حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

معمر قذافی

معمر محمد ابومنیار قذافی (حدود ۱۹۴۲ – ۲۰ اکتبر ۲۰۱۱) انقلابی، سیاستمدار و نظریه‌پرداز سیاسی اهل لیبی بود. او از ۱۹۶۹ تا ۲۰۱۱ رهبر دفاکتو لیبی بود؛ ابتدا از ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۷ به‌عنوان رئیس انقلابی جمهوری عربی لیبی و سپس از ۱۹۷۷ تا ۲۰۱۱ به‌عنوان «رهبر برادرانهٔ» جماهیری عربی خلق سوسیالیستی عظمای لیبی بود. وی در اول سپتامبر سال ۱۹۶۹ میلادی با کودتایی آرام حکومت محمّد ادریس سنوسی، پادشاه وقت لیبی را سرنگون ساخت.[۶] او پس از کودتا، سیستم حکومتی لیبی را بر اساس ترکیبی از سوسیالیسم و اسلام طراحی کرده و تا سال ۱۹۷۷ رئیس کشور لیبی بود.[۷] او در سال ۱۹۷۷ از منصب رسمی ریاست شورای فرماندهی انقلاب لیبی کناره‌گیری کرد و مدعی شد که فقط یک نماد ملی خواهد بود. که هیچ‌گاه به این تعهد پایبند نبود، و در تمام امور کشوری دخالت داشت.[۸][۹]

حکومتِ طولانی‌مدتِ سرهنگ قذافی از کودتای ۱۹۶۹ میلادی تا سرنگونی در نتیجهٔ انقلاب لیبی در سال ۲۰۱۱، یکی از طولانی‌ترین دوره‌های زمامداری در طولِ تاریخ بود.[۱۰] در طی دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ میلادی، لیبی تحت رهبری قذافی، از سوی غربی‌ها، یک کشور حاشیه‌ای به حساب می‌آمد،[۱۱][۱۲] که ستم ناشی از اختلافات داخلی، تروریسم، قتل و غارت توسط رهبران را نشان می‌داد، که در این اثنا قذافی مبادرت به اندوختن چندین میلیارد دلار ثروت برای خودش و خانواده‌اش کرد.[۱۳] معمر قذافی بر پایهٔ فلسفهٔ سیاسی و ملی‌گرایانه‌ای که در کتاب سبز تشریح کرده‌بود، در سال ۱۹۷۷ میلادی نام جمهوری عربی لیبی را به «جماهیریه عربی سوسیالیستی خلق عظیم لیبی»[پ ۱] تغییر داد

در فوریهٔ ۲۰۱۱ میلادی گروهی از معترضان سیاسی که از مخالفان و معترضان جدید تونس و مصر و دیگر بخش‌های جهان عرب الهام گرفته بودند ضد دولت قذافی در لیبی به پا خاستند و این موضوع به‌سرعت به یک شورش عمومی مبدل شد و مخالفان در شهر بنغازی شورای انتقالی را تأسیس کردند. این امر لیبی را به ورطهٔ جنگ داخلی بین نیروهای دولت و نیروهای مخالف (تحت حمایت ناتو) کشاند. سازمان ملل با تصویب قطعنامهٔ شمارهٔ ۱۹۷۳ با هدف حمایت از غیرنظامیان، خواستار ایجاد منطقهٔ پروازممنوع بر فراز لیبی شد. دارایی‌های قذافی و خانواده‌اش مصادره شده و دادگاه جنایات جنگی، حکم بازداشت او و پسرش سیف‌الاسلام به همراه برادرخوانده‌اش عبدالله السنوسی را صادر نمود و از طریق اینترپل آنان را تحت تعقیب قرار داد.[۲۱][۲۲][۲۳][۲۴] در ۱۶ سپتامبر ۲۰۱۱ شورای انتقالی کرسی لیبی در سازمان ملل را تصاحب کرد.[۲۵] قذافی عهد کرد که در برابر شورشیان و نیروهای خارجی مقاومت کند تا به‌گفتهٔ خودش در راه وطن شهید شود.[۲۶][۲۷]

در روز ۲۸ مهر ۱۳۹۰، قذافی درحالی که از ناحیهٔ دو پا زخمی شده بود توسط نیروهای انقلابی دستگیر شد و پس از چند ساعت کشته شد. شورای انتقالی می‌گوید او پس از دستگیری در تبادل آتش کشته شده‌است در حالی که برخی این نظریه را مطرح می‌کنند که او توسط یکی از انقلابیون اعدام شده‌است. کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل، خواستار انجام تحقیقات جامع در این زمینه شد.[۲۸][۲۹][۳۰][۳۱]

در واپسین روزهای فرمانروایی قذافی لیبی در شاخص توسعهٔ انسانی یکم در آفریقا و پنجاه و سوم در جهان بود.[۳۲] هشت سال پس از سرنگونی قذافی (گزارش سال ۲۰۱۹ میلادی) سازمان ملل متحد لیبی را در رتبهٔ صد و دهم جهانی و ششم آفریقا قرار داد.[۳۳]

معمر محمد عبد السلام آبو منیار القذافی در ۷ ژوئن سال ۱۹۴۲ میلادی، در روستایی به نام جهنم[۳۴] در نزدیکی شعیب الکراعیه در حوالی سرت به دنیا آمد.[۳۵][۳۶] خانواده او به یک قبیلهٔ کوچک عرب‌ها به‌نام قذاذفه تعلق داشت که از طریق چوپانی در بیابان هون امرار معاش می‌کردند. او هنگامی که پسربچه‌ای بیش نبود به مدرسه ابتدایی اسلامی رفت. در آن هنگام حوادث عمده‌ای در جهان عرب در حال رخ دادن بود. شکست عرب‌ها از اسرائیل در سال ۱۹۴۸ میلادی و به‌قدرت رسیدن جمال عبدالناصر در مصر به سال ۱۹۵۲ میلادی، عمیقاً او را تحت تأثیر قرار داد. او تحصیلات دورهٔ متوسطه را زیر نظر یک معلم خصوصی در مصراته به اتمام رساند.
 آموزش‌های نظامی را در دانشکده افسری هلنیک[پ ۳] در شهر آتن یونان[۳۸] و برخی از مناطق بریتانیا گذراند
معمر قذافی در تاریخ ۲۸ مهر۱۳۹۰ و پس از ماه‌ها درگیری و فرار از دست شورشیان و انقلابیون لیبی در شهر محل زادگاه خود سرت اسیر شد و اندکی بعد بدست انقلابیون کشته شد.[۵۱] در آن روز با به کنترل درآوردن شهر سرت توسط نیروهای انقلابی لیبی، قذافی و چند تن از محافظان شخصی و فرمانده ارتشش را در حالی که در حال فرار از شهر بودند توسط جنگنده‌های نیروهای ناتو هدف قرار گرفتند و بعد در یک کانال فاضلاب بتنی پنهان شدند. بنا به گزارش‌ها قذافی پس از بیرون آمدن از «سوراخ»، در حالی که از سوی پا و کمر زخمی شده بود، خود را به نیروهای انقلابی تسلیم کرد. پس از آن در حالی که قذافی تکرار می‌کرد «چه شده؟ چه شده؟ چه خبر است، به من شلیک نکنید» انقلابیون او را پشت یک وانت سوار کردند تا به شهر مصراته منتقل شود.[۵۲] فیلمی منتشر شده که نشان می‌دهد او هنگام دستگیری زنده بوده و با چاقو شکنجه شده ولی بعد کشته شده‌است.[۳۱] قذافی در واپسین لحظات حیاتش دو هفت تیر، که رنگ یکی از آن‌ها طلایی رنگ بود، یک رادیوی اف ام، و یک ساعت مچی داشت. او همچنین لباس نظامی بر تن کرده بود. او به هرحال به حرف خود عمل کرد و تا آخر، قبل از اسارت، جنگید.[۳۱][۵۳] بنا ادعای محمود جبریل، ماشین حامل قذافی در درگیری میان نیروهای وفادار به او و انقلابیون هدف گلوله قرار می‌گیرد و قذافی در این میان کشته می‌شود.[۵۲] البته به نقل دیگر منابع قذافی بر اثر اختلاف نیروهای انقلابی بر سر اینکه به کدام شهر برده شود توسط جوانی به نام سند الصادق العریبی که او را اسیر کرده بود به ضرب گلوله کشته شد تا جایزه نقدی امیر قطر را دریافت کند.[۵۴] در پی مرگ قذافی شورای انتقالی لیبی بیان کرد که اندکی پس از آن به‌طور رسمی «آزاد شدن» سراسر لیبی را اعلام خواهد کرد.
اختلاف عقیده داشتن طبق ماده ۷۵ در سال ۱۹۷۳ میلادی ممنوع شد. قذافی اعلام کرد که هر کسی که حزب سیاسی تشکیل دهد اعدام می‌شود.[۵۹] شرکت کردن در مباحثات سیاسی با کشورهای بیگانه یک جنایت قابل مجازات محسوب شده و برای آن ۳ سال زندان در نظر گرفته می‌شد. قذافی آموزش زبان‌های خارجی را از برنامه مدارس حذف کرد. یکی از مخالفان قذافی در سال ۲۰۱۱ میلادی اوضاع را اینگونه شرح می‌دهد.

هیچ‌کدام از ما نمی‌توانیم فرانسوی یا انگلیسی حرف بزنیم. او ما را غافل و کور کرده‌است.

رژیم اغلب مردم را در ملأعام اعدام می‌کند و اعدام‌ها در کانال‌های تلویزیونی دولتی مرتباً تکرار می‌شوند.[۵۹][۶۱] طبق معیارهای مطبوعات آزاد، لیبی تحت فرماندهی قذافی سانسورکننده‌ترین کشور در خاورمیانه و شمال آفریقا است

در اکتبر ۱۹۹۳ میلادی عناصری از ارتش لیبی قصد ترور او را داشتند که این سوء قصد نافرجام ماند. در ۱۴ ژوئیه ۱۹۹۶ میلادی یک مسابقه فوتبال در طرابلس که توسط فرزند قذافی ترتیب داده شده بود منجر به شورش‌های خونینی در اعتراض به قذافی شد. کنفرانس ملی مخالفان در لیبی، جبهه ملی مبارزه با استثمار لیبی و کمیته ملی لیبی در اروپا، معروف‌ترین گروه‌های مخالف قذافی هستند. در سال ۲۰۰۶ میلادی یک وبگاه که به شکلی فعال در پی براندازی قذافی بود راه‌اندازی شد. این وبگاه ۳۴۳ ترور سیاسی در لیبی را برشمرد. اتحادیه حقوق بشر لیبی، قذافی را به دلیل ناآرامی‌های بنغازی در سال ۲۰۰۶ میلادی، که منجر به کشته شدن ۳۰ لیبیایی و خارجی شده بود، مورد بازخواست قرار داد. فتحی الجحمی یکی از مخالفان برجسته قذافی بود که از سال ۲۰۰۲ میلادی تا زمان مرگش در سال ۲۰۰۹ میلادی در جهت دعوت به برقراری دموکراسی در لیبی زندانی شد. برای جلوگیری از انتقاد از اوضاع حقوق بشر در لیبی، دیده‌بان حقوق بشر برای انجام تحقیقات دربارهٔ مرگ این منتقد قذافی مشارکت داده نشد.[۶۳]

خدمات بهداشتی گسترده‌ای وجود داشته و مسکن و حمل و نقل به دلیل وجود یارانههای دولتی نیز ارزان بود.[۶۵]

طرح رود بزرگ دست‌ساز یک شبکه آب‌رسانی لوله‌ای‌است که روزانه شش میلیون و پانصد هزار متر مکعب آب آشامیدنی از بیابان صحاری و شن‌زارهای نوبیان برای شهرهای شمالی مانند طرابلس، بنغازی و سرت پمپاژ می‌کند. این پروژه متشکل از بیش از ۱۳۰۰ حلقه چاه با عمق بیش از ۵۰۰ متر بود. قذافی از آن به عنوان شگفتی هشتم جهان نام برده و آن را هدیه‌ای به جهان سوم می‌دانست.

معمر قذافی به پروژه تلسکوپ ملی لیبی بودجه‌ای معادل ۱۰ میلیون یورو اختصاص داد که این نشان‌دهنده علاقه او به ستاره‌شناسی است. تلسکوپ روباتیک لیبی دارای ۲ متر قطر عدسی و قابلیت کنترل از راه دور می‌باشد و توسط شرکت REOSC که یک بخش بصری متعلق به شرکت ساژِم (به انگلیسیSAGEM) فرانسه‌است در منطقه‌ای بیابانی در نزدیکی کوفرا، در ارتفاع ۲۲۰۰ متر بالاتر از دریا ساخته‌شد. این تلسکوپ در یک محیط باز قرار داده شده‌است و به وسیله شبکه‌ای متشکل از چهار ایستگاه هواشناسی احاطه شده‌است. این ایستگاه‌ها که به فواصل ۱۰ کیلومتری از تلسکوپ قرار گرفته‌اند از آن در برابر آسیب عدسی ناشی از طوفان شن محافظت می‌کنند. دولت قذافی برای بسیاری از اقلام مواد غذایی اساسی، مانند شکر، آرد، رب گوجه، برنج، روغن، چای و… یارانه پرداخت می‌کرد و به همین دلیل، قیمت آن‌ها بسیار پایین بود. قیمت برق در لیبی، نسبت به دیگر کشورهای جهان، بسیار پایین و برای خانواده‌های کم‌درآمد و مستضعف و فقیر کاملاً مجانی بود.

در زمان قذافی تحصیلات در لیبی آزاد و رایگان بود و سطح سوادآموزی در کشور به بیش از ۸۵ درصد رسید. دانشجویانی که در رشته‌های تخصصی آموزش می‌دیدند از دریافت یک دستمزد معمولی بهره می‌بردند تا آموزش آن‌ها تمام شود. دولت قذافی تعداد زیادی از دانشجویان سطح عالی را به خارج از کشور بورسیه می‌کرد و ماهیانه ۲ هزار دلار به آن‌ها پرداخت می‌کرد.

