تمام بدنت -از سر تا به پا- پوشیده از تاول و زخم و جراحت است و جای سالمی در آن نیست. زخمهای تو هنوز پاک نشده و مرهم و دارویی بر آن نگذاشتهاند.
ای اورشلیم، مردم و حکّام تو مانند مردم و حکّام سدوم و غموره هستند. به آنچه خداوند میگوید گوش بده و به تعالیم او توجّه کن.
شهری که وفادار بود مثل یک زن زانیه شده و شهری که پر از انسانهای نیکوکار بود، امروز جای قاتلان شده است.
پس حالا به آنچه خداوند متعال -خدای قادر اسرائیل- میگوید گوش دهید: «من از شما -دشمنان خودم- انتقام خواهم گرفت و از دست شما راحت خواهم شد.
در آن روز خداوند متعال تمام زورمندان و مغروران و متکبّران را پست و حقیر خواهد ساخت.
قهرمانان و سربازان، داوران و انبیا، فالگیران و دولتمندان آنها را میگیرد.
امّا او در پاسخ میگوید، «نه من نمیتوانم به شما کمک کنم. من هم خوراک و پوشاکی ندارم. مرا برای رهبری خود انتخاب نکنید.
امّا شریران مکافات خواهند شد و آنچه آنها به دیگران کردند همان بر سرشان خواهد آمد.
روزی خواهد آمد که خداوند تمام جواهراتی را که این زنان به مچِ پا یا به سر و گردن خود آویزان میکنند و به آنها مینازند از آنان خواهد گرفت.
این کاری است که با تاکستانم خواهم کرد: حصار آن را برمیدارم، دیوارهای آن را خراب میکنم، و میگذارم تا حیوانات وحشی آن را بخورند و لگدمال کنند.
شما میگویید: «بگذارید خداوند آنچه را که میخواهد زودتر انجام دهد تا ما بتوانیم آن را ببینیم. بگذارید خدای قدّوس اسرائیل به موقع کار خود را انجام دهد، صبر کنید تا ببینیم اراده و نقشهٔ او چیست.
خداوند خشمگین است و دست خود را برای تنبیه آنها بلند کرده است. کوهها به لرزه میافتند و اجساد مردگان مثل زباله در خیابانها ریخته میشود. حتّی در آن وقت هم غضب خداوند پایان نخواهد یافت و باز هم دست او برای تنبیه بلند است.
پس خداوند به من گفت: «برو و به مردم بگو دیگر هرچقدر گوش کنید، درک نخواهید کرد و هرقدر نگاه کنید، نخواهید فهمید که چه میگذرد.
چرا؟ چون سوریه از پایتختش -دمشق- قویتر نیست و قدرت دمشق هم از قدرت رصین پادشاه بیشتر نمیباشد. امّا در مورد اسرائیل: در ظرف شصت و پنج سال چنان خُرد خواهد شد که دیگر چیزی به عنوان یک ملّت از آن باقی نماند.
قبل از فرا رسیدن آن روز، سرزمینهای آن دو پادشاهی که شما از آنها میترسید، متروک خواهد شد.
قبل از اینکه این کودک بتواند پدر و مادر خود را صدا کند، امپراتور آشور تمام ثروت دمشق و تمام غنایم سامره را با خود خواهد برد.»
نقشههای خود را بکشید، -گرچه آنها باعث موفّقیّت شما نخواهند شد. هرچه میخواهید حرف بزنید، ولی همه بیفایدهاند- چون خدا با ماست.
مردم ناامید و گرسنه در تمام این سرزمین آواره خواهند شد. آنها در حال گرسنگی و از روی عصبانیّت هم به پادشاه و هم به خدای خود بد خواهند گفت. آنها چه به آسمان نگاه کنند
خداوند دشمنانشان را برانگیخته تا به آنها حمله کنند.
شرارت قوم مثل آتشی است که خار و خس را هم میسوزاند. مثل شرارتی است که تمام جنگل را میسوزاند و ستونهای دود آن فضا را پُر میکند.
