قلی که خیلی خوشحال بود رفت پیش بیژن گفت بیا بریم سینما یه فیلم آوردن هالیوودی منتها تو ایران ساختن. گفت اسمش چیه. گفت زاپاتا داخلی.گفت کمی از فیلم بگو.گفت برنده اسکیت طلایی شده.گفت اه شوخی میکنی. گفت هئیت داوران به کارگردان فیلم بیلچه نقره ای دادند.تازه به بازیگر نقش اول فیلم هاونگ برنزی.گفت این فیلم دیدن داره بزن بریم.
رفتند باجه بلیط فروش گفت بلیط تموم شده گفتند به ما که رسید سر رسید. گفت هست منتها باید بیشتر بستونید.گفتند چند چند گفت هشتاد بالاتر ته سینما.قلی گفت جهندمو ضرر بده دو تا بلیط .
رفتن داخل سینما بوفه گفتند چی داری فروشنده گفت آب معدنی نصفه.قلی گفت نصف دیگش گفت همینم مونده ببر والا نصفه دیگشم میره. گفت بده. گفت فقط یه چی دیگه هم مونده. قلی گفت چی: گفت پفک .گفت اون که نصفه نیست. فروشنده گفت نه فقط تاریخ انقضاش رد شده مال یک هفته پیشه. قلی گفت نه دیگه اونو بزار برا یادگاری.
رفتند ته سینما نشستن که تیتراژ شروع شد همه ساکت بودن و معرفی بازیگران رو پخش کردند.
جوفر.در نقش جیمز باند.
چنگیز در نقش کلوپاترا
سوسن در نقش هاکل برفین.
ساسان-سیاهی لشکر در نقش درخت
فیلم که شروع شد نفسها در سینه ها حبس شده بود که جوفر از درخت پرید پایین. درخت فریاد زد. جوفر کجی میری.جوفر به درخت رو کرد گفت آنجا که نادر رفت.
کلوپاترا به جیمز باند گفت اومدی بجنگی. گفت مال ای حرفا نیستی.جیمزباند از جیبش تفنگ در آورد آب پاش بود حسابی کلو پاترا رو خیس کرد تب کرد مرد.
که هاکل برفین اومد وسط فیلم. رد شد نگاه کرد . نقشش در همین حد بود.
درخت که دید بازیگرا همه سیاهی لشکر شدن اومد وسط فیلم گفت من همان درختم. جوفر گفت تو تنه درختم نیستی.زد لگد به درخت.که سه نفر اومدن حافظ محیط زیست. جیمزباند که دید صحنه قاطی شده. گفت درخت از اول هم با من سرناسازگاری داشت. که حافظان محیط زیست رو به دوربین کردند و گفتند چه کار زشتی کردی.خیلی بد بود سر تکان دادن. خیلی عروسکی.تماشاچی ها دو تا بسته چیپس به وسط صحنه پرت کردند.که کارگردان اومد وسط فیلم.گفت تهیه کننده کم گذاشته والا ما قدمون هالوودی بوده.گفتند فیلم هندیه بالیوودیه.که آمیتا چاخان اومد وسط فیلم. یه تکه دستش رو نشون داد ساعت مارک برند پاکستان.قلی گفت فک هست.
خلاصه فیلم معنادار شد درخت شروع کرد شعر خوندن.چه شعری .گفت حالا که جیمزباند به من لگد زد بیخیال اما چرا پائیز برگامو شکست همه زدند زیر گریه. دو نفرم میخندیدند.که اون دو نفرم سرشون تو گوشی بود.یکی بلند شد گفت آزادی آزادی. گفتند الان چه ربطی داشت.گفتند مهم نیته.
که جیمز باند شروع کرد به دویدن تقریبا دو سوم فیلم با دویدن پر شد.میدوید میدوید. بعد رسید به یه کوچه.فیلم مال قدیم. اما داخل کوچه بینوه پارک بود.
زیر نویس رفت صاحب اتومبیل همکاری لازمو با عوامل فیلم نداشته.
