حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

/چند خط ناخوانا مینوشت/

/چند خط ناخوانا مینوشت/

من سرخپوستی را دیدم که زرد میکشید

زردی را بر رنگ نوشتن قلم خود میکشید

نوشتارش ناخوانا بود انگار

فقط برای تاریخ بعد از خودش میکشید

دور آتش رقص را به زانوی ماه خیال خود دار میکشید

از دار فکر خود جرم افتادن جاذبه را میکشید

عصر او درک واهی داشتن از خط های او

او را به دار فکر خود نقد از تشخیص ابتلاء به فکر خود میکشیدند

ناقوس او تنها خورشید بود

شاید عشق او فراتاریخی بود

از سقوط باطل افتادن های زمین

چند پاراگراف نقطه سر خط من تمام او را با خط خیالم برای تو کشیدم

شاید زبعد او کسی با ماه سخن نگفت

عاشقانه ات را در گورستانی دور دفن کن

مرده خیال ندارد یا فکری از بعد خود

فقط زندگی را برایت میبافم

آنگونه از شکست حروف خیال بر تصور حال تو

حسام الدین شفیعیان

تکاندن از خود به حروفو کلماتی دیگر

خط خط دلت دل تکانی بتکان

از بهر دلت دل تکانی بتکان

از واژه تکان چند حروف دیگر

با نقطه تو هم نقطه خوانی بتکان

گر نکته بدانی نکته دانی بتکان

بر شعر کمی شور فشانی بدوان

چون دانسته زحرفو حروفی دیگر

از ف تو فعلی دگرو فعل تکانی بتکان

حسام الدین شفیعیان

جنگ و صلح- مدال عشق

جنگ و صلح- مدال عشق
جنگ و صلح جایی در جنگ صلح بود
یک کودک متولد شده بود
جغرافیای زمین برای او فشنگ خالی نبود
پرچم های صلح را آتش نکنید
زمین خسته است
حسام الدین شفیعیان
/مدال عشق/
پدر ز خواب رفته بود و خواب می دید
خستگی را ز کار می دید
دختر نگاه زیبا بر پدر
انگار جهان گرد او همه است پدر
بر گرفت و لباس عشق سوزن کرد
نخ بافت مدال قهرمانی پدر
پدر بر خواست و خستگی در کرد
لباس بر تن کرد
دید دوخته بر لباسش مدال عشق
اشک بر گونه ی خسته از سرنوشت
بوسید دخترش را با محبت از کارش
که عشق است همه کارش پدر
دختر لبخند زد از خوشحالی پدر
پدر جارو بر گرفت و رفت از در
قصه ی زندگی عشق است
حتی کوچک
حسام الدین شفیعیان

قصه شب

منو ماه و Related imageقصه شبو شب زده باز تنهائیم

دیوار شهر بلند ما چقد کوتاهیم

شبو خط شکستن به صبح باز ما را ببرد با خود بی من زخودی

من خود خود شکن از خود بیخود زدرون قفسی

باز تبر زفعلو زماضی بعید

ساختن فردا با مثنوی زندگی از شب شکنی تا خود صبح 

قصه شب غزلی تا دل صبح

ما در بارگه مسیر طوفان افتیم

هم کشتیو هم ساربان ها سازیم

باز قصه تب طوفانی زده طوفان زشعرم دل دریایی زده

باز جمله زفعلم پیدا

حال اندر دل من غم شیدا

مرگ دروازه قاپیدن جسم

روح خسته زجسمی خسته

شب همه شب شکن سد بدلت

که به دریا بزنی در به دلت

اینجا هوا میل شنفتن دارد

قصه شب همی فعل نبردن دارد

با دل من همی تار شنفتن دارد

شاعر-حسام الدین شفیعیان

ماهی های تن زده

تن ماهی ها ماهی را له کردند

و مارک زدند ماهی ها شور هستند

ماهی ها شور زده قطعه در تن شدند

دریا با تمام وسعت خود برای ماهی تن زده دایره ای در خفتن هست

حسام الدین شفیعیان