قذافی دربارهٔ تبعیدها در سال ۱۹۸۲ میلادی گفت: این مردم لیبی هستند که مسئول از بین رفتن چنین تفاله‌ای هستند که تصویر لیبی را در خارج از کشور تغییر داده‌است.[۶۶] قذافی شبکه‌ای از دیپلمات‌ها را استخدام کرد و نیروهای تازه‌ای را برای ترور سیاسی صدها منتقد در گوشه و کنار جهان به کار گماشت. اداره عفو بین‌الملل حداقل ۲۵ ترور سیاسی را بین سال‌های ۱۹۸۰ میلادی تا ۱۹۸۷ میلادی گزارش کرد.[۵۹][۶۷] در سال ۱۹۸۰ میلادی یک مأمور لیبیایی تلاش کرد فیصل زغالای که یک دانشجوی تحصیل کرده در ایالت کلورادو بود، را ترور کند. گلوله شلیک شده بخشی از بینایی زغالای را گرفت.[۶۸] فرد دیگری نیز ربوده شده و در سال ۱۹۹۰ میلادی درست قبل از دریافت تبعیت آمریکایی اعدام شد. مأموران قذافی در بریتانیا، در جایی که لیبیایی‌های زیادی در تلاش برای دریافت پناهندگی بودند، بسیار فعال بودند. پس از آنکه سفارت لیبی برای سرکوب تظاهرات ضد قذافی، به سوی یک پلیس زن انگلیسی شلیک کرد و او را به قتل رساند و ده‌ها تن را مجروح کرد، انگلیس در آوریل ۱۹۸۴ میلادی روابط سیاسی خود را با لیبی قطع نمود.[۶۹] پس از آنکه دولت لیبی مسئولیت این رفتار را بعهده گرفت و به خانواده این زن پلیس یش از یکصد هزار دلار غرامت پرداخت کرد، انگلیس در سال ۱۹۹۹ میلادی روابط خود را با لیبی از سر گرفت.[۶۹] قذافی در سال ۱۹۸۴ میلادی اظهار داشت در صورت لزوم ترورها حتی در شهر مقدس مکه و هنگام ادای فرضیه حج انجام خواهد شد. در اوت همان سال یک توطئه لیبیایی در مکه کشف و خنثی شد.[۶۶] در سال ۲۰۰۴ میلادی، عاشور شمس یک روزنامه‌نگار لیبیایی-انگلیسی منتقد یک میلیون دلار از دولت لیبی انعام دریافت کرد.[۷۰]

قذافی در سال ۱۹۷۲ میلادی نیرویی را موسوم به «ارتش اسلامی» تشکیل داد که به وسیلهٔ آن در جهت یکپارچه‌سازی و عربی کردن منطقه گام بردارد. اولویت فعالیت ارتش اسلامی، چاد و سودان بود. در استان دارفور که در غرب سودان واقع شده بود قذافی از تشکیل مجمع عربی حمایت کرد. این مجمع که زیر نظر جرارد پرونیر فعالیت می‌کرد، یک سازمان ستیزه‌جوی پان‌عرب بود که بر عربی بودن دارفور تأکید داشت.[۹۰] ارتش اسلامی اغلب متشکل از مهاجران کشورهای ساحلی فقیر بود،[۹۳] لیکن بر اساس یک منبع موثق، هزاران پاکستانی که با هویت‌های جعلی در شهرهای لیبی کار می‌کردند نیز عضو این ارتش بودند. به‌طور کلی می‌توان گفت اعضای این ارتش مهاجرانی بودند که بدون هیچ تفکری راجع به جنگ به لیبی رفته بودند. اینان آموزش‌های نظامی اندکی دیده و تعهد کمی به ارتش داشتند. یک روزنامه‌نگار فرانسوی دربارهٔ نیروهای این ارتش در چاد می‌گوید: آن‌ها همه عرب، خارجی یا آفریقایی-آمریکایی بودند که برخلاف تصورشان که گمان می‌کردند با آمدن به لیبی می‌توانند یک شغل اجتماعی بیابند،[۹۴] به استخدام نیروهای نظامی درآمده و می‌بایست در بیابان‌های ناشناخته به جنگ می‌پرداختند.[۹۳] در آغاز سال ۱۹۸۷ میلادی با حمله لیبی به چاد ارتش اسلامی نیروهای خود را در استان دارفور مستقر کرد. حملات متداوم در طول مرز باعث ایجاد تنازعات قومیتی در استان دارفور شد و این کشمکش‌ها باعث کشته شدن بیش از ۹۰۰۰ نفر در بازه زمانی ۱۹۸۵ میلادی تا ۱۹۸۹ میلادی شد.[۹۵] جنجویدها گروهی بوند که در سال ۲۰۰۰ میلادی متهم به نسل‌کشی شدند، در سال ۱۹۸۸ میلادی به رهبری برخی از سران سابق ارتش اسلامی تشکیل شد.[۹۶][۹۷]

در ۲۹ اوت سال ۲۰۰۸ میلادی، قذافی یک جشن عمومی در بنغازی با حضور ۲۰۰ حکمران و پادشاه آفریقایی ترتیب داد و در آنجا به خود لقب شاه شاهان آفریقا را داد که این در واقع بخشی از تلاش او برای تشویق حکام آفریقایی و دولت‌های متبوعشان برای پیروی از قذافی در قالب اتحادی بزرگ بود. دیدگاه‌های قذافی در این‌باره و دربارهٔ یکسان‌سازی نظامی در آفریقا با واکنش دیگر دولت‌های آفریقایی مواجه شد.[۹۸] در اول فوریه ۲۰۰۹ میلادی یک جشن تاج‌گذاری در آدیس آبابا پایتخت اتیوپی در ۵۳مین سالگرد تأسیس اتحادیه آفریقا برگزار شد و در آن مراسم قذافی به عنوان رئیس این اتحادیه انتخاب شد.[۹۹] قذافی در آن مراسم به رهبران آفریقایی گفت: من به تلاش خود برای رسیدن به ریاست ایالات متحده آفریقا ادامه خواهم داد.[۱۰۰] گردهمایی او برای حاکمان آفریقا که بنا بود در ژانویه ۲۰۰۹ میلادی برگزار شود، از جانب مهمانان اوگاندایی لغو شد؛ زیرا دعوت از رهبران محلی و بحث دربارهٔ امور سیاسی داخلی، برخلاف قوانین اوگاندا بود و بنا به گفته جیمز ماگوم، سخنگوی وزارت امور خارجه اوگاندا این رفتارها می‌تواند به بی‌ثباتی کشور متبوعش منجر شود.[۱۰۱]

در اوایل سال ۱۹۶۹ میلادی قذافی یک رشته عملیات نظامی را برابر کشور همسایه چاد تأمین مالی کرد. او همچنین گاهی منازعات منطقه‌ای با چاد در منطقه اوزو که از سال ۱۹۷۳ میلادی تحت اشغال لیبی بود، ایجاد می‌کرد. در سال ۱۹۸۷ میلادی منازعات بین لیبی و چاد و همچنین اشغال اوزو از جانب لیبی پایان یافت و بین دو کشور آتش‌بس برقرار شد. پس از بیانیه دیوان بین‌المللی دادگستری در اینباره به تاریخ ۱۳ فوریه ۱۹۹۴ میلادی، لیبی در ژوئن همان سال به‌طور کامل از خاک چاد عقب‌نشینی کرد.[۱۰۲]

پس از آغاز جنگ معمر قذافی، ۲۰ روز پس از آغاز رسمی تهاجم عراق علیه ایران در سپتامبر ۱۹۸۰، پیامی را برای حکام کشورهای عربی فرستاد. معمر قذافی در این پیام به‌طور آشکار از کشورهای عربی خواست تا به جای اینکه در کنار ایالات متحده آمریکا علیه برادران مسلمان ایرانی وارد جنگ شوند، در کنار ایران و علیه صدام باشند؛ این پیام برای پادشاه سعودی نیز فرستاده شده بود. در همان روز، عراق رابطه خود را با لیبی قطع کرد و صدام، رئیس‌جمهور سابق عراق علیه تصمیم لیبی موضع گرفت؛ در اکتبر۱۹۸۰ روزنامه رسمی دولت وقت عراق «الجمهوریه» این اقدام لیبی را مبنی بر همراهی با ایران «خائنانه» توصیف کرد.

قذافی در زمان جنگ ایران و عراق بارها از ایران خواسته بود که ایران به عربستان که حکومت وابسته به آمریکا بود حمله کند که از سوی ایران انجام نشد.

در ۱۱ ژوئن ۱۹۷۲ میلادی قذافی اعلام کرد آزادی فلسطین، آرزوی هر فرد عرب است. به‌همین منظور هر تبعه لیبی باید آموزش‌های نظامی کافی را ببیند تا بتواند برای مبارزه آماده باشد. او همچنین حمایت مالی از این حملات را تضمین کرد.[۱۱۶][۱۱۷][۱۱۸] در سال ۱۹۷۳ میلادی با آغاز جنگ یوم کیپور، قذافی دو اسکادران جنگنده، یک تیپ زرهی و کمک‌های مالی را به مصر روانه کرد.

در سال ۱۹۷۶ میلادی پس از یک سری عملیات که توسط ارتش آزادی‌خواه ایرلند انجام شد، قذافی اعلام کرد: بمبی که در بریتانیا کار گذاشته شده‌بود و منجر به جریحه‌دار شدن روح بریتانیایی‌ها شد، بمب مردم لیبی بود. ما آن را برای انقلابیون ایرلندی فرستادیم تا بریتانیایی‌ها بهای کارهای قبلی خود را بپردازند.[۱۱۷]

در سال ۱۹۸۱ میلادی قذافی دربارهٔ تروریسم رئیس‌جمهور آمریکا رونالد ریگان سخن گفت و در پاسخ، ریگان او را «سگ دیوانه» خاورمیانه نامید. در دسامبر همان سال وزارت امور خارجه ایالات متحده آمریکا گذرنامه‌های مسافرت به لیبی را باطل کرد و در مارس ۱۹۸۲ میلادی واردات نفت لیبی را نیز تحریم کرد.

جنگ داخلی لیبی، در سال ۱۳۸۹ (۲۰۱۱ میلادی)، با آغاز انقلابهای بهار عربی طرفداران اخوان المسلمین تسنن، به دنبال بالا گرفتن اعتراضات و راهپیمایی‌های خیابانی مخالفان و سپس شورش سراسری، علیه حکومت لیبی و رهبر آن، معمر قذافی با سرکوب شدید اعتراضات شکل گرفت.[۱۲۱][۱۲۲] این اعتراضات از ۲۳ دی ۱۳۸۹ (۱۳ ژانویه ۲۰۱۱ میلادی)، در این کشور آغاز شد و از روز ۲۸ بهمن ۱۳۸۹ (۱۷ فوریه ۲۰۱۱ میلادی) به شکلی گسترده‌تر و به‌تدریج به صورت شورش سراسری درآمد که با برخوردهای خونین و خشونت‌آمیز حاکمیت با مردم معترض روبه‌رو شد و همه شهرهای لیبی را دربرگرفت؛ و به جنگ‌های شهری و بین شهری، میان مخالفان و هواداران حکومت منجر شد. نیروهای مخالف حکومت از جانب شرق به غرب شهرهای لیبی را تحت کنترل خود قرار دادند و در شهر شرقی بنغازی، دومین شهر بزرگ کشور، دولت موقت تشکیل دادند.[۱۲۳] شورای امنیت سازمان ملل متحد با تصویب قطعنامه‌ای دارایی‌های قذافی و ده نفر از نزدیکان او را توقیف نموده و مسافرت آنان به سایر نقاط جهان را محدود ساخت. بر اساس این قطعنامه، اقدامات قذافی و نزدیکانش توسط دادگاه جنایات بین‌المللی پیگیری شد

در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۰، لوئیس مورنو اکامپو، دادستان دادگاه جنایی بین‌المللی اعلام کرده‌است، شواهدی در دست دارد که ثابت می‌کند، نیروهای معمر قذافی از ابتدای جنگ داخلی لیبی (۲۰۱۱) در این کشور، علیه مردم لیبی جنایات گسترده‌ای را مرتکب شده‌اند. بر اساس گزارش دادگاه جنایی بین‌المللی، از دیگر جنایت‌های دولت قذافی آتش گشودن بر روی مردمی‌است که در اعتراضات مسالمت‌آمیز شرکت کرده‌اند و «دستگیری، شکنجه، کشتار، تبعید، آزار جنسی و همچنین ویران‌سازی مساجد» است. با این حال قذافی این اتهامات را رد کرده‌است.[۱۳۲][۱۳۳][۱۳۴] در تاریخ ۱۶ می۲۰۱۱ نیز مورنو خبر از تحت تعقیب قرار گرفتن قذافی و دو تن از نزدیکانش (پسرش سیف الاسلام قذافی و برادر خوانده‌اش عبدالله السنوسی) را به جرم دستور حملهٔ «گسترده و سیستماتیک» به غیرنظامیان، داد.[۱۳۵] محمد القامودی، وزیر دادگستری لیبی، ضمن رد اتهامات دادگاه بین‌المللی، افزود: معمر قذافی و پسرش هیچ پست رسمی در لیبی نداشته و هیچ‌گونه ارتباطی با مسائل رخ داده در لیبی ندارند.[۱۳۶] رژیم قذافی ضمن رد اتهام جنایات جنگی،[۱۳۷] شورشیان را به آدم‌خواری متهم کرد.[۱۳۸] ناتو که خود به دلیل بمباران‌های غیرضروری با هدف از بین بردن زیرساخت‌های لیبی مورد انتقاد است، مخالفان قذافی را به وحشی‌گری و جنایت علیه بشریت متهم کرد.


Gaddafi's special team of female bodyguards: A dark story of rape and  violence – The Zambian ObserverGaddafi's 'Amazonian' bodyguards' barracks quashes myth of glamour | Libya  | The GuardianMuammar Gaddafi juhlii itseään - Uutiset - Turun SanomatWhat are some facts about Muammar Gaddafi known by very less people? - QuoraDez anos depois, Líbia se depara com uma estranha saudade de Gaddafi

صدام حسین

صَدّام حُسین عبدالمجید تِکریتی (زادهٔ ۲۸ آوریل ۱۹۳۷ در تکریت، عراق – اعدام ۳۰ دسامبر ۲۰۰۶) 

در فاصلهٔ سال‌های ۱۹۷۹ تا ۲۰۰۳ رئیس‌جمهور عراق بود. وی یکی از اعضای برجستهٔ حزب بعث عراق محسوب می‌شد و نقشی کلیدی در کودتای سال ۱۹۶۸ داشت که منجر به حکومت درازمدت حزب بعث شد. مبانی نظری این حزب بر پان‌عربیسم، نوسازی اقتصادی و سوسیالیسم استوار بود. صدام به عنوان نایب‌رئیس تحت فرمان دایی خود، ارتشبد احمد حسن البکر، توانست به سختی کشمکش‌های بین دولت و نیروهای مسلح را در زمانی که گروه‌های بسیاری توانایی براندازی دولت را داشتند کنترل کند. او این کار را با تشکیل نیروهای امنیتی سرکوبگر و تحمیل نیروی خود به دولت انجام داد و با ایجاد رعب و وحشت در ملت حکومت را تماماً به دست گرفت.

صدام به‌عنوان یک رئیس‌جمهور دیکتاتور، کیش شخصیت فراگیری برای خود در بین مردم به وجود آورد. او دولتی به شدت مستبد تشکیل داد و توانست در طول جنگ ایران و عراق (۱۹۸۸–۱۹۸۰) و جنگ خلیج فارس (۱۹۹۱ میلادی) که هر دو عامل کاهش استانداردهای زندگی و وضع حقوق بشر در عراق شدند، قدرت را حفظ کند. دولت صدام تمام جنبش‌هایی را که به باور خود تهدیدکننده تلقی می‌کرد، به‌ویژه آن‌ها که برآمده از گروه‌های دینی یا قومی بودند و خیال استقلال یا خودمختاری داشتند سرکوب کرد. هفته‌نامهٔ اکونومیست او را یکی از بزرگ‌ترین دیکتاتورهای انتهای سده بیستم میلادی[۳] و روزنامهٔ نیویورک تایمز او را یکی از بی‌رحم‌ترین حاکمان خودکامه در تاریخ معاصر توصیف کرده‌است.[۴]

صدام در حالی که در نظر بسیاری از مردم عرب به دلیل مقاومت در برابر غرب و حمایت بی‌شائبه از فلسطینی‌ها، رهبری بزرگ تلقی می‌شد، پس از جنگ خلیج فارس از سوی جامعهٔ بین‌الملل و آمریکا طرد شد.

