حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

Hesamshafieian-متن ادبی

وقتی شهر سوسوی چراغی میشود اتاقک ها حرف میشوند شهر هم با تمام آهنی بودن قلب هایی دارد اگر شمعی روشن کنیم برای درون روشنایی تن خود فکر را جوانه زنیم و درون هم پیچک سر زدگی همیشه برای دیدن یک اتفاق خوب باید ساعت را نگاه کرد و من ایمان دارم به رویش فصلی نو در تفکر جای جای اتاقک های خود درون فکری خود کنده از درون در فکر اندیشه میشود اندیشه نمیمیرد اما آهن زنگ میزند اندیشه را باید در زد پشت در اندیشه چراغی روشن کرد حتی به وسعت چراغدان محبت برای شعله ای که میفزاید به روشنایی فکری.

..

پروانه زپیله نگری کن ببین از درون آن گذری کن ببین برای تنیده شدن عمری کوتاه دارد اما پیله را میشکند و پروانه میشود زندگی تولدیست برای پروانه شدن بال بگیریم درون پیله تا پرواز را بیاموزیم.

..

بیا درون فصلها بگردیم درون فصلی نو باران را بیابیم. زمین خشکیده از فصلها نشود بیا تا درون خود فصلی نو شویم.شکوفه دهیم به هم برای هم مرحم زخمها شیم بیا تا وقت هست نگارنده دلها شیم.

..

پنجره را بازمیکنی و میسراید دلتنگی از فصل رویشی نو.بر پرچین خیال انگیز زندگی.پیچک مهربانی میپیچاند بر درخت ریشه از شور مهربانی.و میزداید غمها را در باور زمین.سایه ساری از گلچین سرودن زندگی در فصلی نو و برای تو میماند قصه های زمین در سراشیبی از حرفهایت.قلم بر پیکره خشک زمین جانی تازه میگیرد بر سلول های تراوش مغزی.قلب آهنگ تپیدن نو میگیرد و زمین سرد میشود از گرمای تابشی از کلمات بر ذهن انسان واژه میشود در سطر سطر دلش از شوریدگی های شور انگیز گفتن ها.پنجره را که باز میکنی.زمین حرفی نو دارد و کلمات واژه ای از سرودن.در کجای زندگی حروف را میچینی.زندگی خود حرف هائیست از سرودن برای کلماتی از گفتن ها.و واژه ها جملگانی از دلتنگی زمین میشود بر تاریخ گذشتن از عصر زندگی آجری.و قلم حرف میشود.و جمله بارش رویشی از کلمات.

..

پنجره را بازمیکنی و میسراید دلتنگی از فصل رویشی نو.بر پرچین خیال انگیز زندگی.پیچک مهربانی میپیچاند بر درخت ریشه از شور مهربانی.و میزداید غمها را در باور زمین.سایه ساری از گلچین سرودن زندگی در فصلی نو و برای تو میماند قصه های زمین در سراشیبی از حرفهایت.قلم بر پیکره خشک زمین جانی تازه میگیرد بر سلول های تراوش مغزی.قلب آهنگ تپیدن نو میگیرد و زمین سرد میشود از گرمای تابشی از کلمات بر ذهن انسان واژه میشود در سطر سطر دلش از شوریدگی های شور انگیز گفتن ها.پنجره را که باز میکنی.زمین حرفی نو دارد و کلمات واژه ای از سرودن.در کجای زندگی حروف را میچینی.زندگی خود حرف هائیست از سرودن برای کلماتی از گفتن ها.و واژه ها جملگانی از دلتنگی زمین میشود بر تاریخ گذشتن از عصر زندگی آجری.و قلم حرف میشود.و جمله بارش رویشی از کلمات.

..

نگاه میکنی پیله را تا پروانه بشوی.تو زیبا میشوی در گشودن ریختن تمام ناملایمات.از رسیدن به شکوفایی تا در خود پیله های سختی را بگشایی و به رسیدن به پروازی با زیبایی برسی.پیله هایت را باز کن تو زیبایی.

..
کوچ پرندگان آموخت که همه کوچ ها روزی رسیدن و روزی رفتن هست. کوچ کلمات کوچ انسان و کوچ زندگی. کوچکی و بزرگی قلب ها و کوچکی و بزرگی به وسعت مهربانی. قلب در تفکر و وسعت این دو در یک زنجیره به هم.قلب را مکان دوست داشتن نامیدن اما  قلب هم بهانه بود یا نوعی تفکر بود قلب هم تفکر بود.اما سمبلی شد برای مهربانی. نمادی شد از عشق و دوست داشتن به وسعت تمام تفکر آری کوچ تمام زندگی کوله بار زندگی هست به وسعت مهربانی.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد