-
سمفونی ن
شنبه 23 مهر 1401 21:41
دستانش را به چشمش می کشد و به تاریکی نور خورشید چشم می دوزد.. از داخل سبد حصیری تخم مرغ ها را برمی دارد..ماهیتابه را روی شعله های برافروخته ی آتش قرار می دهد..لرزشی در دستانش ایجاد می شود..سکوت و خاموشی همیشگی صدای جلیز جلیز روغن ..ترکشهایی را ایجاد می کند..زرده ..سفیده پخش می شود و با هم آمیخته می شود..انفجار بمب...
-
/زمانی برای مرگ اسبها/
شنبه 23 مهر 1401 21:41
کورمال کورمال در زیر باران وارد آسایشگاه شد.سرش را روی پتوی چند تا کرده اش گذاشت که ببری آن را اشغال کرده بود سقف را نگریست که هر لحظه به او نزدیکتر می شد. از روی تخت با کف زمین آشنا شد که بدجور باعث سوزشو خراش برداشتنی جزئی بر روی دستش شد.ببر..سنگینی سقف .. نعره ای که فلزهای به شکل در آمده و تو در تو را دریدو کف زمین...
-
یک روز جمعه
شنبه 23 مهر 1401 21:40
ساعت ده صبح با نسیم دلنگیز بوی غلیظ دود که با استشمام آن در خواب ریه هایم را ورزش کامروایی به سوی مرگ داده ام از خواب هشت ساعته ی عذاب جسم که بوسیله ی آن هر روز دندانهایم را کوتاهتر به سانتی متر و میلیمتر می دهم و این آرامش روح را به جهنم این دنیا که هر شب باید به سمت آن بروم تا صبح با سردرد هدیه شده از خواب دیشبم...
-
دوربین خاموش
شنبه 23 مهر 1401 21:40
اتاق روبروی پله ها . و خانه ای که دیگر نیست خانه. یک سفره طرح دار دوغ نعناع و ظرفی سفالی و یک دیس کشک بادمجان نعناع و ترخون ماست چکیده نون سنگک..عمو برکت ا... بی بی گلبانو .رضا سبیل. لقمه پشت لقمه و دوغ..لیوان پشت لیوان..نون سنگک سفید می شود خورده می شود .صحبت از یک لقمه ی حلال و مثال عمو که دیوارها گواهی می دهند و...
-
مغز متفکر
شنبه 23 مهر 1401 21:39
صدای باز و بسته شدن در شاید یک روزی بالاخره اون پیداش بشه اون که من منتظرش هستم در تخیلاتم به یاد صورتش می افتم چشمانش خیلی وحشت آور است.مخصوصا وقتی بهت زل می زنه..انگار که عدسی و قرنیه چشمش داره از جا در می یاد دستاش هم خیلی زمخته از همه بدتر کله اش است مثل یک توپ بسکتبال می مونه اون یک دختره نه اصلا یک پسره شاید هم...
-
بازگشته
شنبه 23 مهر 1401 21:39
اینجا کجاست دیگه؟ آهای شما بله شما بفرمائید میخواهم درشکه سوار شوم چی حالت خوبه عمو حالم خوبست دیروز طبیب دید مرا و برایم نسخه پیچید درشکه چیه میخوای سوار مترو شی متری کجاست متری چیه قرصاتو با آب گلدون رفتی بالا!!! مترو برو پایین سمت چپ تاکسی دربست همینجا هست در را که زد همون که بست ای خائن تو از نیروهای قصر دشمنی قصر...
-
قصه مردی که هست اما نیست...
شنبه 23 مهر 1401 21:38
کنار پیاده رو می ایستد. و همه رد میشوند. میگن یه آقایی ایستاده بوده همینجا کجا هر روز شناسنامه خالی-صفحات خالی کجای زندگی خالی نیست هر روز یکی رد میشود و مردی ایستاده و نگاه میکند.من میگم اینجا هیچکسی نیست نظرت چیه چرا هست نه کو من که کسی رو نمیبینم ته همین خیابون بن بست همینجا که میگن ایستاده بوده میخوره به کجا به...