صدام پس از حملهٔ آمریکا و متحدانش به عراق در سال ۲۰۰۳ مقام خود را از دست داد. او در ۱۳ دسامبر ۲۰۰۳ توسط نیروهای آمریکایی در حالی که خود را در یک زیرزمین در حیاط خانه ای در روستایی حوالی زادگاهش مخفی کرده بود دستگیر شد. صدام در دادگاه ویژهٔ جرائم سران عراق که توسط دولت موقت عراق تشکیل شد محاکمه و در تاریخ ۵ نوامبر ۲۰۰۶، به اعدام با چوبه دار محکوم شد و سرانجام در تاریخ ۳۰ دسامبر ۲۰۰۶ مصادف با عید قربان در بغداد به دار آویخته شد.

صدام حسین در سال ۱۹۳۷ در روستای العوجه تکریت در کشور عراق و در خانواده‌ای چوپان به دنیا آمد. مادرش او را «صَدّامْ» نام نهاد که در عربی به معنای فردی است که «صَدَمه» می‌رساند. در مورد اینکه چه کسی پدرش است اختلاف نظر است اما به‌گفته مادرش، او هیچ‌گاه پدر خود «حسین المجید» را که پنج ماه پیش از تولدش ناپدید شده یا درگذشته بود، ندید. کمی بعد از ناپدید شدن پدرش، برادر دوازده ساله‌اش بر اثر بیماری سرطان درگذشت و مادر صدام را در آخرین ماه‌های حاملگی در اندوه فرو برد. او تلاش کرد جنین خود را سقط کرده و خود را بُکشد. پس از تولد صدام از نگهداری وی سر باز زد. صدام تا سه سالگی در خانوادهٔ دایی خود، خیرالله طلفاح زندگی کرد. مادرش، صبحه طلفاح المسلط بار دیگر ازدواج کرد و صدام دارای سه برادر ناتنی شد. شوهر دوم صبحه، «حسن الابراهیم» نام داشت. «المجیدها» [خاندان شوهر اول صبحه] شهرت بدی داشتند، اما «الابراهیم‌ها» [خاندان شوهر دوم صبحه] خیلی بدتر بودند. المجیدها به‌اندازهٔ کافی بد بودند؛ آن‌ها عموماً دزد و خلافکار بودند. اما الابراهیم‌ها از همه پایین‌تر و پست‌تر بودند. همهٔ اهالی «العوجه» از الابراهیم‌ها نفرت داشتند. خودِ «حسن الابراهیم» دهقان فقیر و تنبلی بود که همیشه از زیر کار درمی‌رفت. او به زندگی نگرشی عاری از مسئولیت داشت. بی‌قید و لاابالی بود. هیچ شغل مشخصی نداشت. فقط برای دورهٔ کوتاهی دربان مدرسه‌ای در تکریت بود
پس از بازگشت صدام نزد مادر، ناپدری‌اش رفتار خشنی با او داشت و او را اذیت می‌کرد. با مطالعهٔ زندگینامه‌های رسمی صدام، می‌توان به نوع نگاه خود او دربارهٔ کودکی‌اش پی برد. در این زندگینامه‌ها به‌ندرت نامی از حسن آورده شده‌است. شوهر دوم صبحه، مثل شوهر اولش، هیچ جایی در زندگینامه‌های رسمی صدام حسین ندارد. فقط یک بار نامی از حسن آورده شده که آن هم مربوط به این ادعای صدام است که پدرخوانده‌اش صبح‌های زود او را با فریادِ «یا الله پاشو حرام‌زاده، برو به گوسفندها برس» بیدار می‌کرده‌است.[۶] در ده سالگی از تکریت فرار کرده و به بغداد رفت تا با عمویش - حسن عبدالمجید - که یک سُنی متعصب بود زندگی کند. بستگان تکریتی وی که اکثراً چوپان بودند، بعدها تأثیرگذارترین و پرنفوذترین مشاوران و حامیان او شدند. بنابر اظهارات خود صدام، او چیزهای زیادی از عمویش یادگرفت، به ویژه اینکه هیچ‌گاه از دشمنانش نترسد حتی اگر تعداد و امکانات آن‌ها بسیار بیشتر از امکانات او باشد. او با راهنمایی عمویش به یک دبیرستان ملی‌گرا رفت. در سال ۱۳۳۶ (۱۹۵۷ میلادی) و در ۲۰ سالگی به حزب انقلابی و پان‌عربی بعث که عمویش هم از طرفداران آن بود پیوست.
وی در نوجوانی عاشق پرنده‌ها بود.[۷] احساسات انقلابی از بارزترین شاخصه‌های آن دوره در عراق و تمام خاورمیانه بود. طبقهٔ مستبد عراق (شامل سلطنت‌طلبان محافظه‌کاران، خانواده‌های مشهور و بازرگانان) در حال فروپاشی بودند. بعلاوه، ملی‌گرایی عربی و مردمی جمال عبدالناصر در مصر، تأثیر ژرفی بر این بعثی جوان (حتی تا پایان عمر) گذاشت. ظهور ناصر پیش‌درآمد موج انقلاب‌هایی بود که در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۶۰ میلادی در خاورمیانه رخ دادند و باعث سقوط نظام‌های سلطنتی کشورهای عراق، مصر و لیبی و یمن شدند. ناصر با انگلیس و فرانسه درافتاد و کانال سوئز را ملی اعلام کرد و تلاش کرد مصر را مدرنیزه و دنیای عرب را از نظر سیاسی با هم متحد سازد.

صدام سه بار ازدواج کرد. نخستین بار وی در سال ۱۹۶۳ با ساجده طلفاح دختر دایی بزرگش که یک معلم بود ازدواج کرد. نتیجهٔ این ازدواج با دختر خیرالله طلفاح، دایی و قائم‌مقام صدام، دو پسر به نام‌های «عدی حسین» و «قصی حسین» و سه دختر به نام‌های «رنا حسین»، «رغد حسین» و «حلا حسین» بود. ساجده در اوایل سال ۱۹۹۷ به همراه رنا و رغد به گمان دست داشتن در ترور عدی در تاریخ ۱۲ دسامبر ۱۹۹۶ در خانه تحت نظر قرار گرفتند. این‌طور گفته می‌شود که ژنرال عدنان خیرالله برادر ساجده و دوست ایام کودکی صدام، به دلیل رشد محبوبیت بین مردم کشته شد.

صدام همچنین دو بار دیگر ازدواج کرد. او سمیره شهبندر را در سال ۱۹۸۶ و پس از طلاق اجباری از شوهرش به عقد خود درآورد. (گفته می‌شود که سمیره همسر مورد علاقهٔ وی بوده‌است). همسر سوم وی ندال الحمدانی مدیرکل مرکز تحقیقات انرژی خورشیدی در شورای تحقیقات علمی عراق بود که مانند سمیره مجبور به ترک شوهرش شده بود. ظاهراً هیچ مسئلهٔ سیاسی پشت دو ازدواج آخر وی وجود نداشته‌است. صدام از سمیره دارای یک پسر به نام علی حسین عبدالمجید شد.

در اوت ۱۹۹۵ رنا و همسرش حسین کامل المجید به همراه رغد و همسرش صدام کامل المجید با فرزندانشان به اردن فرار کردند. اما هنگامی که صدام قول داد در صورت بازگشت هیچ آسیبی به آن‌ها نمی‌رساند به عراق بازگشتند. برادران المجید درست سه روز پس از بازگشت به عراق در فوریه ۱۹۹۶ کشته شدند.

یک سال پس از ورود صدام به حزب بعث، افسران ارتش به رهبری ژنرال عبدالکریم قاسم توانستند فیصل دوم را از سلطنت عراق براندازند. بعثی‌ها با دولت جدید مخالفت کرده و در سال (۱۹۵۹) نخست‌وزیر عبدالکریم قاسم را در عملیاتی که صدام ۲۲ ساله هم در آن شرکت داشت ترور کردند که ناموفق بود. یک تیر به پای صدام خورد ولی توانست به سوریه بگریزد، از سوریه هم به مصر رفت. او را هنگامی که در عراق حضور نداشت به مرگ محکوم کردند. صدام در مصر به دانشکدهٔ حقوق دانشگاه قاهره رفت.

افسران ارتش که برخی از آن‌ها جزو حزب بعث بودند طی کودتایی در سال ۱۹۶۳ میلادی علیه عبدالکریم قاسم، قدرت را به دست گرفتند. با این‌حال تفرقهٔ زیادی که بین آن‌ها وجود داشت، اجازه نداد که این دولت بیش از هفت الی هشت ماه دوام بیاورد. صدام به عراق بازگشت ولی هنگامی که گروه ضدبعثی که عبدالرحمان عارف ریاست آن را بر عهده داشت قدرت را در اختیار گرفت، صدام را در سال ۱۹۶۴ به زندان انداختند، او در سال ۱۹۶۷ از زندان فرار کرد و تبدیل به یکی از بزرگ‌ترین رهبران حزب شد. بنابر گفته‌های بسیاری از زندگینامه‌نگاران، صدام هیچ‌گاه بحران‌های درون دولت اول بعثی را فراموش نکرد. در همین راستا بود که هم‌زمان دست به کارهای ظالمانه‌ای زد تا میزان وحدت درون حزبی به شدت افزایش یافته و قدرت در اختیارش باقی بماند و ثبات اجتماعی برقرار باشد.

در ۱۹۶۸ بود که کودتای دوم عراق باعث شد تا حزب بعث به سرکردگی ژنرال احمد حسن البکر که اهل تکریت و باصطلاح دایی صدام بود به قدرت برسد. صدام ۳۱ ساله بعنوان معاون رئیس‌جمهور تقریباً همه‌کاره عراق شد.

صدام در سال ۱۹۷۶ به درجهٔ ژنرالی نیروهای مسلح عراق رسید. او به سرعت در حال تبدیل شدن به مرد شماره یک دولت بود. صدام پیش از این‌که در سال ۱۹۷۹ به‌طور رسمی قدرت را به دست بگیرد، عملاً رهبر عراق شده بود. او کم‌کم شروع به تحکیم قدرت خود بر دولت عراق و حزب بعث کرد. ارتباطات اعضای حزب با دقت کنترل می‌گردید و حلقهٔ حمایت از صدام در حزب بعث قوی‌تر می‌شد.

پس از آن‌که احمد حسن البکر، رئیس‌جمهور پیر و ضعیف عراق به تدریج توانایی رسیدگی به امور دفتری خویش را از دست داد، نقش صدام به عنوان چهرهٔ دولت عراق در داخل و خارج از کشور پررنگ‌تر گردید. او به زودی معمار سیاست خارجی عراق شد و در تمامی جلسه‌ها و دیدارهای دیپلماتیک به عنوان نمایندهٔ ملت عراق حاضر می‌شد. صدام در اواخر دههٔ ۱۹۷۰، عملاً رهبر بلامنازع عراق شده بود.

صدام در حالی قدرت را به دست گرفت که ملت عراق در میان بحران‌های عمیقی گرفتار شده بودند. عراق بسیار پیش‌تر از صدام، بین گروه‌های اجتماعی، قومی، مذهبی و اقتصادی-اجتماعی تقسیم شده بود. سنی دربرابر شیعه، عرب علیه کرد، رئیس قبیله در مقابل بازرگان شهری و کوچ‌نشین ضد روستایی. ثبات قدرت در کشوری که توسط چند دستگی‌ها و درگیری‌های سیاسی به هم ریخته بود، نیازمند پیشبرد استانداردهای زندگی بود.

صدام با جدیت، نوسازی اقتصاد عراق را به همراه تشکیل یک دستگاه امنیتی قدرتمند برای جلوگیری از بروز کودتا در ساختار قدرت و جلوگیری از شورش‌های مردمی پیگیری می‌کرد. او که همیشه به دنبال گسترش محبوبیت خود بین عناصر جامعهٔ عراق و بسیج قشر توده به پشتیبانی از خویش بود، به دقت روی برنامه‌های توسعه و رفاه اجتماعی نظارت می‌کرد.

در مرکز این استراتژی، نفت عراق واقع شده بود. صدام حسین در تاریخ ۱۱ خرداد ۱۳۵۱ (۱ ژوئن ۱۹۷۲) فرایند سلب مالکیت شرکت‌های نفتی غربی را که امتیاز انحصاری نفت عراق را در اختیار داشتند آغاز کرد. یک سال بعد بهای نفت در بازارهای جهانی بر اثر شوک نفتی سال ۱۳۵۲ (۱۹۷۳) به شدت افزایش یافت و صدام توانست از رهگذر سود بالای نفت، مقاصد جاه‌طلبانهٔ خویش را با شدت بیشتری دنبال کند.

صدام به منظور ایجاد تنوع در اقتصاد تک محصولی و متکی به نفت، طرح ملی تقویت زیربنای اقتصادی عراق را آغاز کرده و از آن پشتیبانی می‌کرد. این طرح باعث پیشرفت زیادی در ساخت جاده‌ها، ارتقای صنعت معدن و توسعهٔ صنایع غیرنفتی شد. همچنین این طرح باعث انقلاب قابل توجهی در صنایع تولید انرژی گردید. تقریباً تمامی شهرهای عراق از جمله روستاها و نواحی دورافتاده دارای برق شدند.

پیش از دههٔ ۱۹۷۰، بیشینهٔ جمعیت عراق در روستاها زندگی می‌کردند و کشاورزان تقریباً دو سوم کل جمعیت به حساب می‌آمدند. این رقم در دههٔ ۱۹۷۰ به‌شدت کاهش یافت. دلیل آن، اسکان مردم در شهرها و صنعتی‌سازی‌ای بود که صدام از طریق تزریق پول نفت، آن را به جلو می‌راند.

