حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

/نظر کن به دور گردش ایام.../

غمی در دور گردون هی نظر کن به دور گردش ایام نظر کن

ببین آشفته گشت حالم زایام نگاهی بر دل آشفته سر کن
ببینا تا به کی در خود چو نظر کن نظر بر حال ما کن گر گذر کن
شگفتا از همه آشفته حالی غمی دیرینه آشفته زحالی
نگاهی کن ببین قلبم شکسته
دلم غم بارو غم در من شکسته
نگارا ای فروزاننده چو پرتو چو در بارانو چو در باریدن اشک
منی غم دیده در غم شکفته شکفته در غمم اندر شکفته
ببین ای روزگار لیلو گردون بباران شعرو با شعری چو گردون
نگاهی کن ببین در حال رویش زگندم در بهاران کشتو کوشش
نگاه کن بر این مزرعه ها را مترسک اشک ماتم دردو غصه
بباران اشکو دریایی شو از رود ز سمت دریا کن چو جوشش
دلا آشفته حالی را نظر کن دلا آشفته در غم هی نظر کن
چه دانی در دلم آتشفشان است چو کوره در دلم آتش فشان هست
زدانی غم برایم شعله پر شد زشعله غم چرا آنی به آنی
سرودم در پی شب ناله هایم
سرودم از همین شعر آشفته حالم
بخوانی گر گذر کن از همین شعر
تکانی مرد آدم برفی از شعر
چو خورشید هی فروزان تن زآبی
تنم در برفو هم خورشید بدانی
بباران رنگین کمان شعر افروز
چو ناله نی فغان از گردش روز
شاعر-حسام الدین شفیعیان

/کلاغ و مترسک/

/کلاغ و مترسک/


تن زخم خورده مترسک وسط مزرعه

وسط مزرعه کلاغ ها نوک زده بر غم زده

کلاغ را مترسک چوب مزاحم

مترسک در کلاغ خود شعر میشد

کلاغ هم خانه را نوک شعر میشد

کلاغی که مترسک میپراند

مترسک هم کلاغ را خود تکاند

برای این شعر مزرعه جای کلاغ شد

مترسک آدمی چوبین نما شد

مترسک را ببین در خود چه خوابست

ببین مزرعه را کلاغ ها زیادست

کلاغ را چوب ترسان خشک نمیشود باز

کلاغ ها هم عقاب روزگارن

حسام الدین شفیعیان

ساحل زمین بارانیست

درون نگاه بارانیست

اینجا هوا هوایی طوفانیست

برایت واژه ها را تکانده ام قصه اول خط  شعری فانوسی در بیابانیست

بتکان دریا را ماهی ها تکان خورده میخندند برای تن شدن آدمی  قصه تنهائیست

شوریده موجی میزند ساحل را بزن ساحل دریا چراغانیست

بباران نقطه هایی را ستاره های دنباله دار کهکشانی درون زمین از زیبائیست

حسام الدین شفیعیان

/چراغ قرمز زمین جایی در چهارراه زندگی.../

/چراغ قرمز زمین جایی در چهارراه زندگی.../


شهری در آهن در شهر آجر

آجری بر مترسک غول پیکر

آجرها مترسک شده اند

شهر تاریک شده غم آجر شده

سیم خارداری دور حصار قلب آدمک ها

شهر جای پرواز آدمک ها شده

میان خلوت شهر فریاد زدم باز

که شهر را جای مزرعه کلاغ هم بی خانه شده

کلاغ قصه ها آخرین مسافر شهرست

مسافران شهر عقاب های تیز بال شده

جایی در چراغ قرمز روزنامه دیروز شده

امروز تیر جراید دیروز شده

فردا هم خلوت روزنامه هاست

کاغذ باطله تیتر پریروز شده

پازل تفکرات

یک نفر پتک زمغزی زد

گفت من عقاید زفکر خود فقط

یک دیگر تبر زفکر او زد

و یک دیگر گل زدو عقیده زد

یکی مرحم فکر شد

یکی رنج فکر

آری جهان بعد فکرهاست

جهان بر بعد فکر هاست

میز گفتمان نجوم و فلسفه غربو شرق

میز گفتمان عقاید نیامده از بطن عقاید بر هم

صحبت جهان هست صحبت حرفهای دگر

نوبرداشت از عقاید در بن شعر از برای هم

نقطه نقطه سلول های مغزی را تکان خوانی کن

شعر را  بر فکر خود چراغانی کن

ما حصل نقطه رفتن آمدن ها هست

شعر را کمی واژه نو تکانی کن

خسته از بن  بسته از نکوبیدن ها

کوبیدن جستن حقیقت ها

روی تقاطع عقاید ایستاده در بن خود

خود تکان خود تکانی زنو بر تن خود

روی سکان خواب زدگی شعر گفتن

سوت سوت های درون خود شعر گفتن

بادبادک درون پرواز از زمین

جایی در بر ترانه ای خفته شعر گفتن

زمین غم انگیز درون خود پیله بافته هست

قفس زمین جای شعر یا درون شعر خود برون زقفس کلمات گفتن

حسام الدین شفیعیان