-
/قصه زندگی ها/
شنبه 23 مهر 1401 21:37
مرد کنار قفسه کتاب می ایستد و میگردد کتابها را ورق میزند.و کتاب زرد رنگی را بر میدارد,,باز میکند صفحه اول خالی صفحه دوم خالی صفحه سوم خالی,کتاب را میبندد و دوباره باز میکند,صفحه اول خودش صفحه دوم زندگیش صفحه سوم خاطراتش باز میبندد,و باز میکند خالیست,کتاب را بر میدارد و سمت صندوقدار میرود و قیمت کتاب را میپرسد.فروشنده...
-
کافه فلوت-طنز کافه پیانو
شنبه 23 مهر 1401 21:37
کافه فلوت /محل یورش به کافه/ اصلا به خاطر نمی یارم حالا هر چیزی که می خواد باشه رو..پشت دستام پنهان کرده باشم.یعنی استعدادشو ندارم بر عکس چیزی باشم که هستم. اصلا این کارا مال شعبده بازایی که اگه خوب بهشون نگاه کنی..می فهمی خوب یاد نگرفتن از اون قدیمیاشون. پس درد سر تون ندم برام اصلا مهم نیست می خوان بفهمین یا نفهمین...
-
(زنی در ایستگاه)
شنبه 23 مهر 1401 21:36
زن از جایش بلند میشود زیر گاز را کم میکند.جلوی اینه می ایستد و دستی بر صورتش میکشد.و کفش های مشکی با پاپیون فیروزه ایش را پا میکند.و دسته گل.چند خیابان را رد میکند.و ایستگاه اتوبوس.روی سکوی چوبی مینشیند.ساعتش را نگاه میکند.2 بعد ظهر است.چند اتوبوس میایندو میروند.نگاهش به زن و شوهری می افتد که بچه اشان را میبوسند و از...
-
ساعت پنج و سی دقیقه
شنبه 23 مهر 1401 21:36
ساعت پنج و سی دقیقه..همه دنیا بهم می ریزه من مطمئنم یعنی نود درصد باید همه چیز طبق یک فرضیه ی از پیش تعیین شده زیرو رو بشه. ساعت پنج و سی دقیقه شروع تمام این ماجراهاست که به مدت 2ساعت ادامه خواهد یافت و قراره دنیا بهم بریزه حالا هنوز یک ساعت دیگه مونده تا بهم ریختن همه چیز. قراره نیم ساعت به عوض شدن همه چیز یک زن و...
-
اینجا یه نفر داره آواز میخونه
شنبه 23 مهر 1401 21:35
تو شهرک ..فاز 3 از همه معروفتره .وقتی ازشون سوال میکنی حرف حسابتون چیه بدون مقدمه شروع میکنن برات به خوندن.آهنگی که فقط ریتم اونو خودشون میفهمن و البته طرفداراشون.حالا این وسط قراره منم مستند بسازم نمی دونم باید از کجاش و از کدومشون شروع کنم .چرا اون پیرمرد عصبانی که همیشه سر بلوک 12 تو خودشه باید بیاد و دوربین بیچاره...
-
سگ ها خواب ندارند
شنبه 23 مهر 1401 21:35
دمش را تکان می دهد و به حالت یکوری می دود.دوازده و بیست دقیقه نزدیک به یک خرابه گوش تیز می کند تا صدای چند بچه گربه را بشنود و بدنبال صدا می رود و دیدن چند کوچولوی رها شده نزدیک و نزدیکتر و دور و دورتر تا خسته می شود و دوباره بر می گردد سرجای اولش و نگاه می کند .آرام به دنبالشان می رود گربه ای دیگر و چند تکه آَشغال...
