خب به مسئله ای میرویم به نام تشخیص خوب از بد یا تمیز دادن.تشخیص خوب از بد بی کیفیت از با کیفیت و بد و یا خوب.تمیز انسان با تمیز آدم فرق دارد آدم یک بودن هست انسان یک شدن.آدم بودن کار ذاتی تولد از حیات هست اما انسان شدن کاریست که آدم به سمت کمال میرود.آدم تا انسان.پس تشخیص و تمیز در اختیار انسان کمال یافته میشود تشخیص دادن.اثری مثال اصلان صفر اثری مثلان فلان.در قضاوت انسانی بنابر قضاوت وجدانی بر آورد میشود. قضاوت خصمانه و شمشیر بندانه سلاخی کننده شخص هست نه اثر.اگر تمیز اثر باشد میشود منصفانه.شخص میشود مسئله شخصی.هیچگاه آدم کینه ورز آدم بیرحم آدم نما آدمی درون غیر نمیتواند برای دیگران الگو و سر مشق و هدایت کننده و تصمیم خوب گیرنده شود. چون از بذر نمایان شود تا شاخه چه ها شود.بنای کج بنایی هست که کج بالا میرود و کج میریزد.بار کج هم به منزل نمیرسد میریزد. نصفش آن سمت سنگینی میفتد.هر چقدم زر و زور و ابزار غیر انسانی کار گرفته شود میریزد چون پایه اعتقادی نیست پایه غیر اعتقادی خیانت در ان دیگر یک نیست دیگر دو نیست سه نیست 5 نیست. هر چه بار اید خیانت میشود.چون از ابزار ساخته میشود نه اعتقاد راسخ.به عنوان مثال دو شریک مغازه ای بزنند از اول فکر یکی یا دو خیانت بالا رفتن و اون یکی را حذف کردن باشد.چون فکر خیانت و خباثت هست. کار با خیانت پیش میرود و نهایت آن اول یکی از دست اون در میاره بعد هم یکی دیگر ابلیس خصیصه وار بر اینکه تو فقط بد باش اون یکی با تو نه نیست یک به یک یکی دیگه.نمیاد سفره رنگین برای یک نفر پهن کنه بگه تو از منی پس بخور و بنوش و کیف کن تو لیاقتت آنست. چون رانده هست میخواهد زهر خود به هر چقدر بتواند بریزد.سراب واهی سراب کوتاه تا دشمنی و از بین بردن.چون میخواهد در گناه بنی آدم در هم به جهنم روند هاویه و عذاب یا برزخ جهنمی.تا شخص مومن گوید شخص مقابل گوید این حرفا چیه. کدوم حساب و کتاب برزخ جهنم و بهشت سریع چون نمیخواهد بر گردد قافیه را تمیز میکند و سر هم.مثال شما به قسمتی مثال در یک وبلاگ روید بعد مثالست 3000 مورد امری هست. 1000 مورد.2000. دویست آن را ببینید دنبال صد بقیه نروید.فرد صبور دویست آن را درست میبیند هزار دیگر آن را میبیند. و نهایت جمع بندی تمیز میدهد.
حال که یک آن در جایی چه میکند.مسئله هدف نهایی امر هست. مثال صدوقیان فریسیان قدرت تیز دادن داشتن اما زمان را نمیدانستند.در چه برهه زمانی هستند چون یک دو چشم باز اما تفکر در آنچه باید نتیجه بگیرند دو چشم در نتیجه بسته میشده.چرخه میچرخه له میکنه.مخالفت با امر قضاوت بد آنها شهادت دروغ چرخه بیرون کننده بوده.زمانهای تاریخی مختلف نشان از امر مخالفت سر مباحث بهانه گرفتن اعتقادی بر از بین بردن بوده. یا مسئله دگر قدرت. مسئله دیگر منافع.با یک کفن رفتند.نه آنها که دفاع کنند از آنها با آنهایند نه صدای بلند. نه زور.تنها در پیشگاه عرش الهی میروند. یعنی با زمان موت. تا انتقال میروند تنها از آنها هستند.خود باید بروند و خود باید بدانند چه بردند.چه کردند.و چه خواهد شد.پس انجا فلانی نمیگه تو بمن گفتی درست نبوده. تمسخر.یا ترور شخصیتی کن. یا فلان. میگه به من چه میخواستی ایمان بیاری.بلکه تو هم ما را برای منافع تا حد پرستیدن تا کله زمین میرفتی.در قبال مال.یا منافع شخصی نه برای خود ما.بلکه در دلت نفرت داشتی اما در رو با ما لبخند و ستایش.حال که میدانستی ستایش باید ستایش خدا باشد.چه چیزی در انها یافتی که تا کله به زمین میرفتی. مال و قدرت و زور و زر کجایند مال کجایند زور تنها آمدی.کفنت را هم نتوانستی بیاوری.چون ماده راه بر جهان معنوی ندارد .بلکه خود روح و اعمال.کفنم ماده هست دیگه.حال دستار دور سر یا دور بدن یا دور کفن پیچ.همه ماده هستند میمانند.حال کلاه حال لباس حال دکمه حال جیب همه ماده هستند.کدامش را آوردی.مگر اعمال استفاده از جیب.جیبت در راه چه خرج شد. پس اینگونه مثال هست که میتواند مثال دو مغازه دار دو شریک. دو شخص را از پایه کار تا سر انجام آن که بشود چرخه نان در رضایت خدا نه چرخه نان در من نان میدهم به تو نه خدا رحمت کرده من رحمت خدا را در کارم آوردم از برکت آن تو و دیگر دیگری.نه آن جای تو را تنگ میکند نه تو جای دیگری. او خوب کار میکند او لیاقت نشان میدهد حسد نکردن بلکه یاد گرفتن درست کار کردن درست رفتار کردن حلال خوردن.و آموزه خوب را فرا گرفتن نه با نیت جای کسی دیگر را گرفتن . بلکه توانایی انسانها در انجام کار و رضایت بر امر توانایی و لیاقت مثال داوود و فرزندان که سلیمان را انتخاب کرد.