مهارت تشکیلاتی بی‌رحمانهٔ صدام در پیشرفت سریع عراق در دههٔ ۱۹۷۰ به بار نشست؛ پیشرفت عراق با چنان سرعتی جلو می‌رفت که دو میلیون نفر از دیگر کشورهای عربی و یوگسلاوی در عراق کار می‌کردند تا نیاز به کارگران در عراق تأمین شود. عراق در دهه ۱۹۸۰ خصوصی‌سازی را نیز تجربه، و سعی کرد اقتصاد بازار آزاد را تا حدودی تجربه کند ولی این امر با شروع جنگ اول خلیج‌فارس متوقف شد. در سال ۱۹۸۷ دولت برخی از اصلاحات اقتصادی را به منظور افزایش انعطاف‌پذیری و بازارمداری اقتصاد در پیش گرفت. نظارت بر قیمت مواد اولیه را حذف کرد و بسیاری از بخشهای اقتصاد را چه به صورت فروش مستقیم داراییها به سرمایه‌گذاران بومی (در قالب بازار سهام) و چه به صورت اجاره بلندمدت داراییهای دولتی، خصوصی‌سازی کرد. مهم‌ترین نمونه آشکار آن، خطوط هوایی عراق بود که قسمت عمده این شرکت به عموم فروخته شد. دولت همچنین پرداخت یارانه‌های دولتی را به بنگاه‌ها قطع کرد تا به بخش کشاورزی کمک کند. قانون کار، که اشتغال کارگران را تضمین می‌کرد و دست کارفرماها را بسته بود، کنار گذاشته شد و بسیاری از مدیران یقه سفید بنگاه‌های دولتی از کار برکنار شدند. دولت، محدودیتهای سرمایه‌گذاری مستقیم را کاست و مالکیت محدود خارجیان و سرمایه‌گذاری در پروژه‌ها را امکانپذیر کرد. این اصلاحات موجب شد که دولتهای غربی به عراق وام بیشتری پرداخت کنند تا در پروژه‌های توسعه به کار گیرد. در دهه ۱۹۸۰ نیز شوروی سابق و دیگر کشورهای بلوک شرق در پروژه‌های متعددی مشارکت کردند از جمله صنایع فولاد و کارخانه تولید تجهیزات الکتریکی در بغداد، تراکتورسازی در مصیب و کارخانه فرآورده‌های دارویی در سامرا و کشور رومانی کارخانه ساخت سیمان ایجاد کرد. عراق در راستای کاهش وابستگی اقتصاد به نفت درصدد برآمد که صنایع معدنی را گسترش دهد. در سال ۱۹۷۲ کارخانه ساخت سولفور را در شمال عراق و نزدیکی شهر موصل راه‌اندازی کرد. در طی این دوره مجتمع‌های صنایع سنگین، مجتمع پتروشیمی بصره، کارخانجات آهن و فولاد در خورالزبیر، ۳ تولید سولفور و فسفات و صنایع کود شیمیایی ایجاد و گسترش یافت

صدام خود را یک رهبر انقلابی سکولار و نوگرای اجتماعی همانند ناصر می‌دانست. دولت وی به زنان آزادی‌های مضاعف داده و به آن‌ها امکان کار در شغل‌های صنعتی و تحصیل در مدارج عالی تحصیلی داد. همچنین صدام نوعی سیستم قضایی غربی در کشور به اجرا گذاشت. با این کار عراق تبدیل به تنها کشور عرب خلیج فارس شد که طبق قوانین سنتی اسلام (شریعت) اداره نمی‌شد. او فعالیت دادگاه‌های مبتنی بر شریعت را به جز برای رسیدگی به دعاوی آسیب‌های شخصی ممنوع اعلام کرد.

در سال ۱۹۸۲ سوءقصدی علیه صدام حسین در شهرک دجیل در ۴۰ کیلومتری شمال بغداد انجام شد. نیروهای امنیتی نیز در پاسخ به این اقدام به شهر حمله کرده و بالغ بر ۱۶۰ نفر از ساکنین را کشته و اعدام کردند که در میان آن‌ها چند کودک نیز وجود داشتند. حدود ۱٬۵۰۰ تن از اهالی شهر به زندان فرستاده شدند تا تحت شکنجه قرار گیرند. جریمهٔ تمامی اهالی هم این بود که ۱٬۰۰۰ کیلومتر مربع از زمین‌های زراعیشان نابود شود؛ تا ده سال بعد هم به کسی اجازهٔ کاشت دوباره داده نشد. واقعهٔ دُجیل یکی از جرائم اصلی صدام بود که وی به‌خاطر دستور آن جرائم غیرانسانی به اعدام به وسیله چوبه دار محکوم شد.

او در سال ۱۹۷۶ دیداری از فرانسه به عمل آورد و طی آن روابط مستحکمی با محافل سیاسی محافظه‌کار و بازرگانی فرانسه بر قرار کرد. صدام در مخالفت با پیمان صلح کمپ دیوید بین مصر و اسرائیل (۱۹۷۹) پیشگام اعراب بود.

صدام در دههٔ ۱۹۸۰ میلادی طرح غنی‌سازی اتمی عراق را با کمک فرانسه آغاز کرد. نخستین رآکتور هسته‌ای عراق اوسیراک نام گرفت. اوسیراک نام خدای مرگ در مصر باستان بود. این رآکتور بعدها و همزمان با جنگ ایران و عراق، با حملهٔ نیروی هوایی ایران در عملیات شمشیر سوزان و سپس در عملیات اپرا توسط نیروی هوایی اسرائیل نابود شد زیرا اسرائیل بر این باور بود که عراق می‌خواهد از این رآکتور برای تولید جنگ‌افزار هسته‌ای استفاده کند.

وی همچنین سلسله آزمایش‌های میکروبی را با همکاری فیزیولوژیست‌های غربی (آلمانی) آغاز کرد. این آزمایش‌ها روی بیست اسیر زن ایرانی که در جریان اشغال مهران به اسارت درآمده بوند انجام شد.[۹]

صدام حسین میلیون‌ها دلار را صرف کمک به جنگجویان فلسطینی می‌کرد او از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۳ در مجموع ۳۵ میلیون دلار را صرف کمک به خانوادهٔ کشته‌شدگان در درگیری‌های فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها کرد. او به هر خانواده‌ای که یکی از اعضای خود را در عملیات انتحاری از دست می‌داد ۲۵ هزار دلار پرداخت می‌کرد.[۱۰]

در ۱۴ ژوئن ۱۹۸۴ سخنگوی دولت آمریکا بر اهمیت استراتژیک خط لوله عقبه تأکید کرد. همکاری عراق با اسرائیل در زمینه حفاظت از لوله‌های نفت نقش جدیدی به این کشور در منطقه داد.

دیدار محمدرضا پهلوی با صدام در جریان اجلاس سران کشورهای صادرکنندهٔ نفت «اوپک» بود که در کشور الجزایر رخ داد. پس از آن صدام در سال ۱۳۵۵ به دعوت امیرعباس هویدا، نخست‌وزیر وقت، به تهران سفر کرد و با شاه هم ملاقاتی داشت. در این سفر قرارداد نهایی شده و به امضا رسید از جمله قراردادی در مورد خطوط مرزی دو کشور بود.

در سال ۱۳۵۷ (۱۹۷۹) حکومت محمدرضا شاه پهلوی در ایران با انقلاب ایران سرنگون شد و نظام جمهوری اسلامی بر سر کار آمد. مبانی انقلابی اسلام شیعی روی مردم کشورهای منطقه به ویژه کشورهایی که شیعیان بیشتری داشتند به ویژه عراق تأثیر به سزایی گذاشت. صدام از این می‌ترسید که عقاید اسلامی شیعی (که مخالف حکومت سکولار او بودند) در بین جمعیت زیاد شیعهٔ ساکن عراق رخنه کنند.

در روزهای آغاز جنگ، درگیری‌های سنگینی گرد بندرگاه‌های سوق‌الجیشی به وجود آمد. پس از این که صدام پیروزی‌هایی به دست آورد، حملات هوایی و زمینی ارتش ایران باعث شد خسارات زیادی به نیروهای عراق وارد شود. در سال ۱۳۶۱ (۱۹۸۰) عراق به دنبال راهی بود تا جنگ را به پایان برساند.

عراق ناگهان خود را در میان یکی از طولانی‌ترین و ویرانگرترین جنگ‌های فرسایشی قرن بیستم یافت. در طول جنگ ارتش عراق از سلاح‌های شیمیایی علیه نیروهای ایرانی و جدایی‌طلبان کُرد استفاده کرد.

نیروهای عراقی در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۶۶ (۱۶ مارس ۱۹۸۸) به منظور سرکوب شورش مردم کرد شمال عراق به‌وسیله گاز سمی و اعصاب به شهر کردنشین حلبچه حمله کردند. در این عملیات تقریباً پنج‌هزار نفر که غالباً غیرنظامی بودند جان باختند. در آن زمان عراق، ایران را مسئول این قتل‌عام و چند عملیات شیمیایی دیگر دانست ولی هیچ مدرکی در این باره پیدا نشد. در واقع، این کار را جهت دادن مجوز حمله شیمیایی به ایران انجام داد.

صدام برای دریافت کمک‌های نقدی و سیاسی به دیگر کشورهای عرب روی آورد. او با موفقیت توانست حمایت رونالد ریگان رئیس‌جمهور آمریکا را به دست آورد.

همچنین عراق در حدود ۷۵ میلیارد دلار بدهی جنگی به بار آورد. استقراض از آمریکا باعث شد که عراق تبدیل به کشوری بدهکار شود. همچنین صدام در طول جنگ با ایران در دهه ۱۹۸۰ میلادی مبالغ بسیار زیادی را از دیگر کشورهای عربی قرض گرفته بود. در آن زمان صدام با هزینه‌های گزاف ساخت دوبارهٔ زیربنای عراق روبه‌رو بود و با ناامیدی به دنبال پول برای ساخت زیربنای عراق پس از جنگ بود.

پایان جنگ با ایران مقارن شد با بروز کشمکش با همسایهٔ ثروتمندی به نام کویت. صدام بر این باور بود که جنگ او با ایران باعث شده‌است که کویت از حملهٔ قریب‌الوقوع ایرانیان در امان باشد. او همچنین معتقد بود چون جنگ او با ایران به سود کشورهای حوزهٔ خلیج فارس بوده‌است، دولت‌های عربی باید بخشی از بدهی عراق را ببخشند. صدام با اصرار از کویت خواست که بدهی ۳۰ میلیارد دلاری عراق را که برای جنگ با ایران گرفته شده بود ببخشد، ولی کویتی‌ها زیر بار نرفتند.[۱۲]

صدام که در پی جمع‌آوری پول برای ساخت مجدد عراق بود، به کشورهای صادرکنندهٔ نفت فشار آورد تا کمی از تولید خود بکاهند تا قیمت نفت بالاتر رود. کویت از کاهش تولید نفت سر باز زد. این کشور همچنین پیشگام کشورهای مخالف کاهش تولید نفت در اوپک شد. کویت مقادیر زیادی نفت استخراج می‌کرد تا بهای نفت را پایین نگه دارد، در حالی که عراق برای بازپرداخت بدهی‌های خود نیاز به فروش نفت به قیمت بالا داشت.

در حالی که روابط عراق و کویت روز به روز به وخامت می‌گرایید، صدام اخباری مبنی بر تهدیدات آمریکا دربارهٔ پاسخگویی نظامی به عراق دریافت می‌کرد. واشینگتن تقریباً یک دهه بود که سیاست گسترش ارتباطات خود با عراق را در پیش گرفته بود. حکومت ریگان در طول جنگ عراق و ایران مبلغی در حدود ۴۰ میلیارد دلار به عراق کمک کرده بود که تقریباً همهٔ آن به‌صورت اعتباری بود. همچنین دولت آمریکا میلیاردها دلار به صدام باج داده بود تا او با شوروی طرح دوستی نریزد.

صدام در تاریخ ۳ مرداد ۱۳۶۹ (۲۵ ژوئیه ۱۹۹۰) طی یک ملاقات اضطراری با آوریل گلاسپی، سفیر آمریکا در عراق تمایل خود به ادامهٔ گفتگوها را ابراز داشت. دولت آمریکا می‌خواست در این بین نقش میانجی را بازی کند. با همین هدف بود که جرج اچ دبلیو بوش و جیمز بیکر اعلام کردند که نمی‌خواهند در این میان از زور استفاده شود و همچنین آن‌ها نسبت به اختلافات مرزی عراق و کویت بی‌طرف می‌مانند و خود را وارد ماجرا نخواهند کرد. کمی بعد مذاکرات سران عراق و کویت به شکست انجامید. سپس صدام فرمان پیش‌روی نیروهای خود به داخل خاک کویت را داد.

هر چند که اطلاعات دست اولی پیرامون انگیزهٔ صدام از حمله به کویت در دست نیست، ولی با در نظر گرفتن دیدگاه صدام پیش از جنگ می‌توان حدس زد که دلیل اصلی حمله به کویت مشکل بدهی‌های بعد از جنگ عراق و تلاش‌های بیهودهٔ صدام برای بازسازی زیربنایی، احیای اقتصاد نابودشده و تثبیت موقعیت سیاسی عراق بود.

صدام در تاریخ ۱۱ مرداد ۱۳۶۹ (۲ اوت ۱۹۹۰) به کویت حمله کرد و خاک آن را به عراق ضمیمه کرد و با این کار خود باعث بروز بحران‌های بین‌المللی گشت. شورای امنیت سازمان ملل متحد اجازه توسل به زور برای خارج کردن عراق از کویت را صادر کرد.

همکاری بین ایالات متحده و جماهیر متحد شوروی باعث شد تا موضوع به شورای امنیت سازمان ملل فرستاده شود. این شورا تصمیم گرفت که اگر صدام نیروهای خود را طبق برنامهٔ زمان‌بندی‌شده از کویت خارج نکند، اجازهٔ استفاده از زور علیه این کشور را خواهد داد. سیاست‌مداران آمریکایی از این می‌ترسیدند که عراق قصد حملهٔ تلافی‌جویانه به کشور نفت‌خیز عربستان سعودی که از دههٔ ۱۹۴۰ از دوستان نزدیک آمریکا به‌شمار می‌رفت و مخالف اشغال کویت بود را داشته باشد. پس از آن بود که آمریکا و گروهی از کشورهای متحد دیگر که از کشورهای مختلفی نظیر مصر، سوریه و چکوسلواکی تشکیل شده بودند، دسته‌های بزرگی از نیروهای خود را به مرز عربستان و کویت و عراق فرستادند تا ارتش عراق را که در آن زمان دومین ارتش بزرگ خاورمیانه بعد از ایران در خاورمیانه بود دور بزنند.

هنگامی که گفتگوها و تهدیدهای پس از جنگ هنوز در جریان بود، صدام توجه مجددی به قضیهٔ فلسطین کرده و اعلام کرد که اگر اسرائیل از کرانه باختری رود اردن، بلندی‌های جولان و نوار غزه عقب‌نشینی کند او نیز از کویت باز پس می‌نشیند. این پیشنهادِ صدام باعث بروز شکاف بین کشورهای عربی شد و آمریکا و کشورهای عرب غربی را در مقابل فلسطینی‌ها قرار داد. ائتلاف ضداشغال در پایان، هرگونه ارتباطی بین موضوع فلسطین و کویت را رد کرد.

صدام ضرب‌الاجل شورای امنیت را نپذیرفت. آمریکا و متحدانش با پشتیبانی شورای امنیت در تاریخ ۲۶ دی ۱۳۶۹ (۱۶ ژانویهٔ ۱۹۹۱) حملهٔ هوایی گسترده‌ای را علیه عراق آغاز کردند. اسرائیل نیز توسط موشک‌های عراقی مورد اصابت قرار گرفت ولی از آن‌جا که نمی‌خواست کشورهای عرب از ائتلاف ضدعراق خارج شوند درصدد انتقام‌جویی برنیامد. یک نیروی زمینی که اغلب افرادش از قوای مسلح آمریکایی و انگلیسی و تیپ‌های پیاده‌نظام بودند ارتش صدام را در بهمن ماه سال ۱۳۶۹ (فوریهٔ ۱۹۹۱) از کویت بیرون رانده و بخش جنوبی عراق را تا رود فرات اشغال کردند.

ارتش پرتعداد و کم‌سلاح عراق در نهایت نشان داد که دیگر نمی‌تواند در برابر نیروهای زمینی سریع‌الانتقال ائتلاف و پشتیبانی هوایی قدرتمند آن‌ها دوام بیاورد. تقریباً ۱۷۵٬۰۰۰ عراقی اسیر شده بودند و بنابر آمارهای اعلام‌شده از سوی آمریکا شمار تلفات عراقی‌ها به ۲۰٬۰۰۰ نفر می‌رسید. منابع دیگر شمار کشته‌ها را تا ۱۰۰٬۰۰۰ نفر هم برآورد می‌کردند. عراق براساس توافقنامهٔ آتش‌بس قبول کرد که همهٔ جنگ‌افزارهای شیمیایی و بیولوژیک خود را از بین برده و به بازرسان سازمان ملل اجازهٔ بازرسی از پایگاه‌های خود را بدهد. تحریم تجاری سازمان ملل تا زمانی که عراق تمامی شروط را اجرا نکرده بود باقی می‌ماند.