-
شادگل
شنبه 23 مهر 1401 21:34
تشعشع نور خورشید خانه را نور افشانی می کند..پسر ابروهایش را درهم کرده بالای پشت بام نشسته است. به روبرو زل زده است به جایی که تا چشم کار می کند یک شکل است.زن کلید کنار پنجره را می زند و کنار پیک نیک می نشیند ..قاشقش را پر از زرده می کند و کنار دیس آنها را پخش می کند و سفیده ها را در سینی می گذارد .مرد در زمین پشت خانه...
-
من اینجا هستم
شنبه 23 مهر 1401 21:34
برف سنگینی در حال باریدن است ..من کنار پنجره در حال پختن ماهی هستم .گازو بردم گذاشتم جایی که بتونم بیرونو هم نگاه کنم .کمی فلفل و زردچوبه رو ماهی ریختم..حسابی روغن کاریش کردم خیلی بیشتر از حد معمول اصلانم فکر چربی خونم و نکردم. یک لیوان نوشابه اونم غیر رژیمی بی خیال قند خون. همه میگن آخه اینم منظرایه که تو بخاطرش...
-
مدل جدیدا
شنبه 23 مهر 1401 21:33
به من بیچاره کمک کنید چند تا بچه صغیر بی پدر دارم..اقا کمک کن..خانوم تو رو به خدا یک کمکی به من درمونده کن............... کوکب سریع جمع کن مامورای اون روزی سرکلشون پیدا شده همین چند تا کوچه بالاتر سارا یک چشمو گرفتند سریع هر چی کار کردی جمع کن فلنگو ببند و الا مهمونشونی ها ..باشه تو برو منم جیم فنگ می کنم. رضا بپر...
-
اینجا آسمان زیبا هست...
شنبه 23 مهر 1401 21:33
پشت پنچره می ایستدو نگاه میکند.چند کبوتر در هوا چرخ زنان میچرخندو میان میشینند روی بالکن کوچکی که کودکی با لباس آبی پشت آن ایستاده است. آهای کبوترا سلام کجا میرید منم ببرید من اینجا دلم گرفته نگاه کنید من موهامو زدم خیلی دلم میخواد موهام رو شونه کنم اما نمیشه. کبوترها بلند میشوند و در هوا در اسمان آبی میچرخند. راستی...
-
((ماجراهای یک پیکان سفید یخچالی))
شنبه 23 مهر 1401 21:31
مثل همیشه پدال گازو آنچنان فشار میداد که انگار جی تی آی رو داره تو واقعیت پیاده میکنه ،همیشه بین خیال و واقعیت هیچ کدوم رو دوست نداره. اینکه میگم مدل خاصیه واقعا راست میگم چون هیچ چیزیش نرمال نیست حتی غذا خوردنش.پشت فرمون تو جاده 2تا ساندویج کالباس رو پشت سرهم میخوره.حالا مسافر زیاد ببره و بیاره کالباس میشه...
-
(از اینجا که من میبینم)
شنبه 23 مهر 1401 21:30
دور میدانی که تمام بلوار رو پیش روم میزاشت ایستاده بودم، انگاری که سالها بود که گم شده بودم. حرفها رو میشنیدم و صدای بوق های ممتد تاکسی ای که داشت با بوق مسافر رو قبل از اینکه بخواد مسیرش رو بفهمه سوار میکرد.همه ی اتفاقات ساده پیرامونم داشت خیلی عادی اتفاق می افتاد.ولی حضور خودم رو اونجا احساس نمیکردم،آدمها از کنارم...
-
کافه تاریکی
شنبه 23 مهر 1401 21:16
کافه تاریکی صندلی گرد و میزد گرد یک قهوه اسپرسو و مردی شبیه به هیچ یک از مشتری ها .همیشه همونجا میشینه. از نظر خودش تنها بازمانده ی نسل خودشه. نسلی که فقط خودش مونده از خودش. گاهی چند بار فنجون خالی رو میبره و میاره پایین. همیشه چند بار صدا میکنه تا یکی بیاد ببینه چرا فنجون خالیه. از نظر اون میدانی که روبروی کافه هست....
