما را به سوی خدمت خود
آن که فرود آورد من را از آسمان بر قوم خود اسراییل چهل سال در بیابان و نگهداری نمود جامههای ایشان را از این که کهنه یا پوسیده شود
حق میگویم برای شما این که آسمان و زمین تضعیف میشوند مگر این که رحمت او ضعیف نمیشود برای آنان که پرهیز مینمایند او را
چون یسوع این بفرمود فیلّپس گفت: به درستی که ما راغبیم در خدمت خدای؛ لیکن ما نیز میل داریم خدای را بشناسیم.
زیرا اشعیای پیغمبر فرمود: حقا بدرستی که تو هر آینهای خداوند، در پرده هستی.
به درستی که خدا حیات است و بدون او زندهها نیستند.
او بزرگ است؛ حتی این که که در بردارد همه را و او در همه جاست
او تنها است و همسری ندارد
وجود او نه آغاز دارد، نه انجام؛ لیکن او برای هر چیزی آغازی قرار داده و زود است قرار دهد از برای هر چیزی پایان.
او بخشندهای است که دوست نمیدارد مگر بخشش را.
پس گفت فیلّپس: چه میگویی ای آقا، حقا هر آینه در اشعیا نوشته شدهاست که همانا خدای پدر ماست؛ پس چگونه او را فرزندان نباشد؟
یسوع جواب داد: «به درستی که در اشعیا نوشته شدهاست مثلهای بسیاری که نباید بگیری آن را به لفظ؛ بلکه باید گرفت آن را به معنی
پس شاگردانش جواب دادند: چنین باد ای پروردگار.
یسوع فرمود: «حق میگویم شما را، به درستی که کاتبان و علما به تحقیق باطل نمودند شریعت را به نبوتهای دروغ خود که مخالف است با نبوتهای پیغمبران راستگوی خدای
به جهت این غضب فرمود خدای بر خانهٔ اسراییل و بر این گروه کمایمان
پس شاگردان گریستند برای این کلمات و گفتند: رحم کن ما را خدای، رأفت کن بر هیکل و بر شهر مقدس و گرفتار مکن او را به حقارت امتها، تا حقیر نشمارند عهد تو را
پس از آن که یسوع این سخنان را گفت، فرمود: «شما خود نیستید که مرا اختیار نمودهاید؛ بلکه من شما را اختیار نمودهام تا شاگرد من باشید.
پس هر گاه جهان شما را دشمن بدارد؛ حقا که شما شاگردان من خواهید بود.
زیرا جهان همیشه دشمن بندگان و خدمتکاران خدای بوده.
به یاد آورید پیغمبران پاک را که ایشان را جهان به قتل رسانیده
چنان که در این ایلیا اتفاق افتاد وقتی که ایزابل ده هزار پیغمبر را به قتل رسانید؛ حتی این که با مشقت نجات بافت ایلیای مسکین و هفت هزار از فرزندان پیغمبران که پنهان کرده بود ایشان را سردار لشکر اخاب
فریاد از جهان بدکار که خدای را نمیشناسد
در این صورت مترسید شما؛ زیرا موهای سر شما شمرده شده تا هلاک نشوید
نظر نمایید به گنجشک خانگی و پرندگان دیگر که نمیریزد پری از آنها بدون خواست خدای.
لیکن چرا من سخن از پرندگان بگویم؛ بلکه برگ درختی نیز نمیریزد بدون خواست خدای
پس هر گاه ببینید که جهان خوار شمارد کلام شما را، پس غمگین مشوید؛ بلکه تأمّل کنید
پس چون خدای با جهان مدارا به صبر مینماید، چرا شما غمگین میشوید از خاک و گل زمین؟
یسوع به سوی دریای جلیل رفت و در کشتی نشست، سفر کنان به سوی شهر خود ناصره.
پس اضطراب عظیمی در دریا پدید آمد تا حدی که کشتی مشرف به غرق شد.
در این وقت یسوع در جلوی کشتی در خواب بود
شاگردانش نزدیک او شدند و او را بیدار کردند و گفتند که ای آقا، خود را برهان؛ زیرا ما هلاک میشویم.
احاطه کرد آنها را خوف عظیم، به سبب باد تندی که مخالف بود و خروش دریا.