در روز جزا چه خواهید کرد؟ وقتی خداوند به وسیلهٔ کشوری دور از اینجا، بلایی بر شما نازل کند شما چه خواهید کرد؟ برای کمک به کجا میگریزید؟ گنجهای خود را کجا پنهان میکنید؟
امپراتور آشور با غرور میگوید: «تمام این کارها را خودم به تنهایی کردم. من آدمی قوی، حکیم و زرنگ هستم. من مرزهای بین ملّتها را برداشتم، خزائن آنها را به غنیمت بردم و مثل یک گاو نر مردمشان را زیر پا لِه کردم.
روزی خواهد آمد که بازماندگان قوم اسرائیل دیگر به ملّتی که آنها را تقریباً از بین برده است، توکّل نکنند. آنها فقط به خداوند -خدای قدّوس اسرائیل- متّکی خواهند بود.
او فقیران را با انصاف داوری میکندو به داد درماندگان خواهد رسید.به دستور او مردم مجازاتو خطاکاران کشته میشوند.
خداوند با علامتی به ملّتهای دیگر نشان خواهد داد که او میخواهد بار دیگر قوم اسرائیل را که در چهار گوشهٔ دنیا پراکندهاند، دور هم جمع کند.
دستهای همه بیرمق و شهامتشان از بین میرود.
درختان صنوبر و سدر لبنان از سقوط پادشاه بابل شادی میکنند، چون اکنون که او رفته، دیگر کسی نیست که آنها را قطع کند.
تو میخواستی به آسمانها صعود کنی و تختت را بر فراز بلندترین ستارهها بگذاری. تو فکر میکردی که مثل یک پادشاه بر فراز آن کوه در شمال، جایی که خدایان جمع میشوند، سلطنت خواهی کرد.
امّا تو قبری نداری و جسد تو را دور انداختهاند تا بگندد. جسد سربازانت که در جنگ کشته شدهاند روی جسد توست و همهٔ آنها را به یک دخمهٔ سنگین انداختهاند و لگدمال میشوند.
در شهر دیبون، آب رودخانه از خون سرخ شده و خداوند برای مردم آن حتّی مجازاتی شدیدتر در نظر دارد. آری، کشتار و خونریزی شدیدی در انتظار کسانی خواهد بود که در موآب میمانند.
در آن زمان یک نفر از خاندان داوود به پادشاهی خواهد رسید که با وفاداری و محبّت بر مردم حکومت خواهد کرد. او در انجام کارهای راست و درست تأخیر نمیکند و عدالت اجرا میشود.
اسرائیل مثل مزرعهای خواهد شد که غلّهاش را درو کرده باشند و مثل دشت رفائیم بعد از برداشت محصول، لخت خواهد بود.
ملّتهای قوی در تب و تابند و با صدایی شبیه به امواج دریا نعره میکشند.
ای تمام مردم جهان گوش دهید! به پرچمی که برفراز کوهها به عنوان علامتی برافراشته میشود، نگاه کنید! به صدای شیپوری که نواخته میشود، گوش کنید:
من نقشههای مصریها را خنثی و روحیهٔ آنها را تضعیف خواهم کرد. آنها از بُتهایشان کمک میخواهند و طالب راهنمایی و نصیحت از جادوگران و ارواح مردگان خواهند بود.
رهبران شهر صوعن احمقند! داناترین مردان مصری، نصیحت احمقانه میدهند، چطور جرأت میکنند به فرعون بگویند که آنها فرزندان حکما و پادشاهان پیشین هستند؟
اکنون زمان وحشت، شکست و آشفتگی در درّهٔ رؤیاهاست و این خواست خداوند، خدای متعال برای ماست. دیوارهای شهر ما فروریخته و فریاد مردم برای کمک در کوهها طنین انداخته است.
خداوند متعال طرّاح آن بود. او این کار را کرد تا به غرور آنها، برای آنچه که کرده بودند، پایان دهد و نُجبای آنها را حقیر سازد.
هر که بخواهد از وحشت بگریزد به حفره خواهد افتاد و هرکس از حفره فرار کند گرفتار دام خواهد شد. رگبار باران از آسمان میبارد و بنیاد زمین به لرزه خواهد آمد.
ما از ارادهٔ تو پیروی میکنیم و امیدمان به توست؛و خواستهای جز تو نداریم.
