حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

/مثال شعری که مرا با خود ببرد/

/مثال شعری که مرا با خود ببرد/
مثال شهری در و دیوارش حرف میزنند
اصلان پرنده هم برای خود دف میزند
هر آدم انگار توده ابر مکرر میزند
دانشمندی همه شده اند که با هم نی و بر دف میزنند
حس شعر مرا در خود برد شاعر گاهی جوشش مکرر میزند
ترسم نفرین مادر شعر مرا بگیرد
از بس جوش چاپ شعرهایم میزند
گفتم قطع درخت شعر بشود
ممیزی روی شعر در هم بشود
خواندم شعری اصلان ممیز را فراموش زده ام
گفتم بیست و سی که آخر همه حرفها هست
سی را سی سی کنم یا چهل ورق مداوم بزنم
گفتم الان کتاب میخورد خاک کنج قفسه
دیدم کودکی کتاب را برداشت خط خط بزند
ترسم بمیرم کتابم را آب ببرد
مرگ گفت همه دنیا را هم اگر آب ببرد تو را خواب نبرد
گفتم داستان نویسم گفتا داستانویس را هم غم نان ببرد
گفتم خواننده شوم ترسیدم مرا با بی دفنی حافظ یکجا ببرند
گفتم جنازه شوم بهترست نگاهی در آینه کردم خود را هم از یاد ببرم
حسام الدین شفیعیان

/شهر در تقاطع شعر/

/شهر در تقاطع شعر/
رستم رفت به میدان شهر
اسفندیار بدید نشناخت انگار غم شهر
حافظ که مولوی نشین شعر شده بود
شوشو مولوی و برد یاد از راه آهن
مرد پیرمرد صندلی نشین پارک
استوار قلندری شده بود بر صندلی آهن
مردی کاپیتان شده بود توی خط دوندگی
میگفت بدوید نفس بکشید حالا دود ماشین کنار آهنگ
مردی میگفت من زاپاتا شده ام سینما دولوکس بود ته کوچه بن بست آهن
میپرید از بالای سینما زاپاتا روی نقش فرش زمین مرد عنکبوتی شده بود زاپاتا
موسیو پو آرویی آن سمت بود چارلی چاپلینی بدون فیلم صامت پر از آهنگ
کوچه باریک ما میرفت سمت حقایق پاک شده
ته کوچه سیمان ریخته بودند بسازند آهن
روی همه عقاید کارگران بود دستمزد
کارگر چه کند وقتی دارد غم نان آدم
صدای سوتی کشیده شد وسط آسمان
هواپیمای جنگنده خلبان بیل مالنگ
مثل بیل بود از خمپاره میریخت روی ماسه ها تن آدم
تاریخ صنایع جنگی بود آهن صنعت فشنگو باروتو مسلسلو آهک
حسام الدین شفیعیان

/چند طوفان زده از شعر درون آهنگ/

/چند طوفان زده از شعر درون آهنگ/
سلطان غم زده هست به پشت اتومبیلش مادر
روز ها دست بر فرغون شده هست سلطان غم پسر
درون آینه نگاه کرد مرد صد و بیست سال و چندی رفته
درون شناسنامه اش سی و چند بهار از سر رفته
درون دفترش مرد چند قرنه بود درون خود کودک بهم ریخته بود
توی سالهای رفته میزد دست و پا غرق شد رفت ته آب
شیپور جنگ زد به طبل ما قرار داد تسلیحاتی زد آتش درون ما
نوشته بود روی اسلحه اش سلطان غم مادر
قنداقه پیچید سلاح و کفن اشک و آهی شد مادر
جنگ کجا بود انگار که مادر داشت سلاح از آدم
میزد به سمت شیطان سنگی شلیک پیاپی امپریالیسم آهن
شیطان در امد گفت نزن تسلیمم جوری که تو میزنی نمیزند خود آدم
دست بالا سر برد قلقلکی میخندید
عجب ناقلایی هست ابلیس خنده میکرد بر آدم
گفتم بزنم دو سه تا سنگی بهش
گفت نزن اینقدر خورده ام از آدم
گفتم بزنم دستتو من بشکنم آیا
گفت دست نزن قلقلکم میشود آدم
تلخنده نوشتم تو بخوان شعر مرا با صوتو با آهنگ
تا جار زنی جارو کشیدم همه ی شعر خودم را با ضرب آهنگ
حسام الدین شفیعیان

/مستقیم رسالت/

/مستقیم رسالت/
وقتی رسالت را موش بخورد
همه چیز ترس موش موش بخورد
وقتی رسالت را آب ببرد
تنگ ماهی را بی جان ببرد
وقتی تقاطع رسالت اسم تابلو زده بشود
درون بلوار را خاک و دودو طوفان ببرد
دورن دو راهی بن بست تاریخست
آخر هر کوچه بن بست باریک هست
انگار ته هر بن بست فیلسوفی نشسته به شعر گفتن
باد آنجا را با قایق ببرد
خط پرندگان هم شده هست قلقلکی
جهان نیاز و ماده را آهک ببرد
میخندد پرنده ماچ ماچکی
انگار فلسفه ای دارد میخورد به پنچره الکی
در شهر یک نفر نیوتن شد یک نفر نیچه یک نفر افلاطون الکی
شجره را با پودر ماشین لباسشویی شستند
مانده هست اسمم وسط جمعیت پاک شده الکی
حسام الدین شفیعیان

/یک دفتر ناتمام پاک شده از تاریخ فکر فریز شده/

/یک دفتر ناتمام پاک شده از تاریخ فکر فریز شده/
آبگوشت خالی از بز باش
آب شناور توی دیگ پر از خالی
درجه کولر مقیاس دریچه ی تو خالی
پشت پنچره سلطنت در جهان سرجوخه رایان قد کوتاه بلند شب های تنگ ماهی
سفیر صلح کوچه ممیز دو مشروطی ستاره دار درون خود
تانکر خالی تانک تانک جنگ پوشالی
معاون وزیر دوندگی
نخست وزیر سابق کشور نبوده تو مرز فکری
مرصیه خوان تمام غم های تاریخ
سرنوشت شوتو فوتبال تماشاچی بازی خالی از نبرد الکی
پست مدرن فریز شده ی یخچالی
تاریخ انقضای دم کمپوت شعر نو به سمت شعر فرا پست غیر مدرن شیک خط خطی
قراداد تنباکو بجای ماست هر چی ناسزا هست بده به من جز حرف ماست
دهان آب کشیده از فحاشی استخر چهار و نیم متری کلکسیون واژگان فحش زده
محکامه مترسک وسط مزرعه جرم از سقوط مربای یخ زده
فیدل جای چگوارا و چگوارا روی تخت یک جا خیره زده
ترجمه رمان صد و بیست صفحه ای یک سطر باقی مانده از تاریخ سفسطه ای
آخر شعرم با نخ و سوزن ببند واژه ها ترکیده نشت آب درون فکر طوفان زده خطر برق زدگی
حسام الدین شفیعیان