پس یسوع برخاست و متوجه کرد چشمهای خود را به سوی آسمان و گفت: «یا الوهیم ال صباؤت، رحم کن بر بندگان
چون یسوع این بفرمود، فوراً باد آرام گرفت و دریا ساکن شد.
ملاحان بیتاب شدند و گفتند که این چه کسی است که حتی دریا و باد اطاعت او میکنند؟
چون کشتی به شهر ناصره رسید، ملاحان در شهر نشر دادند همهٔ آنچه را که یسوع کرده بود.
کاتبان وعالمان پیش روی یسوع ایستادند و گفتند: هر آینه به تحقیق شنیدهایم چه بسیار کارها که در دریا و یهودیه کردهای؛ پس در حال بیاور ما را معجزهای از معجزات، این جا در وطن خود
یسوع بر شد به کفر ناحوم و نزدیک شهر شد.
ناگهان شخصی از میان قبرها برآمد. در او دیوی بود که بر او چیره شده بود؛ به اندازهای که هیچ زنجیری تاب نیاورد بر نگهداری او و به مردم زیان بسیاری رسانید.
دیوها از دهان او فریاد برآوردند و گفتند: ای قدوس خدای، پیش از وقت چرا آمدی تا ما را از جا برکنی.
آن گاه زاری نمودند به او که بیرونشان ننماید
یسوع از ایشان پرسید: «شمارتان چند است؟
جواب دادند: شش هزار و ششصد و شصت و شش.
پس چون شاگردان این بشنیدند هراسان شدند و به یسوع زاری کردند که برود.
در این وقت یسوع جواب داد «کجا شد ایمان شما؟ بر شیطان واجب است که برود، نه بر من.
پس در این وقت دیوها فریاد کردند و گفتند: به درستی که ما بیرون میشویم؛ لیکن بگذار ما را که در این گرازها در آییم.
در آن جا پهلوی دریا قریب ده هزار گراز کنعانیان را بود که میچرخیدند.
پس یسوع فرمود: بیرون شوید
پس از آن جا برگشت از ایشان و به نواحی صور و صیدا بر آمد.
ناگاه زنی از کنعان با دو فرزندش از بلاد خود آمد تا یسوع را ببیند.
دید او را با شاگردانش میآید فریاد بر آورد: ای یسوع، پسر داوود، رحم کن بر دختر من که شیطان رنجهاش میدارد.
آن گاه دستهای خویش را به سوی آسمان بلند نمود و خدای را بخواند. سپس فرمود: «ای زن دختر تو را آزادکردم؛ پس برو به راه خویش بسلامت
آن زن رفت چون به خانهٔ خویش باز آمد، دختر خود را یافت که تسبیح خدای میکند
پطرس گفت: ای معلم، هر آینه به تحقیق در ناموس خدای، کتاب موسی، نوشته شده: پدر خود را گرامی بدار تا در زمین زندگانی دراز نمایی.
باز میفرماید: ملعون باد پسری که فرمانبرداری از پدر و مادر خود نکند.
پس چگونه به ما امر میفرمایی که دشمن بداریم پدر و مادر خود را؟
یسوع فرمود: «هر کلمهای از کلمات من راست است
زیرا از من نیست؛ بلکه از خدایی است که مرا به خانهٔ اسراییل فرستاده
از این رو شما را میگویم، به درستی که هر آنچه نزد شماست به تحقیق که خدای شما را انعام فرموده به آن.
پس کدام یک از دو امر قیمتاً بزرگتر است؛ عطیه یا دهندهٔ آن؟
پس هر گاه پدر یا مادر یا غیر ایشان سبب لغزش تو بشود در خدمت به خدای، پس دور بینداز ایشان را که گویا ایشان دشمنانند
مگر خدای ما ابراهیم را نفرمود: از خانهٔ پدر و قوم خود بیرون شو و بیا در زمینی که میدهم آن را به تو و به نسل تو، ساکن شو
چرا خدای این را بفرمود؟
مگر به جهت این نیست که پدر ابراهیم سازندهٔ پیکرانی بود که میساخت و عبادت میکرد خدایان دروغ را؟
پطرس گفت: یه درستی که سخنان تو راست است.
رؤسای کاهنان رأی میزدند میان خود، تا براندازند او را به سخنش.