گروه‌های قومی و دینی عراق با استفاده از وضعیت به وجود آمده زمینه را برای شورشی جدید در کشور آماده دیده و به آن اقدام کردند. با اوضاع جاری پس از جنگ در عراق، ناآرامی‌های اجتماعی و قومی بین شیعیان، کردها و واحدهای نظامی ناراضی می‌توانستند خطر بزرگی برای دولت صدام باشند. شورش‌های کردها در شمال و شیعیان در جنوب و مرکز عراق با بی‌رحمی تمام پاسخ داده شد.

آمریکا که خود، عراقی‌ها را تشویق به شورش علیه صدام کرده بود هیچ کمکی جز کنترل منطقه پروازممنوع عراق نکرد. ترکیه با هرگونه استقلال کردها مخالف بود و عربستان سعودی و دیگر کشورهای محافظه‌کار عرب از به وجود آمدن یک انقلاب شیعی دیگر مانند انقلاب ۱۳۵۷ ایران هراس داشتند. صدام که توانسته بود پس از شکست در جنگ، بحران‌ها را نیز کنترل کند، با کشوری مواجه بود که از نظر اقتصادی و نظامی به شدت آسیب دیده بود و او هرگز نتوانست آسیب‌ها را جبران کند. او دائماً بقای خود را نشانهٔ پیروزی عراق در جنگ با آمریکا اعلام می‌کرد. این پیغام صدام شهرت زیادی در جهان عرب پیدا کرد.

صدام با اصرار زیاد می‌خواست خود را مسلمانی مؤمن نشان دهد تا بتواند نظر گروه‌های دینی محافظه‌کار جامعهٔ عراق را به خود جلب کند. بعضی از عناصر شریعت اسلام به قانون عراق بازگردانده شدند. 

پس از اتمام جنگ، رابطهٔ بین ایالات متحده آمریکا و عراق همچنان متشنج ماند. در آوریل ۱۹۹۳ سرویس امنیتی عراق تلاش کرد تا جرج اچ. دابلیو. بوش رئیس‌جمهور سابق آمریکا را هنگام دیدار وی از کویت ترور کند اما مأموران امنیتی کویت بمب کار گذاشته‌شده در یک خودرو را خنثی کردند. آمریکا در پاسخ به این اقدام در تاریخ ۲۶ ژوئن ۱۹۹۳ حمله‌ای موشکی به ساختمان مرکزی اطلاعات عراق - استخبارات - در بغداد کرد.

تحریم‌های سازمان ملل که به دلیل حملهٔ عراق به کویت وضع شده بودند و از صادرات نفت عراق نیز جلوگیری می‌کردند، همچنان بر جای خود باقی‌ماندند. این تحریم‌ها موجب سختی اوضاع زندگی و نابودی زیربنای اقتصاد عراق شدند. تنها، قاچاق کالا در مرز سوریه و کمک‌های انسانی باعث بهبود نسبی این بحران می‌شد. سازمان‌های بین‌المللی (مانند یونیسف و بهداشت جهانی WHO) تخمین می‌زنند که این تحریم‌ها بین ۵۰۰٬۰۰۰ تا ۱٬۲ میلیون مرگ در پی داشته‌اند. اکثر جان‌باختگان، افراد زیر ۵ سال بوده‌اند. برخی افراد دیگر نیز که به این آمار شک دارند، برآورد می‌کنند که ۳۵۰٬۰۰۰ تن بین سال‌های ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۰ بر اثر تحریم‌ها جان خود را از دست داده‌اند و بیشتر مرگ‌ها به خاطر بمباران زیرساخت‌های عراق بوده‌است. سازمان ملل در تاریخ ۱۸ آذر ۱۳۷۵ (۹ دسامبر ۱۹۹۶) به دولت عراق اجازه داد تا مقدار محدودی از نفت خود را در ازای دریافت غذا و دارو به فروش برساند. درآمد محدودی که از بابت برنامهٔ نفت در برابر غذای سازمان ملل متحد بدست می‌آمد به عراق جاری شد.

صدام از دیدگاه آمریکایی‌ها همچنان به‌عنوان تهدیدی برای هم‌پیمانان غربی مثل کشور نفت‌خیز عربستان سعودی و اسرائیل، خطری برای محموله‌های نفتی خلیج فارس و ثبات خاورمیانه به‌شمار می‌رفت. بیل کلینتون رئیس‌جمهور آمریکا ۲۰۰۱–۱۹۹۳ که جانشین بوش شده بود، تحریم‌های اقتصادی تازه‌ای در کنار تحریم‌های نظامی برای عراق وضع کرده و منطقهٔ پروازممنوع را نیز کنترل می‌کرد.[۱۴]

دولت و ارتش عراق در طول سه هفته پس از حملهٔ آمریکا و هم‌پیمانانش در تاریخ ۲۰ مارس ۲۰۰۳ نابود شدند. ایالات متحده دست‌کم دو بار کوشید تا با حملات هوایی، صدام را به قتل برساند ولی در هر دوبار، هدف مورد اصابت واقع نشد. با شروع ماه آوریل (اواسط فروردین) نیروهای ائتلاف بخش زیادی از عراق را اشغال کرده بودند. مقاومت‌های بسیار ضعیف ارتش عراق یا به راحتی در هم می‌شکستند یا تبدیل به تاکتیک‌های پارتیزانی می‌شدند. این وضعیت، نشان‌دهندهٔ خروج کنترل از دست صدام بود. صدام برای آخرین بار در فیلمی ویدئویی که او را در حومهٔ بغداد نشان می‌داد دیده شد. هنگامی که بغداد در تاریخ ۹ آوریل به دست نیروهای ائتلاف افتاد، دیگر کسی صدام را ندید.[۱۴]

مکان صدام حسین تا چندین هفته پس از سقوط بغداد و پایان درگیری‌های اصلی نامعلوم بود. افراد زیادی گزارش دادند که وی را دیده‌اند ولی هیچ‌کدام تأیید نشد. یک سری نوارهای صوتی که ادعا می‌شد با صدای صدام ضبط شده‌اند، هر چند وقت یک‌بار پخش می‌شدند ولی اعتبار هیچ‌کدام مورد تأیید قرار نگرفت.

صدام حسین در بالاترین ردهٔ «فهرست تحت پیگردترین‌ها» قرار گرفت. بسیاری از دیگر رهبران عراق دستگیر شدند ولی تلاش‌های گسترده برای دستگیری وی بی‌ثمر بود. پسران وی، عدی و قصی که جانشینان سیاسی وی تلقی می‌شدند در ژوئیه ۲۰۰۳ پس از درگیری با نیروهای آمریکایی و با گزارش یک منبع آگاه عراقی کشته شده بودند.

منابع ارتش آمریکا و تونی بلر نخست‌وزیر وقت انگلستان تأیید شد. کمی بعد پل برمر حاکم موقت آمریکایی عراق در کنفرانسی مطبوعاتی در بغداد خبر دستگیری وی را این‌چنین اعلام کرد: «خانم‌ها و آقایان، او را گرفتیم.» او را در ساعت ۸:۳۰ به وقت محلی روز ۱۳ دسامبر در عملیاتی به نام سپیده‌دم سرخ و در یک چاله در خانه‌ای در روستای الدور در نزدیکی تکریت دستگیر کرده بودند. برمر در آن کنفرانس مطبوعاتی تصاویر ویدئویی صدام پس از دستگیری را پخش کرد.

تصویر صدام حسین را با صورتی پر از ریش و موی بلند به‌هم‌ریخته نشان دادند. کمی بعد هویت وی با آزمایش دی‌ان‌ای تأیید شد. وضعیت سلامت وی خوب اعلام شد و او را «پرحرف و با همکاری بالا» توصیف کردند. برمر اعلام کرد که صدام را به‌زودی محاکمه خواهد کرد ولی جزئیات محاکمهٔ وی را اعلام نکرد. اعضای حکومت ائتلاف موقت عراق پس از گفتگو با وی اعلام کردند که او از گذشتهٔ خود پشیمان نیست و معتقد است که تنها یک «حاکم سخت‌گیر» بوده‌است.

بعدها این‌چنین اعلام شد که مکان اختفای وی با اعتراف یکی از دستگیرشدگان به دست آمد.

واحدهایی که در دستگیری وی دخالت داشتند عبارت بودند از تیپ یک ارتش، رستهٔ چهارم پیاده‌نظام و بسیاری از سربازان عملیات‌های ویژه. نام این عملیات در پروندهٔ سربازانی که در آن شرکت داشتند ثبت شد و از طرف ارتش آمریکا به تمامی آن‌ها جوایزی اعطاء گردید.

در تاریخ ۲۰ مارس ۲۰۰۵ روزنامه‌های سان انگلیس و نیویورک پست که توسط روپرت مرداک اداره می‌شوند، عکسی از صدام را در زندان در حالی‌که تنها یک زیرشلواری به پا داشت، با عنوان «ستمگر با زیرشلواری» چاپ کردند. صفحهٔ سوم این روزنامه که معمولاً اختصاص به نمایش دختران مدل نیمه‌عریان دارد، صدام حسین را در حالی‌که با یک زیرشلواری سفید در حال شستن لباس است نشان می‌داد. در عنوان این صفحه نوشته شده بود: «شخصیتی رقت‌انگیز در حال شستن شلوارش در زندان. (...) اکنون او روی یک چهارپایهٔ کوچک پلاستیکی صورتی می‌نشیند و وظایف یک زن رخت‌شو را انجام می‌دهد.» این عکس‌ها که گفته می‌شد «توسط منابع نظامی آمریکا، برای تخریب روحیهٔ شورشیان عراقی تهیه شده بود» مجوز رسمی انتشار نداشتند. ترنت دافی مشاور مطبوعاتی بوش اعلام کرد که این عکس‌ها تخلف آشکار از رهنمودهای وزارت دفاع و به احتمال قوی مغایر با معاهدهٔ ژنو برای رفتار با انسان‌های دربند هستند. ارتش آمریکا اعلام کرد به‌شدت به دنبال عوامل انتشار عکس‌های صدام خواهد بود. وی در زمان حضور در زندان می‌توانست تنیس روی میز بازی کند یا از تردمیل استفاده کند. همچنین وی می‌توانست هر نوع سیگاری را که تمایل دارد مصرف کند.

در سال ۲۰۰۵ مجلهٔ جی‌کیو با چهار تن از نگهبانان ملی آمریکا که از اهالی پنسیلوانیا بودند و مسئولیت نگهبانی از صدام را بر عهده داشتند مصاحبه‌ای انجام داد. آن‌ها گفتند که صدام گهگاه با انگلیسی شکسته می‌گفت: «ریگان و من، خوب… کلینتون، خوب. بوش پدر و پسر، بد.» صدام دربارهٔ این‌که چطور ریگان «هواپیما و بالگرد» به او فروخته و «کمک‌های نقدی برای جنگ با ایران» به او داده‌است با آن‌ها سخن گفته بود. او هم‌چنین به آن‌ها گفته بود «آرزو دارم اوضاع به همان وضع دوران رونالد ریگان برگردد.»

صدام حسین در تاریخ ۹ تیر ۱۳۸۳ (درحالی‌که هنوز در اردوگاه کراپر در بغداد نگه‌داری می‌شد) به همراه ۱۱ تن از سران حزب بعث به‌صورت حقوقی (و نه به صورت فیزیکی، زیرا در آن زمان زندان‌های کافی و امنی برای نگه‌داری از آن‌ها در عراق وجود نداشت) تحویل دولت موقت عراق شد تا به اتهام جرایم جنگی، جنایات علیه بشریت و قتل‌عام محاکمه گردد. قرار شد تا در طول این محاکمه توجه ویژه‌ای به فعالیت‌های وحشیانهٔ وی علیه کردهای شمال عراق در طول جنگ با ایران و علیه شیعیان جنوب در خلال سال‌های ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۹ بشود.

نخستین استماع دادرسی پروندهٔ صدام در تاریخ ۱۰ تیر ۱۳۸۳ در دادگاه ویژهٔ رسیدگی به جرائم سران عراق انجام شد. کمی بعد، تصاویر این دادرسی روی شبکه‌های تلویزیونی عربی و غربی پخش شد. این نخستین تصویر وی پس از دستگیری توسط نیروهای آمریکایی بود.

صدام ۶۷ ساله در طول ۲۶ دقیقه دادرسی، اعتماد به نفس و شهامت بالایی از خود نشان داد. صدام، قانونی بودن دادگاه را مورد سؤال قرار داد. او دادگاه را «بازیچهٔ بوش برای رأی آوردن در انتخابات آمریکا» خواند. صدام تمامی اتهامات وارده را به‌شدت رد کرد و گفت: «همهٔ این‌ها نمایش است. مجرم اصلی بوش است.» هنگامی که قاضی از او خواست تا خود را معرفی کند او پاسخ داد: «من صدام حسین عبدالمجید، رئیس‌جمهور عراق هستم. من هنوز هم رئیس‌جمهور عراق هستم و اشغالگران نمی‌توانند آن را انکار کنند.»

صدام در طول بازرسی از حملهٔ عراق به کویت در سال ۱۹۹۰ دفاع کرده و حاکمان کویت را «سگ» خطاب کرد. این جمله باعث شد که قاضی نسبت به استفاده از واژه‌های توهین‌آمیز در دادگاه به او تذکر بدهد. کمی بعد در همان روز، ابوالحسن وزیر ارتباطات کویت اعلام کرد که «از صدام انتظار می‌رفت که این‌چنین سخن بگوید.» صدام حسین بر خلاف حاکمان محافظه‌کار خلیج فارس، در محیطی بیابانی و روستایی به دنیا آمده‌است.

دادگاه ویژه در تاریخ ۲۷ تیر ۱۳۸۴ صدام را متهم به کشتار اهالی دجیل به بهانهٔ همکاری آن‌ها در ترور وی در سال ۱۹۸۲ کرد. خانوادهٔ صدام در تاریخ ۱۷ مرداد ۱۳۸۴ اعلام کردند که تیم وکلای صدام را منحل کرده و تنها عضو عراقی این گروه به‌نام خلیل الدلیمی به‌عنوان مشاور حقوقی به کار خود ادامه خواهد داد.

سرانجام صدام در تاریخ یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۵ به اعدام با طناب دار محکوم شد. ادعای وی مبنی بر این‌که هنوز هم یک نظامی است و در صورت اثبات جرم، باید تیرباران شود، از سوی دادگاه، نادیده گرفته شد. از انتقاداتی که به نحوهٔ محاکمه صدام وارد است عدم طرح پروندهٔ جنگ علیه ایران بود که می‌توانست به ابعاد وسیع‌تری از اتهامات علیه وی و از جمله تجاوز و آغاز جنگ و جنایت جنگی علیه غیرنظامیان ایرانی منجر شود. گزارشی از فعالیت یا حضور نمایندهٔ ایران به‌عنوان شاکی در دسترس نیست.

