حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

/فصلی نو/

/فصلی نو/
غزل سر فصل هر شوق بهارست
بهار در فصل پائیزم خزانست
چو بر پائیز نگاهی میشود شد
زمستان هم شروع طلوع هر خزانست
به شعرم گر زچنگی بر بیایی
زنغمه خوان غزل آلالگان است
به فصل نو رسیدم از بر شعر
که شعرم رنگین کمان روزگارست
حسام الدین شفیعیان

/ایستگاه میماند و قطار میرود/

/ایستگاه میماند و قطار میرود/
عقاب تیز پرواز را نظاره کن
چرخش ایام را حواله کن
جهان مثال هندوانه ای دربسته
هندوانه را قرمز رنگ بسته
صدای باز شدن در را در ارابه آسمان
خط میانه دو خط آسمان
سمت کهن سمت نو
سمت پرواز پروانه پیله را
پیله باز کن جهان خوابست
خواب در خط قرمز چراغ خواب هست
وسعت بیکران را نظاره کن
وسط خط سرود خوانش زندگان رفته از مردن
مرگ نخ به بادبادک زندگی خط جاماندن
آدمها سکوی تاریخ ها
عقاب های تیز پرواز و شاهین ها
نگاه کن ترانه میخواند پرنده
غاز با غاز درنده با درنده
بردن باخت مساوی باخت رفتن یا ماندن
ماندن بادبادک رفتن از ماندن
ماندن برده زندگی سکوت ترانه ی چند بردن ماندن از زندگی
رد شدن از عبور تند رفتن
سکوت را خط رفتن خط ماندن
ایستگاه متروکه تاریکی
ایستگاه صدای قطار رفتن
قطار ها میروند ایستگاه منتظر قطارست...
حسام الدین شفیعیان

/سکوت سمفونی زمین/

/سکوت سمفونی زمین/
نت های باران زده
فالش در هم نت را تنگ ماهی غم زده
دو دو های بد ضرب زده
می می های ریتم را بر هم زده
سو سو های سو سو زده
فا فا های خط ریتم را آهنگ زده
سی سی های چندو چند عقب تر بر هم زده
شور ریتم آهنگ را تم های کند بد گوش نواز بر هم زده
دفتر سمفونی را بازکن فلوت باس را تند تند فوت زده
سه تار ماتم سه تار کم زده تار را محکم چنگ آهنگ زده
سمفونی گیج و ماتم زده کودک صلح باروت خورده صدایش آهن زده
فشنگ تار زده قلب را آهن زده
صلح را آتش آتش را صلح زده
نوازنده را اشک نت را خیس آهنگ را فالش بر هم زده
شیپور تلمپتی صدای بیدار باش را میشنوی
جهان قلب بیداری بشو جهان زخم زده چسب را مرحم زده
بالای تمامی نت ها خط خوانا را ناخوانا زده
ماه را با دست کنار بکش زمین سمفونی طلوع هست
شاعر-حسام الدین شفیعیان