از این رو فرستادند لاویها و بعضی از کاتبان را که از او پرسیده، بگویند تو کیستی.
پس گفتند: آیا تو ایلیا یا ارمیا یا یکی از پیغمبران پیشین هستی؟
یسوع جواب داد: «چنین نیست.»
آن وقت گفتند: کیستی تو؟
پس چه جهت دارد که بشارت میدهی به تعلیم تازه و خود را مینمایی
یسوع جواب داد: «به درستی معجزاتی که خدای آنها را بر دست من میکند، ظاهر میکند آنها را، چون سخن میکنم به آن چه خدای میخواهد
آن گاه حکایت نمودند هر چیزی را بر رؤسای کاهنان، آنان که گفته بودند به درستی که شیطان بر پشت اوست و او میخواند هر چیزی را بر او.
پس یسوع به شاگردانش گفت: «حق میگویم به شما؛ به درستی که رؤسا و شیوخ طایفهٔ ما،انتظار گردش روزگار را علیه من میبرند
پس پطرس گفت: مرو بعد از این به اورشلیم.
پس یسوع به او فرمود:
زیرا بر من است این که متحمّل شوم رنجهای بسیاری را.
چون یسوع این بفرمود، برگشت و رفت به کوه طابور.
پس تابان شد بالای ایشان نور بزرگی.
جامههای یسوع سفید شد مانند برف.
درخشید روی او چون آفتاب.
که ناگاه موسی و ایلیا به تحقیق آمدند و با یسوع سخن میکردند دربارهٔ آن چه زود است فرود آید به قوم ما و به شهر مقدّس
پس پطرس به سخن درآمده گفت: ای پروردگار، خوب است این جا باشیم.
پس هر گاه بخواهی وضع میکنیم سه سایبان؛ تو را یکی و موسی را یکی و دیگری ایلیا را.
در بین این که سخن میکرد فرا گرفت او را ابر سفیدی.
ناگاه آوازی شنیدند که میگفت: نظر کنید خدمتکار مرا که به او مسرور شدم.
به او گوش بدهید.
پس شاگردان ترسیدند و افتادند با رویهای خود بر زمین؛ گویا که ایشان مردگانند.
آن گاه یسوع فرود آمد و شاگردان خود برخیزانیده، فرمود: «مترسید؛ زیرا خدای دوست میدارد شما را و این کار را از آن رو کرد تا به سخن من ایمان بیاورید.
یسوع فرمود: «داوود پسر چه کسی و از کدام ذریه بود؟
یعقوب جواب داد: از اسحاق؛ چون که اسحاق پدر یعقوب بود و یعقوب پدر یهودا، که از ذریهٔ اوست داوود.
پس یسوع به هیکل رفت و جمع کثیری نزدیک او شدند تا کلام او را بشنوند.
به همین جهت، کاهنان از روی حسد افروخته شدند.
چون یسوع این بفرمود، پطرس را به پهلوی خویش خواند و به او فرمود: «هر گاه برادر تو نسبت به تو کار خطایی کند، برو و او را اصلاح کن.
پس چون به صلاح آمد، خوشحال شو؛ زیرا تو سود بردهای
پطرس گفت: چگونه واجب است که او را اصلاح کنم؟
پس یسوع در جواب فرمود: «به طریقی که تو دوست داری نفس تو به آن اصلاح شود
پس چنان چه میخواهی به حِلم با تو رفتار شود، همچنان با دیگران رفتار کن
آن وقت یسوع روی به لعارز کرده، فرمود: «باید در این جهان، ای برادر، اندکی درنگ نمایم.»
زیرا تو مرا نه در محبت من، بلکه در محبت خدای خدمت میکنی.
فصح یهود نزدیک بود، از این رو یسوع به شاگردان خود فرمود: «باید به اورشلیم برویم تا برهٔ فصح را بخوریم.»
پطرس و یوحنا را به شهر فرستاده، فرمود: «مادهخری به جانب دروازهٔ شهر، با کرهخری خواهید یافت.»
(۵) «پس آن را بند گشوده، این جا بیاورید؛ زیرا باید تا اورشلیم بر آن سوار شوم.»
(۶) «پس هر گاه کسی از شما پرسید و گفت که برای چه آن را میگشایید، به ایشان بگویید که معلم به آن محتاج است. آن گاه راضی میشوند برای شما به احضار آن.»
