خسته از تمام خستگی ها
خسته از تمام دیدن سخت زمین
این هست قصه شکستگی درون خود
راه راه راه زمین
و یک حرف مانده از تمام حرف ها
حرف ها مانده درون گلوی تمام صوت ها
سکوت میبرد سکوت سرعت زمین
جمعیت چندین ملل از ملت های زمین
روخوانی تند از خوانش شعر کودکی که میسراید کودکی را
بادبادک چسبیده بر سریش شده از سنگینی
علت باد یا علت سنگینی بادبادک
نمیرود به آسمان سنگین بادبادک
حالا تمام غم سنگینی چیست سبک اما سنگین زمین چیست
براده ی استخوان بریده از تن سبک زده از غم ماتم زده از حرف
چیستی تمام چیستان ها معمای تمام بی سوالاتی ها و بی سوالی از تمام سوال ها
مرد سروده درون خود واژگان آهن زده آجر درون قفسه کلمات را چینش زده
مرگ تمام واژه خورشید تابش روشنایی قصه فصل آستانه و پایانه...
حسام الدین شفیعیان
بطری درون مرداب ماهی درون بطری
بطری بدون ماهی ماهی بدون بطری
اینست صدای ماهی ها اینست صدای شب
شب از پنچره ی تمام آدمک ها رفته روز رفته خود رفته
صدا رفته سکوت رفته زمین رفته ضمیر رفته
خود آگاهی از بی ناخود آگاهی تمام شب را جارو کشیده رفته
صبح را شب پیوند قلبی زده روی بالا و پایین قلب خط موج زده
لیوان خالی درون تشنه برون گرسنگی ذهنی
ذهن گرسنه تر از جسم فکر تمام مخیله حافظه ی تمام تاریخی که میخورد درون را
درون تاریخ برون سالشمار یخ زده تاریخ درون شناوری زیر دریا همه چیز آبیست
زندگی آبی خورشید قرمز ماه آبی و خورشید سرخ و دل درون خود قصه ها دارد
روکش زمین توپ چهل تیکه شده از تکه های مرز بندی
سیم خارداری پر از حروف الفبا بخش بخش کردن حروف را کتاب کردن
آدمک را بردند مزرعه را درون خود کاشت بذر کردند
مزرعه خالیست مترسک نیست آدمک نیست بذری نیست قصه ای نیست
تنها اتاقک چوبی کنار مزرعه ریخته از تمام سقف چوبی
خاکدان تاریخ خاکدان تمام بذرها بذری درون خاک خود درون زندگی
حسام الدین شفیعیان
زندگی بلوک مرده زده
قطعه سنگ را موریانه رد پای درون زده
سمفونی مردگان خوابیده در تاریخ ذهنی
شوت محکم کودک به توپ فوتبال گل درون خاک زده
قطعات مختلفی دارد سمفونی رفتگان
برخیز انسان درون تابوت تاریخ ذهنی
خاطره از نبودن کلمات ماضی زده
مرده را درون خاک برون زنده زده
رفته بودم تا کسی شوم برای خود
کسی شدم اما بی کسی بود برای خود
خاطرات سفر مردنم را نوشتم کسی بود شدن را بی شدگی شده بود
کلمات مسافران تنهایی خاطرات رفته از مسافران دریایی
توی اتاقک بدون خود من بودم درون تمام خاطرات غم بودم
مسافر غم زده ای بودم درون خاطرات مگر
یخ زده بودم خورشید زده بودم ماه زده بودم زمین را سرما زده بودم
خود را به گیجی ملولو نگران زده بودم خود را به سرگیجه شاید به سقف زل زده بودم
و تاری از عنکبوت قفسه کتاب را موریانه زده بودم
برف سال پیش رفت برف پیش کش سال بعد باران سالهاست مدام میبارد
رقص باران رقص برف هوای روشن زده ی برف
خطوط آهن زده ی یخ تاریخ ماتم زده ی حرف
و تمام قصه ها را شوریده زده نمک زده زخم را ماتم زده مرحم را نیش زنبور ورم زده
حروف آخر تمام کلمات سه نقطه نبود اما نقطه نقطه حرف را نقطه بود
حسام الدین شفیعیان
سالهای دوری رفته از ذهنم
سالهای دوری از تاریخ ذهنم
رفته بودم برگردم رفته بودم از ذهنم
رفته از تمام خاطرات زمین
رفته بودم که شاید برگردم...
حسام الدین شفیعیان
جهان وسعت یک اتاق سیمانی
آجرهای یخ زده پرندگان سرما زده
نور تابش درون را زمین خط از خط ضربدر زده
خطوط شعر همه ی آدمک های بارانی
پنچره ی درون خود سالهای تاریخ نزده
تقویم یخ زده روزهای برف زده
سالشمار رفته از یاد آلزایمر موقت آدمی را بر هم زده
دیالوگ های منحنی مار پیچ از پیچیدگی برون تاریخی
یخ های قطبی قاموس تمام قانون ابدی
منهای منهای منها جمع تفریق از منهای پنهان
روز شب ماه و خورشید ابر
زمین سیاره ی تنهایی از روشنایی علم مدرن
سیاره ی تمام انسانهای رفته بر آمده از رفته ی نیامده از آمده
سوت میزنی سوتکی مثال سوت شدن فوت میکنی شمع را تقویم را خود را
سفارشی ترین بی سفارشی سفارش نشده سفارتخانه ی کشور رویایی
تمام خاطرات را نمکی برد یک نمک نداد انگار خاطرات را نان خشک نمک نداد
نوستالوژی گاری های شیری و نانی و پاکت شیر شده از بطری های خالی
موتور سیکلت شیر آورده و بطری خالی را برده
تمام خاطرات را بردم به پاییز برگ را دادم به خاطرات برگ ریز
اینست سکوت پیانویی که نمیزند برای کسی
پیانیست نیست دفتر نت نیست سمفونی نیست قصه نیست...
حسام الدین شفیعیان