کسانیکه از قوم ما مردهاند دوباره زنده خواهند شد،و بدنهای بیجان آنها جان تازه خواهند یافت.تمام آنها که در قبرهای خود خوابیدهاندبیدار شده و با شادی خواهند سرایید.همانطور که شبنمهای درخشان،زمین را شاداب میکند، همانطور خداوند امید تازهای به آنها که سالهای پیش مردهاند، خواهد داد.
او به داورانی که زنده ماندهاند، حس عدالتخواهی و به کسانیکه از دروازههای شهر در برابر حملات دفاع میکنند، شهامت خواهد بخشید.
آنها از من شکایت میکنند و میگویند: «این شخص فکر میکند به چه کسی تعلیم میدهد؟ چه کسی به پیامهای او احتیاج دارد؟ آنها فقط برای اطفالی که تازه از شیر گرفته شدهاند، مفید هستند.
به هشداری که به شما میدهم نخندید وگرنه فرار شما از این هم مشکلتر خواهد شد. من داوری خداوند، خدای متعال را برای خرابی تمام این سرزمین شنیدهام.
وقتی آن روز برسد، آدمهای کَر میتوانند کتابی را که بلند خوانده میشود، بشنوند و نابینایانی که در تاریکی زندگی میکنند، چشمانشان باز شده و خواهند دید.
او پس از مرگ، با دلایل بسیار، خود را زنده، به این افراد نشان داد و مدّت چهل روز بارها به ایشان ظاهر شد و دربارهٔ پادشاهی خدا با آنها گفتوگو کرد.
همینکه عیسی این را گفت، در حالیکه همه نگاه میکردند، بالا برده شد و ابری او را از نظر ایشان ناپدید ساخت.
و پرسیدند: «ای مردان جلیلی، چرا اینجا ایستادهاید و به آسمان نگاه میکنید؟ همین عیسی که از پیش شما به آسمان بالا برده شد، همان طوری که بالا رفت و شما دیدید، دوباره به همین طریق باز خواهد گشت.»
زیرا او یکی از ما بود و در مأموریت ما شرکت داشت.
پس چطور است که هر یک از ما پیام آنان را به زبان خودمان میشنویم؟
ای برادران دربارهٔ جدّ ما داوود صریحاً باید بگویم که او نه فقط مرد و به خاک سپرده شد، بلکه آرامگاه او نیز تا به امروز در میان ما باقی است.
امّا پطرس و یوحنا به او خیره شدند و پطرس به او گفت: «به ما نگاه کن.»
ولی خدا به این طریق به آن پیشگوییهایی که مدّتها پیش به وسیلهٔ جمیع انبیا فرموده بود که مسیح او میآید تا رنج و آزار ببیند، تحقّق بخشید.
هنوز سخن ایشان با قوم به پایان نرسیده بود که کاهنان به اتّفاق فرماندهٔ پاسداران معبد بزرگ و پیروان فرقهٔ صدوقی بر سر آنان ریختند.
رسولان را احضار کردند و از آنان سؤال نمودند: «با چه قدرت و به چه نامی این کار را کردهاید؟»
و گفتند: «با این افراد چه کنیم؟ چون همهٔ ساکنان اورشلیم میدانند که معجزهای چشمگیر به وسیلهٔ ایشان انجام شده است و ما نمیتوانیم منکر آن بشویم.
آنان پطرس و یوحنا را پس از تهدید بسیار مرخّص کردند، زیرا راهی نیافتند تا ایشان را تنبیه نمایند. از آن رو که همه خدا را برای آنچه صورت گرفته بود، حمد میگفتند.
آنگاه جوانان آمدند و او را کفن کرده به خاک سپردند.
ترس عظیمی بر همهٔ کلیسا و کسانیکه این ماجرا را شنیدند چیره شد.
در این هنگام شخصی جلو آمد و گفت: «زندانیان شما در معبد بزرگ ایستادهاند و قوم را تعلیم میدهند.»
سپس به حاضران گفت: «ای اسرائیلیان مواظب باشید که با اینها چه میکنید.
ای گردنکشان که از دل و گوش کافرید و گوشهایتان کر است. شما هم مثل اجداد خود همیشه به ضد روحالقدس مقاومت میکنید.