(۷) پس آن دو شاگرد رفتند و یافتند همهٔ آن چه را که یسوع در آن باب سخن رانده بود.
(۸) پس آن مادهخر و کرهخر را حاضر نمودند.
(۹) آن دو شاگرد ردای خودشان را بر کره خر نهاده و یسوع سوار شد.
(۱۰) چون اهل اورشلیم شنیدند که یسوع ناصری میآید، مردم و کودکهایشان خوشحال شدند در حالتی که مشتاق دیدار او بودند و شاخههای خرما و زیتون در دست داشتد و مترنم به این بودند که فرخنده آن که به سوی ما به نام خدای میآید، مرحبا به پسر داوود.
(۱۱) پس چون یسوع به شهر رسید مردم جامههای خود را زیر پای ماده خر فرش نموده: مترنم شدند: فرخنده باد آن که به سوی ما به نام پروردگار و خدای میآید، مرحبا به پسر داوود.
(۱۲) پس فریسیان یسوع را سرزنش نموده و گفتند: مگر نمیبینی به اینان که چه میگویند؟ بفرما به ایشان که خاموش شوند.
(۱۳) آن وقت یسوع فرمود: «سوگند بر هستی خدایی که جانم در حضورش میایستد، اگر اینان خاموش شدندی، هر آینه سنگها به فریاد برآمدندی به کفر شریران بد.»
(۱۴) همین که یسوع این بفرمود سنگهای اورشلیم همگی به فریاد درآمدند به آواز بلند که فرخنده باد آن که به سوی ما به نام پروردگار و خدای میآید.
(۱۵) با این همه، فریسیان بر بیایمانی خود اصرار نمودند.
(۱۶) بعد از آن که گرد آمدند مشورت کردند که به سخن او بگیرند او را.
(۱) پس از آن که یسوع داخل هیکل شد، نویسندگان و فریسیان زنی را حاضر نمودند که در زنا گرفتار شده بود.
(۲) میان خودشان گفتند هر گاه او را نجات داد، آن ضد شریعت موسی است؛ پس نزد ما گنهکار خواهد شد و هر گاه او را سزا دهد پس آن ضد تعلیم خودش است؛ زیرا او بشارت به رحمت میدهد.
(۳) آن گاه به سوی یسوع پیش آمدند و گفتند: ای معلم، همانا این زن را یافتیم در حالتی که زنا میداد.
(۴) موسی امر فرموده که مثل این، سنگسار شود.
(۵) پس تو چه میگویی؟
(۶) در آن جا یسوع خم شد و به انگشت خود بر زمین آیینهای ساخت که در آن هر کس گناه خود را دید.
(۷) چون که اصرار مینمودند به جواب، یسوع برخاست و به انگشت خود اشاره نموده، فرمود: «هر کس از شما بیگناهاست او باید اولین سنگزننده باشد.»
(۸) پس از آن دوباره خم شده، آیینه را برگردانید.
(۹) همین که مردم این بدیدند، یک به یک بیرون شدند ابتدا از شیوخ؛ زیرا شرمنده شدند که پلیدی خودشان را ببینند.
(۱۰) چون یسوع راست ایستاد و کسی را جز همان زن ندید، فرمود: «ای زن، کجا شدند کسانی که تو را میخواستند سزا دهند.»
(۱۱) زن گریه کنان در جواب گفت: ای آقا، برگشتند، پس هر گاه از من گذشت کنی، همانا من، به هستی خدای سوگند، بعد از این گناه نکنم.
(۱۲) آن وقت یسوع فرمود: «فرخنده باد نام خدای.»
(۱۳) «برو به راه خود به سلامت و بعد از این گناه مکن؛ زیرا خدای مرا نفرستاده تا تو را سزا بدهم.»
(۱۴) آن وقت نویسندگان و فریسیان گرد آمدند؛ پس یسوع به ایشان فرمود: «به من بگویید که اگر یکی از شما صد گوسفند داشته باشد و یکی از آنها را گم کند مگر آن را جست و جو نمیکند در حالتی که نود و نه تای دیگر را ترک میکند؟»
(۱۵) «وقتی که آن را پیدا کرد مگر آن را بر دوشهای خود نمیگذارد؟»
(۱۶) «پس از آن که همسایگان را دعوت کرد، آیا به ایشان نمیگوید که با من خوشحالی کنید؛ زیرا گوسفندی را که گم کرده بودم پیدا کردم؟»
(۱۷) «حقاً که چنین خواهد کرد.»