صدام حسین در تاریخ ۳۰ دسامبر ۲۰۰۶ و در ساعت ۶:۰۷ به وقت محلی به دار آویخته شد. مراسم اعدام وی در اردوگاه عدالت که منطقه‌ای محافظت‌شده در شمال بغداد است و زمانی توسط خود صدام برای شکنجه و اعدام شهروندان عراقی استفاده می‌شد اجرا شد. در هنگام اعدام او طرفداران مقتدی صدر و محمدباقر صدر حضور داشتند و موفق الربیعی رئیس سازمان امنیت دولت جدید، اجرای اعدام را به عهده داشت. آن‌ها برای او آرزوی واصل شدن به جهنم کردند. صدام خونسرد و متبسم بود و شروع به خواندن شهادتین کرد. بار دوم و قبل اتمام آن اهرم کشیده شد و او که پاهایش نیز بسته بود شروع به تقلا کرد ولی زیاد طول نکشید. جنازهٔ او با بالگرد به دفتر نوری مالکی منتقل شد.


خونسردی (و تبسم احتمالی) وی در زمان اعدام ناشی از تزریق آرامبخش قوی دانسته می‌شود. در گزارشی که از تلویزیون العراقیه و سایت‌ها پخش شد از قول یک ژنرال آمریکایی نقل شده که: صدام در آخرین ساعات عمر خود التماس می‌کرد که به او اجازه گفتگو با یک مقام آمریکایی داده شود تا طرح‌های خود را برای کشور عراق ارائه دهد. این ژنرال آمریکایی در تشریح آخرین ساعات عمر صدام گفت: صدام در نیمه‌شب پیش از اعدام، دچار لرزش شدیدی شد به‌طوری‌که نمی‌توانست بر خودش مسلط شود. یک پزشک نظامی برای معاینهٔ وی حاضر شد و به صدام داروی آرام‌بخش تزریق کرد و به این ترتیب وی کمی آرام شد.


با وجود گفته‌های ضد و نقیض مسئولان عراقی در مورد جایگاه و شیوهٔ خاکسپاری صدام، سرانجام جنازه او را برای تدفین در روستای محل تولدش به نام العوجه در تکریت به سران عشیرهٔ بوناصر تحویل دادند. جسد صدام حسین نزدیک محل دفن پسرانش قصی و عدی به خاک سپرده شد.

او در بازجویی‌های پیش از اعدامش دربارهٔ حملات شیمیایی به ایران و کردها گفت: «کشتار کردها و ایرانیان با سلاح‌های شیمیایی یک ضرورت بود که شخصاً دستور آن را صادر کردم.


Hussein Is Sentenced to Death by Hanging - The New York TimesSaddam's legacy ofviolence and warLetters: The world at war after invasion to topple Saddam Hussein -  Independent.ieInside Saddam Hussein's hideoutSaddam Helper: 'I Dug the Hole for Him'Saddam's hider opens upSaddam Hussein Fast Facts | CNNGame of Thrones meets House of Cards in Saddam Hussein's new novella |  Books | The GuardianClinton orders airstrike on Iraq: Dec. 16, 1998 - POLITICO

CIA interrogator: 'Saddam Hussein should have stayed in power'

آدولف هیتلر

Adolf Hitler : qui était-il ? :: About HolocaustHow Adolf Hitler rose to power | Live ScienceThe Developing World Thinks Hitler Is Underrated – Foreign PolicyHitler Archive | Private photo of Adolf Hitler greeting people who came to  see him on the ObersalzbergWie Adolf Hitler starb | MDR.DEWhy did women vote for Hitler? Long-forgotten essays hold some answersHitler Archive | Adolf Hitler makes a speech in front of 100.000 persons at  the Gauparteitag in Weimar



۲۰ آوریل ۱۸۸۹ – ۳۰ آوریل ۱۹۴۵

سیاستمدار آلمانی و رهبر حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان بود

او در سال ۱۹۳۳ با انتخاب به عنوان صدر اعظم آلمان به قدرت رسید. در سال ۱۹۳۴ پیشوای آلمان[۲] شد و تا زمان مرگ خود در سال ۱۹۴۵ بر این کشور حکم راند.

 آلمان به رهبری هیتلر با تهاجم به لهستان در اول سپتامبر ۱۹۳۹ باعث آغاز جنگ جهانی دوم در اروپا شد. او در طول جنگ در عملیات‌های نظامی نقش پررنگی داشت و از طراحان اصلی هولوکاست قلمداد می‌شود.

در ۱۹۲۳ تلاش کرد تا با کودتا در مونیخ قدرت را به دست بگیرد، اما ناموفق بود و به زندان افتاد. در زندان، جلد اول اتوبیوگرافی و مانیفست سیاسی خود، نبرد من را تکمیل کرد.

پس از اینکه بعد از تنها چند ماه در سال ۱۹۲۴ از زندان آزاد شد، با انتقاد از پیمان ورسای و ترویج پان‌ژرمنیسم، یهودستیزی و مخالفت با کمونیسم به وسیله رهبری کاریزماتیک خود و پروپاگاندای حزب، به محبوبیت عظیمی در بین عامه مردم رسید. او سرمایه‌داری بین‌المللی و کمونیسم را بخشی از توطئه‌های یهودیان می‌دانست.

در نوامبر سال ۱۹۳۲، حزب نازی علی‌رغم داشتن بیشترین کرسی در رایشستاگ، اکثریت را در اختیار نداشت. در نتیجه، هیچ حزبی قادر نبود آرای لازم برای به قدرت رساندن نامزد خود برای صدارت را جمع‌آوری کند. فرانتس فن پاپن، صدر اعظم سابق و طرفداران محافظه‌کارش، رئیس‌جمهور پاول فن هیندنبورگ را راضی کردند هیتلر را به صدارت برگزیند. بدین ترتیب هیتلر در ۳۰ ژانویه سال ۱۹۳۳ به این عنوان رسید. اندکی بعد، رایشستاگ قانون تفویض اختیارات را به تصویب رساند که آن را نقطه آغاز تبدیل جمهوری وایمار به آلمان نازی، نظام تک‌حزبی بر پایه تمامیت‌خواهی و ایدئولوژی نازیسم، می‌دانند. هیتلر خواستار یک آلمان بدون یهودیان بود و تلاش داشت تا نظم نوینی را در برابر نظم بین‌المللی که به دید او به شکل ناعادلانه‌ای پس از جنگ جهانی اول توسط فرانسه و بریتانیا شکل یافته بود، به کرسی بنشاند. آلمان در ۶ سال نخست حضور او در قدرت شاهد یک احیای اقتصادی سریع پس از رکود بزرگ، رهایی از بند محدودیت‌های تحمیل شده پس از جنگ جهانی اول و ضمیمه کردن مناطق آلمان‌نشین اطراف بود که هیتلر را در میان مردم بسیار محبوب ساخت.

هیتلر قصد داشت تا برای مردم آلمان در اروپای شرقی فضای حیاتی مهیا کند زیرا تصور می‌شد که آلمان از نظر جغرافیایی منابع کافی برای تامین جمعیت خود ندارد. سیاست خارجی تهاجمی هیتلر که با همین مسئله مرتبط بود، به عنوان دلیل اصلی آغاز جنگ جهانی دوم در اروپا در نظر گرفته می‌شود. او در مقیاس وسیعی آلمان را تجدید تسلیحاتی کرد و آلمان را در ۱ سپتامبر ۱۹۳۹ در تهاجم به لهستان رهبری نمود که سبب اعلان جنگ بریتانیا و فرانسه به این کشور گردید. ماه ژوئن سال ۱۹۴۱، عملیات بارباروسا، تهاجم آلمان به شوروی آغاز شد و تا پایان این سال، بیشتر اروپا و شمال آفریقا به تصرف آلمان و متحدانش در نیروهای محور درآمد. پس از سال ۱۹۴۱ آلمان رفته‌رفته فتوحات خود را از دست داد و تا سال ۱۹۴۵، متفقین ورماخت را به‌طور کامل شکست دادند. آدولف هیتلر در ۲۹ آوریل سال ۱۹۴۵ با معشوقه خود اوا براون ازدواج کرد و کمتر از ۲ روز بعد به همراه او دست به خودکشی زد تا به اسارت ارتش سرخ شوروی در نیاید. جسد هیتلر و همسرش پس از مرگ سوزانده شد.

آلمان تحت رهبری هیتلر و ایدئولوژی نژادی او، مسبب مرگ ۶ میلیون یهودی و میلیون‌ها قربانی دیگر شد؛ قربانیانی که گفته می‌شود توسط هیتلر و طرفدارانش «مادون انسان» تلقی می‌شدند یا از نظر اجتماعی «نامطلوب» بودند. هیتلر و رژیم نازی همچنین مسئول مرگ حدود ۱۹٫۳ میلیون غیرنظامی و اسیر جنگی نیز بودند. بدین جهت اعمال هیتلر و ایدئولوژی نازیسم تقریباً در سراسر دنیا مسائلی شدیداً پلید به حساب می‌آید.

پدر آدولف، آلویس هیتلر[و ۱] نام داشت. او فرزند نامشروع ماریا شیکل گروبر[و ۲] بود[۳] و به همین سبب، در شناسنامه تعمیدش، نام پدرش را درج نکردند. نتیجتاً، آلویس در ابتدا نام خانوادگی مادرش، شیکل گروبر، را بر روی خود گذاشت. در سال ۱۸۴۲، یوهان گئورگ هیدلر[و ۳] با ماریا آنا، مادر آلویس ازدواج کرد. سرپرستی آلویس به برادر یوهان گئورگ، یعنی یوهان نپوموک هیدلر[و ۴] داده شد.[۴] در سال ۱۸۷۶، آلویس مجدداً غسل تعمید داده شد و توسط یک کشیش حلال‌زاده اعلام شد. در شناسنامه تعمیدش، نام یوهان گئورگ هیدلر (به شکل گئورگ هیتلر) به عنوان نام پدر ثبت شد.[۵][۶] پس از آن، آلویس نام خانوادگی «هیتلر» را برای خود برگزید.[۶] هیتلر در لغت احتمالاً به معنای «کسی که در کلبه زندگی می‌کند» است.[۷]

هانس فرانک، از افسران نازی، مدعی شده‌است که مادر آلویس توسط یک خانواده یهودی در گراتس به عنوان خدمتکار استخدام شده بود و پسر ۱۹ ساله خانواده، لئوپولد فرانکبرگر[و ۵] پدر واقعی آلویس است.[۸] با این حال هیچ‌کسی به نام فرانکبرگر در این زمان در گراتس ثبت نشده‌است و هیچ مدرکی برای موجودیت شخصی به نام لئوپولد فرانکبرگر وجود ندارد؛[۹] نتیجتاً، تاریخ‌دانان یهودی بودن پدر آلویس را رد می‌کنند.[۱۰][۱۱]

در ۲۱ دسامبر ۱۹۰۷، مادر هیتلر به دلیل سرطان پستان در سن ۴۷ سالگی درگذشت؛ آدولف در این زمان ۱۸ ساله بود. او در سال ۱۹۰۹، دچار بی‌پولی شد و مجبور گردید تا مانند کولی‌ها در پناهنگاه‌های بی‌خانمان‌ها و خوابگاه‌های شبانه‌روزی زندگی کند.[۴۱][۴۲] منبع درآمد او کارگری و فروش نقاشی‌هایی که از مناظر وین می‌کشید، بود.[۳۸] او از روی کارت پستال‌ها طرح می‌کشید و به کاسب‌ها و گردشگرها می‌فروخت. تا قبل از جنگ جهانی اول وی حدود ۲۰۰۰ تابلوی این چنینی نقاشی کرد.[۴۳] در زمان حضورش در وین، هیتلر به معماری و موسیقی علاقه‌مند شد؛ وی ۱۰ مرتبه اجرای لوهنگرین،[و ۱۶] اپرای موردعلاقه‌اش از ریشارد واگنر، را تماشا کرد.[۴۴]

اینکه حس یهودستیزی چه زمانی و به چه دلیلی در هیتلر شکل گرفت، به‌طور دقیق مشخص نیست.[۵۱] دوست او، آگوست کوبیزک، ادعا کرد که هیتلر حتی پیش از ترک لینتس هم یک یهودستیز واقعی بود.[۵۲] اما بریگیت‌هامان، از مورخان، ادعای کوبیزک را «مشکل‌دار» می‌داند.[۵۳] هیتلر شخصاً در نبرد من ذکر می‌کند که او برای نخستین‌بار در وین به یک یهودستیز تبدیل شد،[۵۴] اما راینهولد هانیسش[و ۱۹] که در امر فروش نقاشی‌هایش به او کمک می‌کرد، این گفته را رد می‌کند زیرا آدولف در زمان اقامت در وین مشتریان یهودی هم داشت.[۵۵][۵۶][۵۷] ریچارد جی. ایوانز می‌گوید که «مورخان در حال حاضر اتفاق نظر دارند که یهودستیزی مرگبار او پس از شکست آلمان [در جنگ جهانی اول] و در نتیجه پارانویای «از پشت خنجر خوردن»[الف] که برای توجیه فاجعه رواج پیدا کرده بود، پرورش یافت.»[۵۸]

هنگام آغاز جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴، هیتلر در مونیخ ساکن بود و به صورت داوطلبانه برای حضور در نیروی زمینی پادشاهی بایرن نام‌نویسی کرد.[۶۳] بر اساس یک گزارش اداری پادشاهی بایرن مربوط به سال ۱۹۲۴، اجازه دادن به هیتلر برای شرکت در جنگ یک اشتباه اداری بود زیرا به عنوان یک شهروند اتریشی، او باید به اتریش بازمی‌گشت.[۶۳] او را به هنگ ۱۶ پیاده‌نظام ذخیره بایرن فرستادند[۶۴][۶۳] و آنجا به عنوان دونده[ب] در جبهه غربی در فرانسه و بلژیک خدمت کرد.[۶۵] تقریباً نیمی از زمان حضورش در جنگ را در مقر هنگ در فورنس-ان-وپس[و ۲۱] که از خط مقدم فاصله زیادی داشت، سپری کرد.[۶۶][۶۷] هیتلر در نبردهای ایبر، سُم، آراس و پساندل حاضر بود و در جریان نبرد سم زخمی شد.[۶۸] از او به خاطر شجاعت تقدیر شد و نشان درجه ۲ صلیب آهنین را به پاس خدماتش به وی اهدا کردند.[۶۸] بعدها در سال ۱۹۱۸، مطابق پیشنهاد هوگو گوتمان، مافوق یهودی هیتلر، به او نشان درجه یک صلیب آهنی نیز اهدا شد که اتفاق کم‌نظیری برای شخصی با درجه نظامی او بود.[۶۹][۷۰] او همچنین در مه سال ۱۹۱۸ نشان زخم سیاه را نیز دریافت کرد.[۷۱]

سخنرانی‌های تند و تیز هیتلر در آبجو فروشی‌ها باعث افزایش محبوبیتش شدند. به عنوان یک عوام‌فریب،[۱۰۱] او در سخنرانی‌هایش از مضامین پوپولیستی شامل چون بز طلیعه[پ] قربانی‌کردن کسانی که آن‌ها را باعث وضعیت سخت اقتصادی مخاطبانش می‌خواند، بهره می‌برد.[۱۰۲][۱۰۳]هیتلر در زمان سخنرانی عمومی از جذابیت شخصی و درک وضعیت روانی جمعیت به سود خود استفاده می‌کرد.[۱۰۴][۱۰۵] مورخان تأثیر هیپنوتیزم‌کننده بلاغت و لفاظی او بر جمعیت در زمان سخنرانی، و چشمانش بر جمعی کوچک را قابل توجه یافته‌اند.[۱۰۶] الگیس بودریس[و ۳۲] سر و صدا و رفتار جمعیت زمانی که هیتلر در یک گردهمایی به سال ۱۹۳۶ حاضر شد را به خاطر می‌آورد؛
برخی بر روی زمین افتادند و پیچ می‌خوردند و حتی قدرت نگهداری مدفوع خود را از دست داده بودند.[۱۰۷] آفونتس هِک،[و ۳۳] یکی از اعضای سابق جوانان هیتلری، نیز تجربه مشابهی داشته‌است:

غرور ناسیونالیستی دیوانه‌واری که چون هیستری بود در ما فوران کرد. در دقایق پایانی، ما از درون ریه‌هایمان، درحالی که اشک بر روی گونه‌هایمان جاری بود فریاد می‌کشیدیم: زیگ هایل،[ت] زیگ هایل، زیگ هایل! از آن لحظه به بعد، من با روح و تن خود به آدولف هیتلر تعلق داشتم.[۱۰۸]

در ۸ نوامبر ۱۹۲۳، هیتلر و اس‌آ به یک میتینگ عمومی با حضور ۳٬۰۰۰ نفر که توسط گوستاو ریتر فن کار در یک آبجو فروشی در مونیخ برنامه‌ریزی شده بود، حمله کردند. هیتلر سخنرانی کار را مختل کرد و اعلام کرد که یک انقلاب ملی شروع شده‌است؛ او از تشکیل یک دولت ملی جدید توسط اریش لودندورف خبر داد.[۱۱۴] هیتلر به تهدید اسلحه از کار، زایسر و لاساو خواست که این موضوع حمایت کنند و آن‌ها نیز پذیرفتند.[۱۱۴] نیروهای هیتلر در ابتدا موفق شدند رایشسور محلی و مقرهای پلیس را اشغال کنند اما کار و همراهانش به سرعت حمایت خود را پس گرفتند. ارتش و پلیس ایالتی هم از او حمایت نکردند.[۱۱۵] روز بعد، هیتلر و افرادش به وزارت جنگ باواریا هجوم بردند تا دولت باواریا را برکنار کنند اما پلیس آن‌ها را متفرق کرد.[۱۱۶] ۱۶ نازی و ۴ افسر پلیس کشته شدند و کودتا شکست خورد
هیتلر به خانه ارنست هانفستنگل[و ۴۳] فرار کرد و حتی گزارش شده‌است که به خودکشی فکر کرده‌است.[۱۱۸] زمانی که ۱۱ نوامبر ۱۹۲۳ به جرم خیانت دستگیرش کردند، افسرده اما آرام بود.[۱۱۹] محکمه او در دادگاه خلق در مونیخ به تاریخ فوریه ۱۹۲۴ آغاز شد[۱۲۰] و آلفرد روزنبرگ[و ۴۴] به صورت موقت رهبری حزب نازی را عهده‌دار شد. در اول آوریل، هیتلر به پنج سال زندان در زندان لاندسبرگ محکوم شد.[۱۲۱] نگهبانان در آن زندان با او رفتار دوستانه‌ای داشتند و به او اجازه داده شد از طرفدارانش نامه دریافت کند و با هم حزبی‌های خود دیدار داشته باشد. دادگاه عالی باوریا او را عفو کرد و علی‌رغم مخالفت‌های دادستان دولتی، در ۲۰ دسامبر ۱۹۲۴ آزاد شد.[۱۲۲] با محاسبه زمان بازداشت، او در مجموع اندکی بیش از یک سال را در زندان سپری کرد

در زمان آزادی هیتلر از زندان، از دعواهای سیاسی کاسته شده بود و اقتصاد بهبود یافته بود، نتیجتاً برای ایجاد اعتراضات سیاسی، فرصت‌های محدودی در اختیار هیتلر قرار داشت. به دلیل کودتای مونیخ، در باواریا حزب نازی و سازمان‌های مرتبط به آن ممنوع‌الفعالیت شده بودند. هیتلر در ۴ ژانویه ۱۹۲۵ با رئیس‌الوزرای باواریا، هاینریش هیلد[و ۴۷] ملاقات کرد و پذیرفت که به حاکمیت ایالت احترام بگذارد و برای کسب افزایش قدرت خود تنها از شیوه‌های دموکراتیک استفاده کند. در نتیجه این ملاقات، ممنوعیت فعالیت سیاسی حزب به تاریخ ۱۶ فوریه همان سال برداشته شد؛[۱۲۹] اما پس از اینکه آدولف هیتلر در ۲۷ فوریه یک سخنرانی تحریک‌آمیز انجام داد، مقامات باواریایی او را از هرگونه سخنرانی عمومی منع کردند. محدودیتی که تا ۱۹۲۷ برجا بود.[۱۳۰][۱۳۱] هیتلر که با وجود محدودیت در پی دستیابی به جاه‌طلبی‌های سیاسی خود بود، گرگور اشتراسر، اتو اشتراسر و یوزف گوبلس را مأمور سازماندهی و گسترش حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان در شمال آلمان کرد. گرگور اشتراسر مسیر سیاسی مستقل‌تری را در پیش گرفت و تأکید خود را بر عناصر سوسیالیستی برنامه حزب قرار داد.[۱۳۲]

بازار سهام ایالات متحده در ۲۴ اکتبر ۱۹۲۹ سقوط کرد. تأثیری که این اتفاق بر آلمان گذاشت ویرانگر بود: میلیون‌ها نفر از کار بیکار شدند و چند بانک بزرگ ورشکست شدند. هیتلر و حزب نازی بر آن شدند که از وضعیت اضطراری پیش آمده استفاده ببرند و حامیان حزب را افزایش دهند. آن‌ها وعده دادند که عهدنامه ورسای را باطل، اقتصاد را تقویت و برای بیکاران شغل ایجاد خواهند کرد

هیتلر در انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۹۳۲ شرکت و با هیندنبورگ رقابت کرد. سخنرانی او در برابر کلوب صنعتی دوسلدورف به تاریخ ۲۷ ژانویه ۱۹۳۲ باعث شد خیلی از قدرتمندترین صنعتگران آلمان از او طرفداری کنند.[۱۴۷] هیندنبورگ حمایت بسیاری از احزاب ناسیونالیست، سلطنت‌طلب، کاتولیک، جمهوری‌خواه و چندی از سوسیال دموکرات‌ها را داشت. «هیتلر بر فراز آلمان»[و ۵۲] شعار انتخاباتی هیتلر بود که به جاه‌طلبی‌های سیاسی او و استفاده از هواپیما برای تبلیغات اشاره می‌کرد.[۱۴۸] او یکی از اولین سیاستمدارانی بود که از هواپیما چنین استفاده می‌کرد و این استفاده به واقع تأثیرگذار بود.[۱۴۹][۱۵۰] او در هر دو دور انتخابات دوم شد و در انتخابات نهایی ۳۵٪ آرا را کسب کرد. علی‌رغم شکستش در برابر هیندنبورگ، هیتلر با این انتخابات به نیرویی قدرتمند در سیاست آلمان تبدیل شد.[۱۵۱]

به عنوان رئیس کشور، هیتلر به فرمانده کل قوا تبدیل شد. بلافاصله بعد از مرگ هیندنبورگ، بنا به پیشنهاد فرمانده رایشسور، سوگند وفاداری مرسوم نیروهای مسلح نه به شخص دارای جایگاه فرماندهی کل قوا (مقامی که بعداً نامش را به فرمانده عالی تغییر دادند)، بلکه به شخص هیتلر و با ذکر نام او ادا شد.[۱۸۰] در ۱۹ اوت، ادغام دو منصب ریاست‌جمهوری و صدارت عظمی در یک همه‌پرسی و با ۸۹٫۹۳ درصد رای موافق تأیید شد
در اوایل ۱۹۳۸، هیتلر در جریان ماجرای بلومبرگ–فریچ نیروهای مسلح رایش را تابع خود کرد. او وزیر جنگ، فیلد مارشال ورنر فن بلومبرگ،[و ۶۰] را با تهدید به افشای سابقه تن‌فروشی همسر جدیدش مجبور به استعفا کرد.[۱۸۲][۱۸۳] کلنل-ژنرال ورنر فن فریچ، فرمانده ارتش، نیز بعد از اینکه اس‌اس[و ۶۱] اتهامی مبنی بر روابط همجنسگرایانه او جعل کرد، از جایگاه خود خلع شد.[۱۸۴] هر دوی آن‌ها به این جهت که به خواسته هیتلر مبنی بر آماده کردن ورماخت[و ۶۲] برای جنگ تا ۱۹۳۸ اعتراض کرده بودند، مغضوب او شدند.[۱۸۵] آدولف هیتلر مقام بلومبرگ، فرماندهی کل قوا، را برای خود برداشت و نتیجتاً، کنترل نیروهای مسلح را شخصاً در دست گرفت. وزارت جنگ هم ملغی شد و جایش را به فرماندهی عالی ورماخت[و ۶۳] داد که ریاست آن به ژنرال ویلهلم کایتل سپرده شد. در همان روز، ۱۶ ژنرال خلع شدند و حکم به انتقال ۴۴ نفر دیگر داده شد؛ همه آن‌ها در مظان اتهام بودند که میل و اشتیاق کافی به نازیسم ندارند.[۱۸۶] تا اوایل فوریه ۱۹۳۸، دوازده ژنرال دیگر هم برکنار شدند.[۱۸۷]

هیتلر بسیار مراقب بود به دیکتاتوری خود رنگ و بوی قانونی بدهد. بسیاری از فرامین او برپایه فرمان آتش رایشستاگ و بند ۴۸ از قانون اساسی وایمار صادر می‌شدند. رایشستاگ قانون تفویض اختیارات دو مرتبه دیگر و هر بار برای یک دوره ۴ ساله تمدید کرد.[۱۸۸] علی‌رغم اینکه هنوز انتخابات جهت گزینش نمایندگان رایشستاگ برگزار می‌شد (در ۱۹۳۳، ۱۹۳۶ و ۱۹۳۸)، اما رای‌دهندگان هر بار با از فهرستی از نازی‌ها یا «مهمانان» طرفدار نازی‌ها روبرو می‌شدند که همیشه بیش از ۹۰٪ آرا را مال خود می‌کردند.[۱۸۹] این انتخابات‌ها در فضایی مخفیانه انجام نمی‌شدند، بلکه نازی‌ها همه کسانی را که رای نمی‌دادند یا به خود جرئت رای مخالف به صندوق انداختن می‌دادند را به انتقام سخت تهدید می‌کردند.[۱۹۰]

در اگوست ۱۹۳۴، هیتلر رئیس رایشسبانک[و ۶۴] یالمار شاخت[و ۶۵] را به وزارت اقتصاد منصوب کرد و سال بعد او را نماینده تام‌الاختیار اقتصاد جنگ کرد تا اقتصاد آلمان را برای جنگ آماده سازد.[۱۹۱] هزینه‌ها جهت برنامه‌های بازسازی و تجدید تسلیحاتی مجدد از طریق چک‌های میفو، چاپ پول و تصاحب دارایی افرادی نظیر یهودیان که آن‌ها را «دشمن دولت» لقب می‌دادند، فراهم می‌شد.[۱۹۲] میزان بیکاری از ۶ میلیون نفر در ۱۹۳۲ به ۱ میلیون نفر در ۱۹۳۶ کاهش پیدا کرد.[۱۹۳] هیتلر یکی از بزرگ‌ترین طرح‌های توسعه زیرساختی در تاریخ آلمان را اجرا کرد که نتیجه آن ساخت سدها، بزرگراه‌ها، راه‌های ریلی و سایر سازه‌های شهری بود. حقوق‌ها در میانه و اواخر دهه ۱۹۳۰ نسبت به زمان جمهوری وایمار اندکی کم‌تر بود، درحالی که هزینه زندگی ۲۵٪ افزایش پیدا کرده بود.[۱۹۴] ساعات کار هفتگی در جریان انتقال به اقتصاد جنگی افزایش پیدا کرد و در ۱۹۳۹، یک فرد آلمانی به‌طور معمول ۴۷ تا ۵۰ ساعت در هفته کار می‌کرد

دولت هیتلر معماری را در مقیاس عظیمی مورد حمایت قرار داد. آلبرت اشپر[و ۶۶] که در تفسیر کلاسیک‌گرای هیتلر از فرهنگ آلمانی نقش مهمی داشت، به ریاست برنامه ساخت و سازی که قرار بود در برلین انجام شود، منصوب شد.[۱۹۶] علی‌رغم تهدید چندی از کشورها به تحریم، آلمان از بازی‌های المپیک ۱۹۳۶ میزبانی کرد. هم در بازی‌های المپیک زمستانی ۱۹۳۶ در گارمیش-پارتنکیرشن[و ۶۷] و هم در بازی‌های المپیک تابستانی ۱۹۳۶ برلین، هیتلر شخصاً مسابقات را افتتاح و در مراسم‌هایی که برگزار شد هم شرکت کرد.[۱۹۷]

در فوریه ۱۹۳۸، پس از توصیه وزیر خارجه تازه منصوب شده یواخیم فون ریبنتروپ که قویا به امپراتوری ژاپن تمایل داشت، هیتلر به اتحاد چین و آلمان که میان آلمان نازی و جمهوری چین منعقد شده بود پایان داد تا در عوض با امپراتوری ژاپن که قدرتمندتر و مدرن‌تر بود، وارد اتحاد جدیدی شود. در نتیجه این اتحاد، هیتلر مانچوکوئو و اشغال منچوری توسط ژاپن را به رسمیت شناخت و همچنین از ادعای آلمان بر مستعمرات سابق خود در اقیانوس آرام که در این زمان تحت کنترل ژاپن بودند، صرف نظر کرد.[۲۱۸] او دستور داد فروش سلاح به چین متوقف شود و همه افسران آلمانی که با ارتش چین همکاری می‌کردند را فراخواند.[۲۱۸] برای تلافی این عمل آلمانی‌ها، ژنرال چیانگ کای‌شک همه توافق‌های اقتصادی میان چین و آلمان را کنسل کرد و نتیجتاً، آلمان از بسیاری از مواد اولیه چینی محروم شد.[۲۱۹]

هیتلر در مکالمات خصوصی در ۱۹۳۹ بریتانیا را دشمنی که شکست دادنش هدف اصلی است اعلام کرد و محو لهستان را برای دستیابی به این هدف ضروری دانست.[۲۴۳] اهداف هیتلر خوشایند بیشتر رهبران ارشد نیروهای مسلح بود

هیتلر بیمناک بود که تهاجم نظامی به لهستان ممکن است منجر به یک جنگ زودهنگام با بریتانیا شود.[۲۴۷][۲۵۳] یواخیم فن ریبنتروپ، وزیر خارجه و سفیر سابق آلمان در لندن، به او اطمینان داد که نه بریتانیا و نه فرانسه قصدی جهت عمل به تعهداتشان با لهستان ندارند.[۲۵۴][۲۵۵] نتیجتاً، هیتلر در ۲۲ اوت ۱۹۳۹ دستور بسیج نیروها علیه لهستان را صادر کرد.[۲۵۶]