و مردم یک دل و با اشتیاق به سخنان او گوش میدادند و معجزاتی را که انجام میداد میدیدند.
بنابراین پطرس و یوحنا دست بر سر آنان گذاردند و آنان روحالقدس را یافتند.
بدینگونه او را حقیر شمردند و حقانیّتش را نادیده گرفتند.چه کسی دربارهٔ فرزندان او سخن خواهد گفت؟زیرا حیات او از روی زمین منقطع شده است.»
در این زمان بیمار شد و فوت کرد. او را غسل دادند و در بالاخانهای گذاشتند.
پطرس دست خود را به او داد و او را روی پا بلند کرد. سپس مقدّسین و بیوهزنان را صدا زد و او را زنده به ایشان سپرد.
و در آن حال آسمان را گشوده و چیزی مانند یک سفره بزرگ دید، که از چهارگوشه آویزان شده بود و رو به پایین به طرف زمین میآمد.
پطرس پایین رفت و به آنان گفت: «من همان کسی هستم که به دنبال او میگردید. برای چه آمدهاید؟»
بنابراین کسی را به شهر یافا بفرست و شمعون ملقّب به پطرس را به اینجا دعوت کن. او در خانهٔ شمعون دبّاغ که در ساحل دریا واقع است، مهمان است.'
پطرس شروع کرد و تمام جریان را از اول تا به آخر برای ایشان شرح داد و گفت:
پس پطرس را گرفته به زندان انداخت و چهار دسته چهار نفری را به نگهبانی او گماشت. زیرا هیرودیس قصد داشت بعد از عید فصح او را تحویل قوم یهود بدهد.
فرشته به او فرمود، «کمر خود را ببند و کفشهایت را بپوش» و او چنان کرد. سپس فرشته به او گفت: «ردایت را به خودت بپیچ و به دنبال من بیا.»
امّا پطرس پشت سر هم در میزد و وقتی در را باز کردند و او را دیدند، غرق تعجّب شدند.
در پایان مردم فریاد میزدند: «این سخنان، سخنان یکی از خدایان است نه یک انسان.»
امّا خدا او را پس از مرگ زنده گردانید
پس مواظب باشید، که این گفتهٔ انبیا در مورد شما صادق نباشد که میفرماید:
بعد از این باز میگردمو مسکن ویران داوود را از نو بنا میکنمو خرابیهای آن را بار دیگر آباد میگردانمو آن را برپا خواهم کرد
ناگهان زلزلهٔ شدیدی رخ داد، به طوری که زندان را از بنیاد به لرزه درآورد. تمام درهای زندان در همان لحظه باز شد و همهٔ زنجیرها به زمین افتادند.
حالا چرا معطل هستی؟ برخیز، تعمید بگیر و به خدا روی آور و از گناهان خود پاک شو.'
من به آنان جواب دادم که شیوهٔ روم این نیست که متّهمی را به مدّعیان تسلیم نماید، مگر آنکه اول او را با مدّعیان خود روبهرو نموده و به او فرصتی بدهد که در مورد این اتّهامات از خود دفاع کند.
غضب خدا از آسمان بر هرگونه گناه و شرارت مردمی نازل میشود که زندگی شرارتآمیزشان مانع شناسایی حقیقت است.
چنانکه کتابمقدّس میفرماید: «بهسبب شما یهودیان، مردمان غیر یهود نام خدا را بیحرمت میسازند.»
بلکه یهود واقعی شخصی است که از باطن یهودی باشد، یعنی قلبش ختنه شده باشد و این نیز، کار روح خداست، نه کار شریعت مکتوب. ستایش چنین شخص از خداست، نه از انسان.
کسی نیست که بفهمد یا جویای خدا باشد.
و آنها چگونه میتوانند پیام را اعلام کنند اگر برای این کار فرستاده نشده باشند؟ چنانکه کتابمقدّس میفرماید: «چه خوش است قدمهای کسانیکه بشارت میدهند.»
چنانکه کتاب مقدّس میفرماید:«کسانیکه دربارهٔ او چیزی نشنیدهاند، او را خواهند دیدو آنانی که از او بیخبر بودهاند، خواهند فهمید.