-
((رویای پنهان))
شنبه 23 مهر 1401 21:16
صدای در کتری که داشت خودش رو می زد و نسیم بهاری و قاب عکس گوشه ی اتاق و پیرزنی که خیره به عکس نگاه می کردهمه و همه منو به این سمت از زندگی می کشید که با هم بودن و دیگر برای همیشه از هم جدا بودن را در ذهنم مجسم می کرد با گذری به کودکی خودم را می دیدم که بدون هیچ دغدغه ای در حال بازی کردن و کندن گیلاس از درخت و خواندن...
-
قطار شماره123 /ایستگاه آخر/
شنبه 23 مهر 1401 21:15
سریع می رودو آرام می ایستد .گاهی به آرامی تلق تلق می کند و گاهی به سرعت از تمام زندگی ای که در جریان هست رد می شود.مناظری زیبا پنجره هایی هستن رو به قطار و آدمک هایی مصنوعی کنار یک چارچوب و یک پنجره پشت یک حصار و رو به یک دنیا تنها قطارست که از پیچ و خم ها رد می شود و قطار ها هستن که از کنار هم رد می شوند رد می شود و...
-
قطار شماره 123-داستان شماره6
شنبه 23 مهر 1401 21:14
پسرک به بقالی میرود ،همان بقالی نزدیک به ایستگاه.یک وزنه کوچک و کاغذی که پر از تخمه میشود.از روی ریل رد میشود و به گوشه میرود و می شیند.تخمه هایی که خشاب وار به هوا پرتاب میشوند و شکسته میشوند.و گوشه ی ساقه ی گندم روی زمین مینشیند.زمین و ریل و قطاری که نزدیک میشود.روی ریل صدای حرکت قطار و مسافرانی که از پنجره بیرون را...
-
قطار شماره 123-داستان شماره7
شنبه 23 مهر 1401 21:13
قطار به آرامی به حرکت می افتد.و از ایستگاه اول که مسافران با دست خداحافظی میکنند و دستهایی که تکان میخورد نم باران روی شیشه رنگین کمان سایه میشود.و دست ها پایین میروند.کوپه در حال تکان خوردن آرام میشود و آب یخ موجش را به آرامی در خود درون لیوان پر میشود و مسافری که روزنامه میخواند و صفحات ورق میخورد و نگاه به بالا و...
-
قطار شماره 123/داستان شماره/1/
شنبه 23 مهر 1401 21:12
قطار به آرامی شروع به حرکت می کند ..ایستگاه اول واگن های آبی با یک خط سبز به شماره123... رد می شود رد می شود رد می شود..نرده های آبی.چندبچه.گربه ای که می لنگد...بچه ها برای مسافران زبان درازی می کنند.کوپه32-پسری جوان شصتش را به آنها نشان می دهد.کوپه32-پیرمردی در حال حل کردن جدول روزنامه تاریخ گذشته ای است که همان پسر...
-
قطار شماره 123-4
شنبه 23 مهر 1401 20:54
قطار به آرامی شروع به حرکت می کند..ایستگاه اول واگن های آبی با یک خط سبز به شماره 123...رد می شود رد می شود رد می شود..نرده های آبی .چندزن و مرد و چند بچه قدو نیم قد.. سگ ولگردگوشه دیوار نگاهش به سگ نگهبانی است که چشمانش از بین در آهنی خیره شده به گوشه دیوار..نگاه سگ به سگ..ظرفی غذا..گوشت غیر سگ..سیر کننده یک سگ..ظرف...
-
فیلمبردار-حسام الدین شفیعیان
شنبه 23 مهر 1401 20:36
کلیک
-
فیلمبردار-حسام الدین شفیعیان
شنبه 23 مهر 1401 20:36
کلیک
-
فیلمبردار-حسام الدین شفیعیان
شنبه 23 مهر 1401 20:36
کلیک
-
فیلمبردار-حسام الدین شفیعیان
شنبه 23 مهر 1401 20:35
کلیک