حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

/بیا تصور کنیم/

بیا تصور کنیم چه اشکال دارد

مگر از شکل تو هم قافیه اشکال دارد

پرتره شو برایم بشو شعری ناتمام از منو این بومو قلم

تو بگو خط نشدم خط شکسته مگر اشکالست

قافیه شد شکرو قندو غزل شد خطم

مگر از خط برون زدنی بر تو هم اشکال دارد

نکند این دل من قافیه ای زتو کم دارد شایدم نقطه زحرفی زده ام یا که نقطه زخطم زکاغذ کمو کمتر دارد

شاعر-حسام الدین شفیعیان

-/خط زخطی زحرفی زحرفت زنو/-

فعل زقبلو زمضارع زماضی بعید

زبدو قبلو زچندو زچونو زبعدی زاری

گلو گلبرگو به ریشه به ساقه به آفتاب چنین

گمو کم کامو کرو کورو دلو دیده زبستن گاهی

نونو ن و القلمو دل ز ما هم روشن

جوهرو قلمو سطرو دلو کاغذو دلبر با هم

دفو نی تنبکو نت فالشو زبر زیرو زرو

خطو خطهای دگر باز شماری ز ماندن زما هم شدنو ما زدلو دیده به دلبر چو شبو روز

حسام الدین شفیعیان

/خیال انگیز//شاید و باید...//پائیزان قلب/

/خیال انگیز/
در خیال تو همان جنگل سبزم که مسیرش به بهاران برود
پائیزم ولی در تو دلنگیز به باران بروم
ماه زیبا شده بود از رخ تو تا به جهان تا غزلی شعر شدو بند به زنجیر دل من بروی
بال بر بندو برو از خیال من غمگین زده ای تا به گرد نیفتادن از خیال تو چه حاصل بشوم
حسام الدین شفیعیان

/شاید و باید.../
زندگی طعم قشنگ یه گل رو به طبیعت شاید
ابرو مه خورشیدو فلک مهتاب شاید
زندگی وسعت خندیدن توست بار آن هر چه زیاد چه قشنگ شاید
بار در فکر تو و فکر تو از گل چه قشنگ شاید
آری زندگی کوتاهست ولی چه زیبا شاید
حسام الدین شفیعیان

/پائیزان قلب/
در دشتی وسیع خواب دلنگیز شدی
ماهی شدیو حوض دلنگیز شدی
در شب زدگی خیال انگیز شدی
با روح تنو خیال من چه پائیز شدی
حسام الدین شفیعیان

/قلم بارانی/

جاده بازم تب رفتن دارد
مرغ باغ دلم میل شکفتن دارد
تار این غم چرا ماتم پنهان دارد
با تب این قلم شعر فراوان دارد
حسام الدین شفیعیان

/طلوع/

به تب شعر باران بشو
شور بشو مثنویه رود بشو
شکر بریز
عسل بریز
دو بیتی ختم بریز
ماه بشو
شور دل ما بشو
بهار جانان بشو
شاه غزل خوان بشو
به تار این دل غمین نور بشو
شکن شکر به قهوه ی تلخ اثر مرحم این درد بشو
تا شکنی زخود برون به هم شوی زخود به او
لعل تب هجر تو آسان نبود
مرگ غم دل فراوان نبود
به صبح امید شکن برون بیا
به هم زنی همی زمن طلوع بیا
تار بزن
به شهر غم ساز بزن
ماه من از مه شکنی برون بیا
برون زجا ز ریشه ی فزون بیا
تشنه لبیم تشنه ی تو برون بیا
طلوع بشو
کمی زما زنور بشو
غم شدم از قند دلت که آب شود زغم چرا
چینو چنان دگر بشو
دگر زحال من بشو
مرحم درد من بشو
حسام الدین شفیعیان