پس چون در فصل قبل گفته شد اعتقاد با انحراف صورت گیرد ترس در آن رخنه میکند. ترس از شک نکند اصلان دنیایی بعد این موت وجود نداشته باشد.یا نوعی اگرم باشد شک در اعتقاد به هاویه جهنم براند.چون ترس افتاد.شک افتاد. فرد ترسو میشود.چون فشارها و مصائب رخ دهد خود را میبازد.چون خطر رخ دهد خود را میبازد.پشت دیگری را خالی میکند و خود را هم غرق میکند.اما در اعتقاد درست و باور درست و پاسخ داده برای همه امورات با تعقل تفکر و تمیز دادن. چون خداوند را در آن اتصال محکم بینند یعنی شخص در آن اتصال حس معنوی.حس شهامت. حس اعتقاد. حس نترسیدن. حس تعقل و تفکر درست باشد چون مصائب سختی ها و جنگ تاریکی ها رخ دهد خداوند را توکل خواهد کرد و نجات چه آنچه شود چه آنچه مقدرات هست چه آنچه خباثت ها هست خود را شکست یافته نمیابد.وقتی تمام زمینه ها برای شما مثال یک فشار و یک روزنه باز نشود و تمام امورات قفل شود و تاریکی جنگ کند. چون ریسمان اتصال خداست . اگر در راه این هدف اعتقاد بود. اعتماد بود. و اول صیقل دادن خود بود. چون اموری درست شد اعتقاد قوی شد ترس را خدا به دل مومن نمیدهد. اگر ترس هست تاریکی را هنوز از خود بیرون نکردید.یا اعمالی که شما را هراسان کند. چون امید به خدا از دست رود تاریکی قلاب بیشتری اندازد.تا ورطه های هولناکتری را رقم برایتان بزند.اما چون در کاری درست آمدید و درست پیمودید. و درست انجام دادید. و خداوند یاریتان کرد نگاه نمیکنید وای چقدر تنهایم. وای چرا اینجوری شده چرا کسی نیست. خدا هست که تمام خلقت و تمام کائنات خود را به شما میدهد. به شرط درست بودن اول خودتان.چگونه در خود ایرادی باشد بعد همان ایراد را به دیگری گرفتن اول آن تاریکی را زدودن از خود بعد با روشی عالی آن را از دیگری زدودن هست. نه با جبر مطلق بلکه با ارئه.چون چیزی پتکی شود لجبازی در آن شکل گیرد چون لجبازی شکل گیرد ضربه زدن شکل میگیرد در کاری که با عشق و هدف درست انجام نشود.پس عاشق کردن با وحشت فرق دارد.عشق کاری میکند که اگر اول آن نباشد در آن هدف معنوی رشد صورت گیرد و وحشت یک فرد خیانت پیشه در اعمال و ضربه زدن را درست میکند که در هر امری موقعیت انجام کاری به جهت ضربه وارد کند فرق این دو با هم فرقی بسیار مهم هست.