(۱۸) «همانا به من بگویید که مگر خدای انسان را کمتر از گوسفند دوست میدارد و حال آن که خود برای او جهان را آفریده؟»
(۱۹) «سوگند به هستی خدای که در حضور فرشتگان خدای این چنین سروری رخ خواهد داد، وقتی که یک گنهکار توبه میکند؛ زیرا گنهکاران رحمت خدای را آشکار مینمایند.»
(۱) «به من بگویید کدام یک بیشتر محبت دارند به طبیب، کسانی که مطلقاً هیچ مریض نشدهاند، یا کسانی که طبیب، ایشان را از بیماریهای خطرناک شفا داده است؟»
(۲) فریسیان به او گفتند: چگونه تندرست طبیب را دوست میدارد؟ راستی او را دوست میدارد به واسطهٔ این که او بیمار نیست و چون که او معرفت به مرض ندارد طبیب را دوست نمیدارد، مگر اندکی.
(۳) آن وقت یسوع به تندیِ روح به سخن درآمده، فرمود: «سوگند به هستی خدای که زبان شما سزا میدهد تکبر شما را.»
(۴) «زیرا گنهکار، خدای ما را بیشتر از نیکوکار دوست میدارد؛ چه او رحمت بزرگ خدای را برای خود میخواهد.»
(۵) «زیرا نیکوکار را شناسایی به رحمت خدای نیست.»
(۶) «از این نزد فرشتگان خدای خوشحالی برای یک گنهکار که توبه میکند، بیشتر است از نود و نه نیکوکار.»
(۷) «کجایند نیکوکاران در زمان ما؟»
(۸) «سوگند به هستی خدایی که جانم در حضور او میایستد، همانا شمارهٔ نیکوکارانِ نانکوکار افزون است.»
(۹) «چه، حال ایشان به حال شیطان شبیه است.»
(۱۰) نویسندگان و فریسیان گفتند: همانا ما گنهکاریم؛ از این رو خدای ما را رحمت خواهد نمود.
(۱۱) چه، نویسندگان و فریسیان میپنداشتند، بزرگترین اهانت این است که ایشان گناهکار خوانده شوند.
۱۳) پس آن وقت یسوع فرمود: «همانا من میترسم که شما نیکوکارِ نانکوکار باشید.»
(۱۴) «زیرا هر گاه شما گناه کنید و گناه خود را انکار نمایید در حالتی که خود را نیکوکار بخوانید، پس شما نانکوکار هستید.»
(۱۵) «هر گاه خودتان را در دل خود نیکوکار پندارید و به زبان بگویید که گنهکار هستید، پس در این صورت دو بار نانیکوکار خواهید شد.»
(۱۶) همین که نویسندگان و فریسیان این بشنیدند متحیر شدند و یسوع و شاگردان به خانهٔ سمعان ابرص، که او را از پیسی شفا داده بود، رفتند.
(۱۷) اهالی در خانهٔ سمعان بیماران را جمع نمودند و از یسوع التماس نمودند برای شفا دادن بیماران.
(۱۸) آن وقت یسوع که میدانست ساعتش نزدیک شده، فرمود: «بیماران را هر اندازه که باشند بخوانید؛ زیرا خدای مهربان است و بر شفا دادن به آنان توانا است.»
(۱۹) در جواب گفتند: نمیدانیم که بیماران دیگر هم این جا در اورشلیم یافت شوند.
(۲۰) یسوع گریهکنان فرمود: «ای اورشلیم، ای اسراییل، همانا بر تو گریه میکنم؛ زیرا نمیدانی روز حساب خود را.»
(۲۱) «چه، من دوست داشتم که تو را به محبت خدای آفریدگار خود بپیوندم؛ چنان که مرغ جوجه خود را زیر بال میگیرد و تو نخواستی.»
(۲۲) «از این رو خدای به تو چنین میفرماید:»
(۱) «ای شهرِ دلسختِ برگشتهعقل، همانا بندهٔ خود را به سوی تو فرستادم تا تو را برگرداند به سوی دلت تا توبه کنی.»
