حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

صندلی خالی

دسته‌بندی حسام الدین شفیعیان-شعر - ✼ ҉ حسام الـבین شـ؋ـیعیان ҉ ✼

تو نیستی یا سایه ای هستی که نیستی

پر از بودن ولی در کنج تنهایی صندلی خالی نشستی

زیر بغض باران زده ی دلتنگی رفتی

میان کوچه های دلتنگی رفتی

کوچه خالی  صدای رهگذرانی که هیچکدام شبیه تو نیستند

لبخند خود را برده ای

اشک واژه ی تنهایی درون خود

زمین وسعت تنهایی درون خود

صندلی چوبی شکسته ی درون خود

اتاقک بارانی درون خود

و قصه ی سروده ی غمگین درون خود

حسام الدین شفیعیان

قلب تپنده

قلب تپنده اگر ریشه کند

فکر را آغاز سر ریشه کند

قلب تپنده مغز تفکر شعر درون ماست

غزل بیت بیتش سروده ناسروده ماست

اینجا مدار عاشقی پرچین اقاقیاست

کمی برای  شعرم بذر بشو اینجا سرودن ناسروده هاست

Hesam-shafieian

قصه زندگی

غزل خواندم غزل خوانم تو باشی

زبر مثنوی خوانم تو باشی

زدو بیتی گذر کن گر همی رود

زدریا زمثنوی پر از نور

زدیوان غزلهای زمینی بخوان شعری زنور اسمانی

بباران اشک شعله ور شو

بباران شعر دریا را نگاه کن

زرنگین کمان باران گرفتن

زباران در پی رنگین کمان شو

زنو از غزل تا نو به نو شو

همی شعر  را به خوانو نو زنو شو

زکسب دانش از بهر نهانی برون آی ای شب از طلوع ناگهانی

شب از  قصه گرفتن از زغصه

غزل خوان شبای پر زغصه

همی خوان تا بدانی این چه شعریست

که دارد هم سخن های نهانی

درون شعر  هست تاریخهایی

زتاریخ زمین هم آسمانی

زتاریخ آسمان دارد زدفتر

زدفتر شعر خوانند همچون باران

زاشک زمین هست بر باران

جهان جای بسی هم بذر پنهان

زتاریخ هم هست بذر ها نهالان

نهالی کاشتن تا آید از شاخه جوانه

زصبرو زحوصله در هم تاریخ چو خوانش

این زمین قصه تاریخ آدمک ها

زانسانها زتاریخ در قصه هاشان

نغمه های زندگی دارد کم و بیش

یکی کم یکی بیش یکی گر پیاله عمر بگذشت

همی قصه زندگی یکی بود و یکی نبود ها

نقطه از بر شعر خوان سطر به سطری

بباران روشنایی در  زذهنی

بشو زنجیره ی انسان شدن ها

زنو تر نو زنوتر نو شدن ها

شاعر-حسام الدین شفیعیان

/مسافر تنهایی/

ای مسافر تنهایی


روی پیچک ماه سیاره ی آدمک های خیالی

شعری که میبرد مرا در پیله خود بر سوار سروده ی بارانی

جایی که سوت سوتک فلوت غار درون بیشه های بی فردایی

سکوت سمفونی درون خود شکستن ها

پتک درون بذر روشنایی

ساختار ماضی بعید برای فعل حال از هجایای پتک جمله انگیز

روح زمین خسته از درون نخ درون بادبادک باد های دریای شمالی ترین رویا

شهری بر پایه آجر درون قلب بیداری

خواب انگیز ترین لالایی شعر من برای مادری که دارد نغمه بیداری

بافتنی سرما انگیز خستگی زمستانی

قوهای خیالی شهر خیالی قصه خیالی

رویایی که درون قفس درد از نفس برای فریاد های درون شب های دلتنگی

شعر مرا با قهوه تلخی آمیخته ای شکر ندارم اما مرحم در خود بیداری

نقطه نقطه خون انگیز اشتراک دردو مرحم برای نغمه بیداری

ریزش ساختمان رویش فصلی نو

پایه قوی نریختن استوار روی درون بعد یقین

من به فردا میاویزم شمع را

پروانه وار میچرخم درون شعر را

اینجا سکوت خلوت بردن اسم در پرواز برای بادبادک ها

طلوعی که خلوت شد شعر خلوت نشین شب های دلتنگی درون انگیز

حسام الدین شفیعیان

/مرد زمستانی/

من مرد زمستانیم

آدم برفی آب شده ی خالیم
جایم بگرفته در زمین نابرجا
من آخرین سلسله ی باز بمانده از عشق
عاشق چند نوای سرودن برای آدم برفی ها
کوچ آنها برای نباریدن ها
تا آخر قصه من ماندم لیک
شد باز هوا سردو چه شور انگیز
تنهایی دل را که داند جز شب
شب های برفی نیامد از سر
سرما زده خیال من را اینجا
من قافله ای از تبار عشقم
مجنون ولی سر به دار عشقم
من تار زدم که شب بیدار شود
شب را چه کنم که شب زده در خویشم
با تابوتی از کلمات دفنم کن
من واژگان خشک شده در خویشم
تار غم دنیا چه تاری نواخت
با زندگی من چه شوری نواخت
آخر به سر آمد شب تاریکی
آن صبح دگر نمانده بود آدم از برف
آدم برفی شده بودم به آسمان یا که زمین
این بود سقوط آدم ز زمین
سیب نداشت قصه ی من نه حوا
خوردم به زمین قلم سقوط شد به دلم
باز این قصه جنون شدست به دلم
آسمان کمی نشانم بداد باریدن
از بهر به زندگی اشک تابیدم
با جمله همی کمی شعور بافیدم
سردم شده شعر کمی آرام تر
من زمستان کلمات را باریدم
حسام الدین شفیعیان