حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

زمین تنهایی

هنر تنها نور تنها معنویت تنها

انسانی تنها خدا تنها شعر تنها

همه بر هم درون هم بدون هم برای هم

خدا تنها شب تنها روز تنها ماه تنها خورشید تنها

آدمی تنها آدمک تنها نور تنها رود جوشش دریا خروش

خروش موجی موج خروشان زده

قطره بارانی تنها بارانی تنها قطرات تنها

قطره تنها موج تنها شعر تنها

شاعری در هم شکسته خود درون خود گرفته زانوی غم شعر گرفته

غم تنها کوله بار غم تنها

تار تنها تار درون تار تنها

قصه تنها غصه تنها قاصدک خود پر تنها

پر به پرواز پرنده تنها عقاب تنها بلبلی خسته درون خود تنها

نقطه نقطه نقطه تنها واژه تنها  ای زمین با وسعتت انسان تنها

حسام الدین شفیعیان

جهان صلح را سمفونی فالش بر هم زده

خنده غم را بیدار کرد

غمکده را ویران کرد

گفت غم چه میبری با خود 

گفت غم درون خنده یا لب خنده یا لب گریه

ماتم درون خنده تلخنده بی خنده

خنده از  چه گریه برای خنده

سمفونی هاهاها خنده خنده گریه های های های

دبیر کل صلح ملل خنده خنده های های گریه

پرچم آتش زده آتش پرچم زده صلح سفید سیاه زده

جهان را باروت ها قیمت زده

خون به قیمت فشنگ

فشنگ برای جنگ صلح فروش فشنگ ندارد

جهان مادی را صلح قیمت نزده فشنگ مارک بر فروش آهن زده

حسام الدین شفیعیان

دفتر الفبا را آهنگ زده

مانده بر لب سخن ای غزل بر دل سخن

مانده بر شعر ساقه ای شکسته درون کلمات بر سخن

چینش میکند الفبا را الف بر باد رفته یا ب بر باد درون الفبای کهن

کهن بر الف بر زده فارسی را آهنگ نوتر زده

فارسی را فارسی بخش بخش کوتاه کلمات را ضرب آهنگ زده

آهنگی که میخواند کلمات را خوانش نو بر کهن نو خوانش بهتر زده

چه قصه ای صد به یک خط تمام قصه را کوتاه چون آهنگ زده

حسام الدین شفیعیان

شمع روشن باران زده

کودکی دید بر آینه پیری خود را

کودک پیر شد درون آئینه خود را

پیری درون آینه جای نگرفت شیشه های شکسته طوفان موج ها را

راه راه دوراهی ها بین چهارراه کودکی رفته پیری را درون آینه بر هم میزند

ضرب ضرب سن و تاریخ تاریخ های شمسی میلادی تاریخ نیامده بر قبل بعد قبلی که در اینه زده

خواب پریشانی احوال خنده روزگار

روزگار هی روزگار درختان باد بر پائیز زده

شمع میسوزد اما چراغدان  را باران نم نم خاموشی از روشنایی زده

حسام الدین شفیعیان

دفتر خوانش نت های بر هم زده

پیرمرد بر جوانی خود میخندد

و موهای سفید از تار تار سه تاری فالش زده از نت های خزان زده

تار تار مبهم دفتر نت های باران زده

صدای سازی درون قلب ماتم زده

موی سفیدی تار تار درون فکر را بر هم زده

شعر هم یخی مانند آب شدن از گرمایی ماتم زده

خوراک چند گام لبخند از نانی بر آهن زده

عابرانی رخت را رقصان زده

چراغکی تابان ماه نور زمین را تاری بر هم زده

درون غار تنهایی آدمک ها تار عنکبوت خیالی چون شاپرکی بر تار تار را محکم زده

سه چند بیتی میخواند اما درون دوباره فراموشی تاب در درون قابی خود را یادگاری بر هم زده

سرایش میکند اما تمام الفبای فارسی را الفبای دیگر زده

خط برون درون خطوط پیری را جوانی فراموشی از خواب نو بر عصر رهگذری که خواب را بر هم زده

میخواند اما چه خوانشی شاید شب را به آهنگ روز بر هم زده چراغی چو ماه شب را بر هم زده

حسام الدین شفیعیان