(۲) «لیکن تو، ای شهر شورش، فراموش کردی هر آن چه را به مصر و به فرعون فرود آوردم برای محبت تو، ای اسراییل،»
(۳) «بارهای بسیار به گریه درایی تا جسم تو را بندهٔ من از بیماری برهاند و تو میخواهی که بندهٔ مرا بکُشی؛ زیرا او میخواهد که نَفْس تو را از گناه شفا بخشد.
(۶) رئیس کاهنان گفت: پس در این صورت مقصود از آمدن به هیکل با این جماعت بسیار چیست؟
(۷) شاید تو میخواهی که خود را پادشاه بر اسراییل بگردانی.
(۸) بپرهیز از این که خطری به تو وارد شود.
(۹) یسوع در جواب فرمود: «اگر طالب بزرگواری خود بودمی و راغب بودمی به بهرهٔ خود در این جهان، هر آینه نمیگریختم وقتی که اهل نایین خواستند مرا پادشاه گردانند.»
(۱۰) «راستی مرا تصدیق کن که من در طلب چیزی در این جهان نیستم.»
(۱۱) آن وقت رئیس کاهنان گفت: دوست میداریم که چیزی از مسیا بفهمیم.
(۱۲) آن گاه کاهنان و نویسندگان و فریسیان گرد یسوع مثل میانبند جمع شدند.
(۱۳) یسوع فرمود: «چیست آن چیزی که شما میخواهید از مسیا بفهمید؟ شاید آن چه میشنوید دروغ باشد»
(۱۴) «لیکن بدانید که من به شما دروغ نمیگویم.»
(۱۵) «زیرا اگر دروغ میگفتم، هر آینه تو و نویسندگان و فریسیان و همهٔ اسراییل مرا عبادت مینمودید.»
(۱۶) «لیکن مرا دشمن میدارید و میخواهید مرا به قتل برسانید برای این که من به شما راست گفتهام.»
(۱۷) رئیس کاهنان گفت: اکنون میدانیم که پشت سر تو شیطانی هست.
(۱۸) زیرا تو سامری هستی و کاهن و خدای را احترام نمیکنی.
(۱) یسوع در جواب فرمود: «سوگند به هستی خدای که پشت سر من شیطانی نیست؛ لیکن طالب هستم که شیطان را بیرون کنم.»
(۲) «پس بدین سبب شیطان جهان را بر من به هیجان میآورد.»
(۳) «زیرا من از این جهان نیستم.»
(۴) «بلکه طالب هستم تا خدایی که مرا به سوی جهان فرستاده تمجید کرده شود.»
(۵) «پس گوش بدهید به من تا خبر دهم شما بر کسی که شیطان پشت سر اوست.»
(۶) «سوگند به هستی خدای که جانم در حضورش میایستد، آن کسی که به حسب ارادهٔ شیطان عمل میکند، پس شیطان پشت سر اوست، در حالتی که بر او لگام ارادهٔ خود را نهاده و او را هر جا که میخواهد میچرخاند و وا میدارد او را که به سرعت برود به سوی هر گناهی
(۸) «هر گاه من خطایی کرده باشم، چنان که آن را خود میدانم، پس برای چه مثل برادر سرزنش نکردید به جای این که مرا مثل دشمن، دشمن بدارید؟»
(۹) «حقاً که اعضای جسد معاونت همدیگر میکنند وقتی که با سر متحد باشند و آن چه از سر جدا شده به فریاد او نمیرسند.»
(۱۰) «زیرا دستهای جسدی دیگر، الم پاهای جسد دیگری را احساس نمیکند؛ بلکه پاهای جسدی که با هم متحدند این احساس را دارند.»
(۱۱) «سوگند به هستی خدای که جانم در حضورش میایستد، همانا کسی که میترسد و دوست میدارد آفریدگار خود را، مهربانی میکند به کسی که مهربانی میکند به او خدایی که سر اوست.»
(۱۲) «چون که خدای نمیخواهد مردن گناهکار را؛ بلکه مهلت میدهد هر کسی را برای توبه نمودن.»
(۱۳) «پس اگر شما از آن جسدی بودید که من در او متحدم، هر آینه سوگند به هستی خدای که مرا مساعدت مینمودید تا به حسب مشیت سر خودم عمل مینمودم.»