فرشته وارد شد و به او گفت: «سلام، ای کسیکه مورد لطف هستی، خداوند با توست.
زیرا آن قادر مطلق کارهای بزرگی برای من کرده است.نام او مقدّس است.
که ما را از دست دشمنانمان رهایی بخشدو از دست همهٔ کسانیکه از ما نفرت دارند، آزاد سازد
در پایان صحبت به شمعون گفت: «به قسمتهای عمیق آب بران و تورهایتان را برای صید به آب بیندازید.»
هنگام ورود به خانه اجازه نداد کسی جز پطرس و یوحنا و یعقوب و پدر و مادر آن دختر با او وارد شود.
جواب دادند: «بعضیها میگویند تو یحیی تعمیددهندهای، عدّهای میگویند تو الیاس هستی و عدّهای هم میگویند که یکی از انبیای پیشین زنده شده است.
چون همانطور که یونس برای مردم نینوا نشانهای بود، پسر انسان نیز برای مردم این زمان نشانهٔ دیگری خواهد بود.
هرچه پوشیده است، عاقبت پرده از رویش برداشته خواهد شد و هرچه پنهان است، آشکار خواهد شد.
آیا گمان میکنید من آمدهام تا صلح برروی زمین برقرار کنم؟ خیر، اینطور نیست! بدانید که من آمدهام تا تفرقه بیاندازم.
ای ریاکاران! شما که میتوانید به ظواهر زمین و آسمان نگاه کنید و حالت آن را پیشبینی کنید چگونه از درک معنی این روزگار عاجزید؟
در غیر این صورت اگر پایهٔ آن را بگذارد و بعد نتواند آن را تمام کند، همهٔ کسانیکه آن را ببینند به او خواهند خندید
او که در دنیای مردگان در عذاب بود، نگاهی به بالا کرد و از دور، ابراهیم را با ایلعازر که در کنار او بود دید.
زیرا پسر انسان در روز خود مانند برق که از این سر آسمان تا آن سر آسمان میدرخشد خواهد بود.
پس فریاد زد: «ای عیسی، ای پسر داوود، به من رحم کن.
صاحب تاکستان غلام دیگری فرستاد، او را هم کتک زده و با او بدرفتاری کردند و دستخالی برگردانیدند.
چون این است آن زمان مکافات، در آن زمان که تمام نوشتههای کتابمقدّس به حقیقت خواهد پیوست.
آدمیان از وحشت تصوّر آنچه بر سر دنیا خواهد آمد، از هوش خواهند رفت و قدرتهای آسمانی به لرزه خواهند افتاد.
ای شمعون، ای شمعون، توجّه کن: شیطان خواست مِثل دهقانی که گندم را از کاه جدا میکند همهٔ شما را بیازماید.
کمی بعد یک نفر دیگر متوجّه او شد و گفت: «تو هم یکی از آنها هستی.» امّا پطرس به او گفت: «ای مرد، من نیستم.
و به آنان گفت: «شما این مرد را به اتّهام اخلالگری نزد من آوردید. امّا چنانکه میدانید خود من در حضور شما از او بازپرسی کردم و در او چیزی که اتّهامات شما را تأیید کند نیافتم.
همینطور که سرگرم صحبت و مباحثه بودند، خود عیسی سر رسید و با آنان همراه شد.
در این وقت چشمان ایشان باز شد و او را شناختند، ولی فوراً از نظر آنها ناپدید شد.
عیسی به سخن خود ادامه داد و برای مردم مَثَلی آورده گفت: «مردی تاکستانی احداث کرد و آن را به باغبانان سپرد و مدّت درازی به سفر رفت.
امّا او به ایشان نگاه کرد و فرمود: «پس معنی این قسمت از کتابمقدّس چیست؟'آن سنگی که بنّایان رد کردند،اکنون مهمترین سنگ بنا شده است.'
عیسی این را فرمود و جلوتر از آنها راه اورشلیم را در پیش گرفت.
او را تازیانه زده و خواهند کشت. امّا در روز سوم باز زنده خواهد شد.»
امّا لازم است که او اول متحمّل رنجهای بسیار گردد و از طرف مردم این روزگار رد شود.
روزی که پسر انسان ظهور کند مانند آن روزگار خواهد بود.