نقشه حمایت ضمنی شوروی را نیاز داشت[۲۵۷] و معاهده عدم تعرض مولوتوف–ریبنتروپ میان اتحاد شوروی و آلمان شامل یک توافق سری جهت تقسیم لهستان میان دو کشور بود.[۲۵۸] برخلاف پیشگویی ریبنتروپ مبنی بر اینکه بریتانیا روابط خود با لهستانی‌ها را قطع خواهد کرد، آن‌ها در ۲۵ اوت ۱۹۳۹ با لهستان یک پیمان اتحاد نظامی به امضا رساندند. این، در کنار خبری از ایتالیا مبنی بر اینکه موسولینی به اتحاد فولاد عمل نخواهد کرد، باعث شد هیتلر برنامه حمله را از ۲۵ اوت به ۱ سپتامبر، هفت روز، به تأخیر اندازد.[۲۵۹] هیتلر در ۲۵ اوت تلاش کرد با پیشنهاد پیمان عدم تعرض به بریتانیا، آن‌ها را به کشوری بی‌طرف تبدیل کند اما ناموفق ماند؛ او سپس ریبنتروپ را بر آن داشت که پیشنهاد صلحی لحظه آخری ارائه کند تا تقصیر آغاز جنگِ قریب‌الوقوع را به گردن بریتانیا و لهستان اندازد
روز ۲۲ ژوئن سال ۱۹۴۱، با نقض پیمان مولوتوف–ریبنتروپ، بیش از ۳ میلیون نفر از سربازان نیروهای محور به شوروی حمله کردند.[۲۸۱] این تهاجم با اسم رمز عملیات بارباروسا با هدف نابودی اتحاد جماهیر شوروی و تسخیر منابع طبیعی آن برای حملات بعدی علیه قدرت‌های غربی انجام پذیرفت.[۲۸۲][۲۸۳] موفقیت‌های هفته‌های اولیه نه‌تنها انتطارات هیتلر را اقناع کرد بلکه فرا تر از آن‌ها بود. واکنش امپراتوری ژاپن و ایالات متحده نیز با میل هیتلر مطابقت داشت. بدین شکل، روز ۱۴ ژوئیه به دستور هیتلر تمرکز تسلیحاتی آلمان از نیروی زمینی به نیروی هوایی و ناوگان زیردریایی‌ها تغییر یافت.[۲۸۴] هیتلر سه ماه آغازین عملیات ولفس‌شانتسه، قرارگاه نظامی خود در پروس شرقی را ترک نکرد. برای او هدایت کارزار علیه شوروی اولویت بالاتری نسبت به اداره امور دولت پیدا کرده بود.[۲۸۵] در جریان حمله به شوروی مناطق وسیعی شامل منطقه بالتیک، بلاروس و اوکراین به تصرف مهاجمان درآمد. تا اوایل ماه اوت، نیروهای محور ۵۰۰ کیلومتر پیشروی کرده و در نبرد اسمولنسک پیروز شدند. هیتلر به گروه ارتش مرکز دستور داد موقتاً پیشروی به سمت مسکو را متوقف کرده و نیروهای زرهی خود را به محاصره لنینگراد و کی‌یف معطوف کند.[۲۸۶] این توقف به ارتش سرخ فرصت داد تا نیروهای تازه‌نفس ذخیره خود را بسیج کند. این اقدام را یکی از مهم‌ترین عوامل شکست طرح تهاجم به مسکو که ماه اکتبر ۱۹۴۱ آغاز و ماه دسامبر همان سال به‌طور فاجعه‌باری به پایان رسید، دانسته‌اند.[۲۸۶] پس از این شکست، هیتلر فرماندهی عالی نیروی زمینی آلمان را شخصاً بر عهده گرفت
در ۲۰ آوریل، تولد ۵۶ سالگی‌اش، هیتلر برای آخرین بار از فورربونکر خارج شد. در باغ ویران شده ساختمان صدارت عظمای رایش، او به کودک سربازان جوانان هیتلری که در آن زمان مشغول جنگیدن با ارتش سرخ در نزدیکی برلین بودند، نشان صلیب آهنین اهدا کرد.[۳۰۸] تا آوریل ۲۱، نیروهای ارتش سرخ متعلق به جبهه اول بلاروس به فرماندهی گئورگی ژوکوف به صفوف دفاعی نیروهای ژنرال گوتهارد هاینریتسی در نبرد ارتفاعات زی‌لو نفوذ کرده و به حومه برلین رسیده بودند.[۳۰۹] هیتلر که وخامت اوضاع را نمی‌پذیرفت، به نیروهای Armeeabteilung Steiner که از نظر تعداد و تجهیزات در مضیقه بودند و فلیکس اشتاینر فرماندهیشان می‌کرد، امید بست. او به اشتاینر دستور داد به جناح شمالی نیروهای پیشروی کرده حمله کند و ارتش نهم ورماخت هم به شیوه گازانبری سمت شمال حمله‌ور شود

در نیمه شب ۲۸–۲۹ آوریل هیتلر در یک مراسم کوچک در فورربونکر با اوا براون ازدواج کرد.[۳۲۱] بعد از ظهر، به آدولف هیتلر خبر رسید که روز قبل موسولینی توسط جنبش مقاومت ایتالیا اعدام شده‌است. این احتمالاً انگیزه او برای اجتناب از دستگیر شدن را افزایش داد.[۳۲۲]

در ۳۰ آوریل، زمانی که هیتلر و اوا براون خودکشی کردند، نیروهای شوروی تنها یک یا دو بلوک با ساختمان صدارت عظمای رایش فاصله داشتند.[۳۲۳][۳۲۴] اجساد آن‌ها به باغ پشت ساختمان برده شد[۳۲۵] و درحالی که بمباران توسط ارتش سرخ ادامه پیدا می‌کرد، با بنزین سوزانده شدند.[۳۲۶][۳۲۷] کارل دونیتس و یوزف گوبلس به ترتیب مناصب هیتلر به عنوان رئیس کشور و صدر اعظم را برعهده گرفتند

هیتلر با تحمیل «اصل رهبری»[و ۷۶] به شیوه یکه‌سالاری بر حزب نازی حکومت می‌کرد. این اصل بر پایه تابعیت مطلق همه زیردستان در برابر مافوقشان بود؛ نتیجتاً، او ساختار حکومت را چون یک هرم می‌دید که خودش—رهبر مبری از هر خطایی—در نوک آن هرم قرار داشت. رتبه در حزب قرار نبود با رای‌گیری تعیین شود، بلکه آن‌هایی که جایگاه بالاتری داشتند، زیردستانشان را انتخاب می‌کردند و از آن‌ها توقع تابعیت مطلق در برابر اراده رهبر داشتند

شیوه رهبری هیتلر آن‌گونه بود که به زیردستانش دستورهای متناقض بدهد و آن‌ها را در موقعیتی قرار دهد که وظایف و مسئولیت‌هایشان با دیگران هم‌پوشانی داشته باشد و در نتیجه، شخص قوی‌تر آن کار را به سرانجام برساند.[۳۶۵] بدین طریق، هیتلر حس بی‌اعتمادی، رقابت و مبارزه را در میان زیردستان خود تقویت و از آن برای تحکیم و افزایش قدرت خود استفاده می‌کرد. کابینه او هرگز بعد از ۱۹۳۸ تشکیل جلسه نداد و او وزرا را از دیدارهای جداگانه با یکدیگر نهی می‌کرد.[۳۶۶][۳۶۷] هیتلر معمولاً دستورهایش را به شیوه مکتوب ابلاغ نمی‌کرد؛ در عوض، آن‌ها را به صورت کلامی یا از طریق مارتین بورمان منتقل می‌کرد.[۳۶۸] هیتلر برای کاغذبازی‌ها، عزل و نصب‌ها و مسائل مالی شخصی‌اش به بورمان اعتماد داشت و بورمان از جایگاه خودش برای کنترل جریان اطلاعات و دسترسی به هیتلر استفاده می‌کرد

هیتلر در خانواده‌ای با یک مادر مؤمن به مسیحیت کاتولیک و یک پدر روحانی‌ستیز متولد شد؛ پس از ترک خانه، او هرگز در آیین عشای ربانی شرکت نکرد و هفت آیین را به جا نیاورد.[۳۷۸][۳۷۹][۳۸۰] آلبرت اشپر ذکر می‌کند که ضدیت هیتلر با کلیسا بنا به دلایل سیاسی بود و درحالی که او هرگز به صورت رسمی دین خود را ترک نکرد، هیچ علاقه‌ای هم به آن نشان نمی‌داد.

اشپر اضافه می‌کند هیتلر باور داشت در صورتی که یک دین سازماندهی شده وجود نداشته باشد، مردم رو به سوی عرفان خواهند گذاشت؛ مسلکی که آن را موجب عقب افتادگی می‌دید.[۳۸۱] هیتلر اعتقادات دینی ژاپنی‌ها یا اسلام را دین مناسب‌تری برای آلمانی‌ها می‌دانست، زیرا بر آن بود که مسیحیت باعث نرم‌خویی جامعه می‌شود.

جان اس. کانوی می‌گوید هیتلر اساساً با کلیساهای مسیحی ضدیت داشت.

بنا به گفته بولاک، هیتلر به خدا باور نداشت، روحانی‌ستیز بود و با دید تحقیر به اخلاقیات مسیحی نگاه می‌کرد، زیرا آن را در مغایرت با «بقای اصلح» می‌دید.[۳۸۴] او آن ابعاد پروتستانتیسم را که با دیدگاه‌هایش مناسب بود را می‌پسندید و برخی عناصر کلیسای کاتولیک مانند سلسله مراتب آن، نیایش‌سرایی و اصطلاحات آن را اقتباس کرده بود.

از دید هیتلر، کلیسا یک سازمان سیاسی محافظه‌کار مؤثر در جامع بود[۳۸۶] و در قبال آن سیاستی را اتخاذ می‌کرد که به سود اهداف سیاسی‌اش در همان لحظه باشد.[۳۸۳] در انظار عمومی، هیتلر معمولاً لب به ستایش «میراث مسیحی» و «فرهنگ آلمانی مسیحی» می‌گشود و از «عیسیِ آریایی» که با یهودیان جنگید سخن می‌گفت.

با این حال گفته‌هایش در ستایش مسیحیت با آنچه در خفا می‌گفت، در تضاد بود؛ مانند «چرند» و «مزخرف بنا شده بر دروغ» توصیف کردن مسیحیت.

بر اساس یک گزارش دفتر خدمات راهبردی ایالات متحده، یکی از اهداف طرح جامع نازی‌ها این بود که تأثیر کلیساهای مسیحی در رایش را از بین ببرند.[۳۸۹][۳۹۰] هدف نهایی هیتلر، نابودی کامل مسیحیت بود.[۳۹۱] او از همان آغاز چنین هدفی داشت، اما بیان کردن آن به صورت عمومی را غیر مقتضی یافته بود.[۳۹۲] بنا به گفته بولاک، هیتلر بنا داشت تا پایان جنگ برای انجام نقشه خود صبر کند.

هیتلر در دهه ۱۹۳۰ رژیمی اغلب گیاهی اتخاذ کرد[۴۰۵][۴۰۶] و بعد از ۱۹۴۲ دیگر گوشت و ماهی نخورد. او تصاویر کشتار حیوانات را به مهمانانش نشان می‌داد تا آن‌ها را از خوردن گوشت بر حذر دارد.[۴۰۷] بورمان در نزدیکی برگهوف گلخانه‌ای ساخته بود تا میوه و سبزی تازه همیشه در دسترس هیتلر باشد.

او همچنین در همان زمان که گیاه‌خوار شد، نوشیدن الکل را هم کنار گذاشت و تنها در مناسب‌های اجتماعی به ندرت آبجو یا شراب می‌نوشید.

تئودور مورل، پزشک مخصوص هیتلر، در سال‌های جنگ ۹۰ داروی مختلف برای او تجویز کرد و هیتلر روزانه تعداد زیادی قرص را به دلیل مشکلات مزمن معده و دیگر امراض می‌خورد.[۴۱۵] او به‌طور معمول باربیتورات، افیون، کوکائین،[۴۱۶][۴۱۷] پتاسیم برمید و شابیزک مصرف می‌کرد.[۴۱۸] در نتیجه انفجار کودتای ۲۰ ژوئیه، به سوراخی پرده گوش دچار شد و ۲۰۰ تراشه چوب را باید از پایش خارج می‌کردند.[۴۱۹] ویدیوها نشان می‌دهد که دست چپ او لرزش داشته و در زمان راه رفتن می‌لنگیده. این‌ها قبل از جنگ آغاز شدند و تا پایان عمرش رو به وخامت گذاشتند.[۴۱۵] ارنست-گونتر شنک و دیگر دکترهایی که هیتلر را در هفته‌های پایانش عمرش ملاقات کردند، تشخیصشان بر ابتلای او به بیماری پارکینسون بوده‌است.[۴۲۰]


علی انصاریان

علی انصاریان (۱۴ تیر ۱۳۵۶ – ۱۵ بهمن ۱۳۹۹) فوتبالیست، مجری تلویزیون و بازیگر ایرانی بود. او کار خود را در سال ۱۳۷۵ و با بازی در باشگاه فوتبال فجر شهید سپاسی شیراز آغاز و در پرسپولیس به اوج رسید و سرانجام در سال ۱۳۹۰ از حرفهٔ فوتبال خداحافظی کرد. انصاریان پس از فوتبال در حرفه سرگرمی و تلویزیون فعال شد. او در بیش از ده فیلم و مجموعه تلویزیونی بازی کرد و چند برنامه تلویزیونی اینترنتی را اجرا کرد. علی انصاریان همچنین در خرداد ۱۳۹۰ ترانه‌ای به نام «شدید» را به بازار موسیقی عرضه کرد.[۴] اما پس از آن خوانندگی را ادامه نداد.[۵]

 انصاریان در ۱۵ بهمن ۱۳۹۹ دو هفته پس از بستری شدن در بیمارستان فرهیختگان تهران بر اثر ابتلا به بیماری کووید-۱۹ درگذشت.

Ali Ansarian.jpg

مهرداد میناوند

مهرداد میناوند (۹ آذر ۱۳۵۴ – ۸ بهمن ۱۳۹۹) بازیکن پیشین تیم ملی فوتبال ایران بود. وی برای باشگاه‌های گوناگونی از جمله پاس تهران، پرسپولیس، اشتورم گراتس، الشباب، و سپاهان بازی کرد.[۱] میناوند همراه با تیم پرسپولیس در سال ۱۳۷۶ قهرمان لیگ برتر فوتبال ایران شد و با اشتورم گراتس ۱ قهرمانی در لیگ اتریش، ۱ قهرمانی در جام حذفی اتریش، ۲ قهرمانی در سوپرجام اتریش و ۳ سال حضور پیاپی و ۱۹ بازی در لیگ قهرمانان اروپا[۲] و ۲ بازی در لیگ اروپا[۳] را تجربه کرد.

مهرداد میناوند در سال ۱۳۷۴ به پرسپولیس پیوست و در ۱۰۸ بازی این تیم حضور داشت.

میناوند در ۳۰ دی ۱۳۹۹ به دلیل ابتلا به ویروس کرونا در بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان لاله تهران بستری شد.وی در تاریخ ۸ بهمن ۱۳۹۹ بر اثر ابتلا به ویروس کرونا و آمبولی ریه ناشی از آن، در بیمارستان لالهٔ تهران درگذشت.

Iranian youth natinal team training 2020.jpg (cropped).jpg