(۱) «هر گاه گناهی داشته باشم مرا سرزنش کنید تا خدای شما را دوست داشته باشد؛ زیرا شما عامل خواهید شد به سبب ارادهٔ او.»
(۲) «لیکن هر گاه نتوانست کسی مرا بر گناه من سرزنش نماید، پس آن دلیل است بر این که پسران ابراهیم نیستید آن گونه که خودتان ادعا میکنید.»
(۳) «پس شما متحد نیستید به آن سری که ابراهیم به آن متحد بود.»
(۴) «سوگند به هستی خدای ابراهیم خدای را دوست داشت به حیثی که او اکتفا نکرد به در هم شکستن بتان باطل – چه درهم شکستنی - و نه به دوری نمودن از پدر و مادر خود؛ لیکن او میخواست که پسر خود را برای طاعت خدای ذبح کند.»
(۵) رئیس کاهنان گفت: همین را از تو سؤال میکنم و طالب قتل تو نیستم. پس به ما بگو که این پسر ابراهیم که بود؟
(۶) یسوع در جواب فرمود: «ای خدای، غیرتِ شرفِ تو مرا آتش میزند و نمیتوانم خاموش باشم.»
(۷) «راست میگویم که پسر ابراهیم همان اسماعیل بود که واجب است از نسل او بیاید مسیا که ابراهیم به او وعده شده بود تا همهٔ قبایل زمین به وجود او برکت یابند.»
(۸) پس همین که رئیس کاهنان این بشنید به خشم در آمده، فریاد برآورد: ما باید این فاجر را سنگسار کنیم زیرا او اسماعیلی است و همانا بر موسی و بر شریعت خدای کفر کرده.
(۹) پس هر یک از نویسندگان و فریسیان با بزرگان قوم سنگها برگرفتند تا یسوع را سنگسار نمایند؛ پس او از چشمهای ایشان پنهان شد و از هیکل بیرون آمد.
(۱۰) پس از آن به سبب شدت رغبت ایشان در قتل یسوع، خشم و دشمنی کور کرد ایشان را
لازم به یادآوری است، هیچ گاه در کتب نویسندگان اسلامی، حتی در کتابی که در خصوص اثبات اسلام و ردّ مسیحیت نوشته شده، نامی از انجیل برنابا به میان نیامده است. در فهرست های قدیمی و جدید فارسی و عربی کتابخانه های بزرگ جهان و مستشرقین، که نام نادرترین و گمنام ترین کتب عربی و فارسی هم در آنها وجود دارد، کمترین اثری از این انجیل، که یکی از دستاویزهای برخی از مسلمانان در برابر مسیحیان بوده است، وجود ندارد. البته برخی همسو با عباس العقاد، نویسنده مسلمان مصری، نویسنده این اثر را یهودی می دانند(سلیمانی، 1386).
از این رو، مسیحیان انجیل برنابا را قبول ندارند و مسلمانان را به جعل آن متهم می کنند. درحالی که انجیل مذکور از جهان مسیحیت به جهان اسلام راه یافته و کمترین اشاره و نشانه ای از آن در منابع اسلامی وجود نداشته است. هرچند، نام انجیل برنابا در فهرستی که پاپ گلاسیوس اول قبل از اسلام منتشر کرده است، وجود دارد. ولی مسیحیان می گویند آن انجیل مفقود شده است و ربطی به انجیل برنابای کنونی ندارد(رسول زاده و باغبانی، 1389، ص150). مسلمانان نیز به هیچ وجه نمی توانند انجیل برنابا را قبول کنند؛ زیرا این انجیل مانند اناجیل چهارگانه مسیحیت، شرح حال حضرت عیسی و سخنان او را نگاشته است. این شیوه کتابت با انتظار مسلمانان از انجیل حقیقی که به گفته قرآن مجید به خود حضرت عیسی داده شده(حدید: 27) و نزول آن مانند قرآن مجید بوده است(آل عمران: 3ـ4)، منافات دارد(رسول زاده و باغبانی، 1389، ص150).
