حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

شهری در آهن

قصه های شهر تنهایی

روی برگه زردو قرمز افکار پنهانی

میان سقوط آهن روی برجک شهری در دل آهن و دودو دردو تنهایی

طاقت ماه افتادن در برکه شب های سرد زمستانی

قصه ای از نقطه های ریز و ستاره های شب های رویایی

حسام الدین شفیعیان

/فصلها فرقی نکردند.../

/فصلها فرقی نکردند.../

بهار پشت دشتی اشک میریخت
زمستان بود بهار کوچ کرده بود
تا رسید فصل بهار و زمستان کوچ گرفت
زمستان جایی بود برای یاد سرمای رفته
بهار جایی بود برای اشک پائیز
پائیز برگ ریزان میشد
درخت تمام خاطراتش را میریخت
و تابستان با همه گرمایش چند خاطره میشد
میان همه فصلها غروب بود
میان همه غروب ها سرما بود
میان همه طلوع ها بهار بود
اما هیچکسی نگفت چگونه بود
همه منتظر فصلها نمیشدن
انگار همهمه گم شدن ها بود
دگر چهار فصلها رسیدن نمیکنند
میایند و میروند
کاش مثل کودکی دریا به چشممان میامد
کاش مثل کودکی بهار زیبا بود
انگار دل خوش هست که زیبایی میافریند
میان غوغای زندگی گم شده ایم...
حسام الدین شفیعیان

/چند فصل بهار زندگی/

/چند فصل بهار زندگی/

کودکی گریه کرد باران شد
نوجوانی در پی طوفان شد
در میانسالی همی دانش گرفت
بر زپیری هم زآن شادان گرفت
ماحصل چند فصل را گفتم بخوان
این ده و بیستو زشصتو هفتاد گرفت
ماه زنو بودو همان ماه میشدش
گرمی خورشید فروزان میشدش
گر زهر فصلی گذر کرد از همی
یاد ایام بود که طوفان میشدش
حسام الدین شفیعیان

/ایستگاه نهایی/

پستچی برایت نامه ای آورد

من خط ناخوانای تمام قصه هایتم
جایی در کویر دل آرزوهایتم
مثال پروانه ای دور شمع قصه هایتم
نقطه از نقطه شعرت بال پر پروازتم
قصه دلتنگی زمین قصه ای طولانیست
من دوست همیشه همراهتم
نگارنده شعری درون قصه های تاریخم
من تاریخ غمهای زمین قصه هایتم
همراه همیشگی در بودن و نبودن هایتم
نبودن هایمان قصه بودن هایمان و من مثال بارانی روی دقیقه هایتم
چرخ و فلک از قصه ما شهریست
من دور افتاده ترین مسافر قصه هایتم
تا پرواز قصیده بال قلمتم من قلم اشکبار نانوشته هایتم
نامه ام را ببر برایش اما
مقصد نهایی نامه را خط بین فاصله بگذار
من فاصله ی تمام نقطه هایتم
شب نویس شب های شب نگارنده هایتم
پانویس پر برگ اشک بیت بیت غزل هایتم
سروده ای در درون نامه نوشته ام باز کن
من مسافر تنهای شب های انتظارتم
انتظار ایستگاه خلوت خود من آخرین مسافر تمام قصه هایتم
حسام الدین شفیعیان

/مترسک چوبین در آهن/

مترسک آدم شدو رفت در شهر

رفت بین چوبک های درهم
رفت بین فراموشی مزرعه خاموشی
رفت بین آهنو قصه های بیهوشی
رفت میان چراغ قرمزی از خاطرات
رفت بین سبزترین دشت صنوبر ها
رفت آدمک شود چوبین شد
چوب حراج خورجین شد
رفت بین آدمک ها آدم بشود
آدمک بیچاره آهنی از چوبین شد
رفت میان فریاد های خاموش انسان ها
رفت ترکیدو چوبین شکسته از بالین شد
رفت چند دلتنگی بیاموزد
اما قصر ارزوهایش چوبین شد
بازگشت کن ای آدمک چوبین میان مزرعه
کلاغ ها هم شهر نشین پرواز عقاب شدند
بازگشت کن مترسک تنهایی
شهر نهنگ خفته در خواب است
حسام الدین شفیعیان