/چراغ روشن بذر درون دگری و دگری/
بذر اندیشه تو ریشه تو فکر خرد اندیشه تو
این سه بعد نه تنها صرف یک حرف در ورای آدمها هست اندیشیدن به تو
به تو اگر اندیشه شود تویی نمیماند تو نیستی من نیستی در اندیشه هستی
گذران کن زبعد خود برون آی زدانش هستی را
این هست مقیاس وسعت فکر دگر و دگران
برون زدریا کجای جهان موجی ندارد
هر کجا چراغی میزند بادی میزند
روشنی در بر روشنایی آری تا روشنی هست بادی میزند
حسام الدین شفیعیان
چو شکوه لاله زاران زدشت نو شد بهاران
چو در دشت چمنزار زسبزه نو در فصل نوبهاران
باد میوزد در چمنزار زگلها میوزد نغمه غزلها
شکوه باران زده شکوفه سرزده
زدشت باران زده
زباران شب زده
زشب ماه زده
زماه نور زده
زنور پل زده
زپل دریا زده
درون دریا ماه زده
زبرکه شعر زده
زماهی ها چو روی آب صدایی غم زده
صدایی شو زبرکه تا به دریا نگر درون موج زباران
بیا بر بلندای شعرم شمعی زتابیدن زدریا
بیا بر بلندای جهان بنگر جهان چو آجر در نهان زآهن در نهان
زپرواز گر نگر تا بینی جهان را زنقطه ها زروشنایی ها زمین بنگر زدرون شیارها
کوهستان کوهستان غزل باران کوهستان زدشت بنگر زآرامی موجها
تا نور تابیدن بگیریم زفکر نوتر زنوتر نو بگیریم
زمهربانی زمرحم نو شویم ما درون هم پیچک نو شویم ما
شب درون خود خواندن بگیریم برای هم غزل خواندن بگیریم
بیا تا قصه ها را نو بگیریم زقصه از درون خود بگیریم
شبی در برکه ها مهتاب نگر نو درون برکه خود را نگر نو
بباران ماهی از خواندن زبرکه اگر لب در درون برکه قطره
برای ماهی ها جشنی بگیریم زقلب ماهی درون برکه گیریم
شب از اندر گذر در نو گذر کن زتاب در خواندن نو غزل نو
ترانه جان بگیرد در ترانه بباران باز ترانه باز ترانه
شمع و گل پروانه میچرخد از آن زبالش گرمی شمع خواند از آن
زپروانه نگر تا خود ببینی درون قاب عکسی نو بگیریم بیا تا جای گیریم در بهاران
سرودی نوزنوتر نو بگیریم...
حسام الدین شفیعیان
مترسک تنهایی ها چرا غمزده ای
در میان شب روز چرا تب زده ای
چرا قصه ی اینجا تبی مفرد داشت
با فعلو مضارع غمی مبهم داشت
روی شاخه های فردا برگی از پائیز بود
قصه از اول خط برگ ریزان تب جالیز داشت
آدم برفی هم مثل این شعر غم فردا داشت
کوچه ی شب زده در تاریکی قصه ی مردنو مرگو تب پائیز داشت
حسام الدین شفیعیان
/سکوت نهنگ ها/
قدم هایتان را آهسته بردارید آدمها
ساحل سکوتی عمیق دارد
کمی برایشان ساز بزنید
دیگر نهنگ هابیدار نمیشوند
سکوت کنید آدمها
نهنگ هاخوابیده اند
حسام الدین شفیعیان

قاصدک آرام بیا خبر از پر گشودن داری
زپر پرواز بال گشودن داری
نغمه ای یا خبری از سرودن داری
از کجا آمده ای به کجا پر گشودن داری
در میان پیله ی رد شدن جای دیگر داری
خسته از من بگذر حال که با این دل من شنفتن داری
چتر خیس باران را قصه ی شوریدن داری
یا که در خود پیله ی سرگشودن داری
با قصه ی ما حکایت بودن داری
یکی بودو نبودن داری
جای واژه جمله های پشت سر هم داری
نقطه ی سطر بعدی خط اول داری
با پایانه ی باز حرف مبهم داری
قاصدک شعر مرا چرخش در خود بردن داری
حسام الدین شفیعیان