این انجیل، برخلاف سایر اناجیل، موضوع تصلیب(به دار آویختن) مسیح را شدیداً انکار می کند و آن را زشت ترین نسبت ناروا به وی می داند و عنوان تثلیث را از میان می برد:
1. یسوع دست به گردن مادر درآورد و در جواب فرمود: ای مادر، باور کن از من؛ زیرا من به تو راست می گویم و همانا که من هرگز نمرده ام... 17. یسوع در جواب فرمود: ای برنابا، مرا تصدیق کن که خدا بر هر گناهی عقاب می فرماید عقاب بزرگی هرچند که کم باشد؛ زیرا خدای به غضب می آید از گناه... 19. پس چون مرا مردم خدای و پسر خدای خواندند، با اینکه من در جهان بیزار بودم، خدای خواست که مردم مرا استهزا کنند در این جهان به مرگ یهودا، در حالتی که معتقد باشند به اینکه من همانم که بر دار مرده است تا شیاطین مرا استهزا نکنند در روز جزا ـ 20. این باقی خواهد بود تا بیاید محمّد پیغمبر خدای، آنکه چون بیاید این فریب را کشف خواهد فرمود بر کسانی که به شریعت خدای ایمان دارند(برنابا، 220: 20-1).
در این کتاب، برخلاف اناجیل اربعه، کسی که به دار آویخته شد، یهوداى اسخریوطى بود، نه حضرت عیسى، و وی به آسمان برده شد: حق می گویم به شما که همانا من نمرده ام، بلکه یهودای خائن مرده است... آن گاه فرشتگان چهارگانه او را پیش چشم های ایشان به سوی آسمان بردند (برنابا، 221: 17ـ24). در بیانی دیگر، آن گاه یهودا در گفتار و رخسار تغییر پیدا کرد و شبیه به یسوع شد، حتی اینکه ما اعتقاد نمودیم که او یسوع است(برنابا، 216: 4).
18. در انجیل برنابا، به صراحت خداوند در روز قیامت با چشم دیده می شود: مگر ایوب، پیغمبر و دوست خدای را فراموش نمودید که چگونه می گوید: می دانم که خدای خودم زنده است و همانا من در روز پسین به جسد خودم برخواهم خاست و به چشم خود خدای خلاص کننده خود را خواهم دید(173: 10؛ 17: 18). اما در قرآن آمده است: چشم ها او را درنمىیابند و اوست که دیدگان را درمىیابد و او لطیف آگاه است(انعام: 103).
20. انجیل برنابا تعداد آسمان ها را 9 آسمان برشمرده است: راستی به شما می گویم که تعداد آسمان ها، نه آسمان است که نهاده شده در میان آنها سیاره هایی که هریک از آنها به اندازه سفر پانصد ساله از دیگری دور است(178: 6). اما از نظر قرآن شمار آسمان ها هفت عدد است: اوست آن کسى که ... هفت آسمان را استوار کرد و او به هر چیزى داناست(بقره: 29).
پس اعتراف نمود یسوع و فرمود: به راستی و درستی که من مسیا نیستم. 6. پس گفتند: آیا تو ایلیا یا ارمیا یا یکی از پیغمبران پیشین هستی؟ 7. یسوع جواب داد: چنین نیست. 8. آن وقت گفتند: کیستی تو؟ 9. بگو تا شهادت دهیم برای آنان که ما را فرستاده اند. 10. پس آن وقت یسوع فرمود: منم، آوازی فریادکننده درهمه یهودیه 11. که فریاد می کند، آماده سازید راه فرستاده پروردگار را آن گونه که او نوشته شده است در اشعیا 12. گفتند: هر گاه تو نیستی مسیا و نه ایلیا و نه هیچ پیغمبری، پس چه جهت دارد که بشارت می دهی به تعلیم تازه و خود را می نمایی بزرگتر در شأن از مسیا؟(42: 5ـ12). ... لیکن زود است که بعد از من بیاید مسیا که فرستاده شده خدا است برای همه جهان، آنکه به واسطه او خدای جهان را آفریده(82: 17).
یسوع در پاسخ فرمود: سوگند به هستی خداوندی که در حضور او جانم ایستاده، به درستی که من نیستم آن مسیا که تمام قبایل زمین انتظار او را دارند؛ چنانکه خدای به پدر ما ابراهیم وعده کرده و فرموده: به نسل تو برکت می دهم همه قبایل زمین را (96: 8).