/رد شدن از خود درون ساختن زخود /

/رد شدن از خود درون ساختن زخود /
رد میشود مردی از سنگ بی قبری
سنگ در صدا آمد ای مرد چه میجنگی
گفتا زبهر رفتن گفتا زمرده افکن
نظر بیفکن از قبر ببین چه سرد هست مردن
ما تند دویده رفتیم ما کند دویده رفتیم
ای زنده زمردن مردن زتند دویدن
مرگ ارابه ران قصه مرگ اسب تیز دویدن
مرد از نظر زسنگی قبر از نظر زمردی
گفتا کجای قصه مردن دارد غصه
گفتا نگاه بیفکن دور ورت زسنگها
تاریخ نموداریست آغاز زپایان ربودن ها
گفتا زطفل افکن پیرو جوان بیفکن
افکنده شو زتاریخ رد شو زمردن از من
گفتا چه شد مردی گفتا زمرگ جستن
گفتا زجستنی تو خوب دونده افکنی تو
مرگ گهواره واره هستش کودک بغل زدستش
چندو زسن و سالی بغل فتاده آهی
نگاه نمود دوری نه سنگ بود نه قبری
خود در نظاره افکند خود مردنش بیفکند
زیر همی رفتن روی همی ماندن
بهر کفن بجنگی بهر کفن نیرزد
چون هر چه هستی ماند جز کفن زماندن
نه تن خود بماند نه پارچه نه سنگی
در این جهان نظر کن چند میلیاردو چندی
رفتن زرفتنی نو ماندن زماندنی نو
نه کهنه ماند نه نویی نه مانده چو زنویی
مرد سنگ را شکستش خود در میان شکستن
هم تاریخ شکستن هم ماهو هم به سالی
کودک زآواز شو چون ماه به ماه زسالی
هان ای که تند دویدی آهسته ران دویدی جستن دویدنی نو
جستن زنو زنویی مرگ ارابه ربودن جسم ارابه ران بودن
تاریخ را ورق زن نه اسب ماندو نه راندن نه ماه آن همان دم
نه خورشید زنودم دم دم زنو تولد دقایق گریه زخنده
خنده زنو گریه زبردن تابوت جهانی تابوت دواندن
شادی زقصه ها رفت گریه زقصه ها ماند
گریه زقصه ماندن شادی زقصه راندن
گفتا جهان نیرزد چون خنده چو زگریه
بین همی دو دم را فرصت زجای غصه
مرد را نگاه کردی قبر را نظاره کردی
سنگ را شکست تاریخ زیر دمی دمی نو
قاصدک شعر مرا برد کجا
قاصدی برد برای غم آن جا زنو
قصه از اول خط بود چه شد
یکی بودو یکی نبود چه شد...
شاعر-حسام الدین شفیعیان

/پازل باران زده/

/پازل باران زده/
بین این فاصله را خط بزن
دو سه بیتی هم شده فاصله را ضرب بزن
ضرب بر کلمات واژه را نقطه سر خط مزن
ای از قصه ها سرشار آمده در کاغذی آدمکی شده
آدمک شعر مرا با خود خود رقص بزن
تکیده چون برگ پائیزی بر خشک دم قلمم مرکب بزن
نغمه میخوانم شاید بیدارت کنم
خواب را فاصله هم میبرد شعر را واژه را
باران کلمات نقطه های سرریز از کلمه
چشمه دریا جوشیده از شاعری خسته
جهان میزند زیر آواز گریه خنده بیدار میشود
خنده هوشیار میشود گریه بیدار میشود
سال چندو چند قمری دور کهکشان میلادی
کهکشان میلاد زده شمسی قمر زده هجری هجرت زده
تاریخ باران زده میخ دفتر تاریخ را محکم وصله به هم زده
وصله ها را شعر درهم زده بر هم نظم نثر را آهن زده
زنگ زده زنگار زده قطب قلب شمالی را آجر ها رو ی هم ماتم زده
تا دیوار ثریا صنوبری کج زده ساقه گیاه را حشره آهنگ زده
تن های ماهی را دریا لب زده ماهی را دریا دور از خود زده
پائیز فصل ماضی بعید حال پائیزی فعل پائیزی
زمستان قصه را برف زده شیروانی را گنجشک جیک جیک ناودان چک چک
سروده ای برای تمدن کهن مدرنیته از تکامل کهن
پازلی از تقاطع بلوار رسالت زده رسالت را سالک زده
ماه را آهن زده ابر را ماتم زده دریا را آهن زده زیر سد ماه خورشید پارو زده
قهوه تلخ تکامل دایناسوری ته قهوه روی سکان موج قهوه
شاعر تکه بارانی تکه ابری تکه برفی تکه تکه کلماتی
لقمه از آهن لقمه از آجر لقمه از سیمان گز آهک زده
بالای برج تاب خوردن بالای برج ماه خوردن بستنی را آب خوردن
پایین را غم ماه غم خورشید غم راه غم تاب تاب قلب ها را آهن زده
شعر را آجر بچین بالا برو روی دیوارک شعر چشم انداز خورشید غروبیست کهنه
رخت را بر طناب تاریخ پهن کن خشک میشود تمام صفحات پاک شده از تاریخ
شاعر-حسام الدین شفیعیان