کارگردان در نقش رهگذر از عابر پیاده رد میشد . که جیمز باند گفت ای سیاهی کیستی. گفت من رهگذر میباشم. گفت کجا میری. گفت خونه پسر شجاع.گفت ناراحتی گفت هر چی میرم نمیرسم. گفت گمشدی. گفت بدجور گفت آدرست کجاست. گفت سه راهی سرگردون بن بست برگردون.گفت این آدرسو اگه پیدا کردی منو با خودت ببر.گفت نمیشه .گفت چرا. گفت راهی میروم که دوره.گفت با اتوبوس برو خب. گفت نمیشه. گفت چرا. اینجای فیلم. پایانه باز بود.تیتراژ پایانی با آهنگ گل پامچال پخش شد.
تماشاچی ها هر کدام بلند شدند چند تیتراژ هم اضافه کردند به ته فیلمو همراه با لگد به در سینما اعتراض خود را ابراز داشتند.
که مصاحبه گر بیرون ایستاده بود و مصاحبه میکرد.
از قلی پرسید فیلم چجوری بود.گفت سطح درک فیلم بالا بود من از فیلم فهمیدم که نه جیمز باند نه هاکل برفین هیچکدام کار رهگذرو نکرد تو فیلم.
از بیژن پرسیدن. گفت من اگه بخوام به فیلم جایزه بدم. تخم مرغ رنگی میدم.
شخص دیگری که عصبانی بود گفت فیلم از نظر من سر و ته نداشت اما وسط فیلم درخت نقش اصلی بود.
نفر بعدی گفت فیلم درون مایه آزادی داشت گفت کجاش. گفت پایانه بازش نشان از بعد فیلم داشت من نگاهم بعد فیلم بود. لگدم همون نشانه بود.
نفر بعدی گفت کارگردان این فیلم امیدوارم این شغلو ول کنه همراه با فیلمنامه نویس برن تو کار مصالح.
که دیدن اه مصاحبه گر خود کارگردانه. گفتند این فیلمو تو ساختی. گفت من گناهی ندارم. تقصیر فیلمنامه نویسه.
خلاصه قلی رفت بالای سنگی ایستاد گفت تقصیر اینه که فیلم بد ساخته شده. تقصیر اینه که فیلم بینوه تو کوچه داره. تقصیر اینه که فیلم جای جیمز باند جوفر داره.
همه تحت تاثیر دست زدند. هورا کشیدند. که با آژیر همه متفرق شدند...
طنزنویس-حسام الدین شفیعیان
..
/طنزنویسی/
/مرد قوی وارد جنگل میشود.../
روزی مردی قوی و سرسخت وارد جنگلی شد که در آن جنگل همه آدمخوار بودند.آدمخوارها با دیدن مرد قوی خوشحال شدند و گفتند امروز آبگوشت قلم مرد قوی میخوریم.مرد قوی که شنید رفت وسط آدمخوارها گفت .مرا میخواهید بخورید. گفتند نه چرا به دلت بد راه میدی. ما نمیخوام تو رو بخوریم که ما میخوام آبگوشت درست کنیم نیاز به گوشت قلم قوی داریم. گفت شما چی میخورید. گفتند ما راسته کارمون گوشتخوار هستیم. اما گیاهخواری هم میکنیم.البته به ما میگن آدمخوار گفت پس چرا خودتونو نمیخورید. گفتند نه دیگه این قانون قبیله هست غریبه خور هستیم.گوشت ما بر ما مثال گوشت تلخ هست.گفت عجب با فرهنگید. گفتند ما با فرهنگ آدم میخوریم.گفت حالا من اگر بخورید چه فایده دارد من براتون آبگوشت گیاه مخصوص درست میکنم.گفتند چه آبگوشتی هست توش آدم داره. گفت آدم نه ولی بهتر داره. گفت اگه آبگوشت منو خوردید بدتون اومد منو بخورید گفتند آفرین احسنت بهترین پیشنهاد دادی و یکیشون دندون طلایی برق میزد به کناری نگاه کرد.خلاصه مرد قوی آبگوشت بار گذاشت. ولی ته دلش میدونست ممکنه خوششون نیاد خلاصه آبگوشت بار گذاشتن همانا.گفت حاضر شد سفره بندازید.گفتند چی بندازیم. گفت سفره.گفتند ما از این سوسول بازیا اینجا نداریم. ما مهمون رو میزاریم میشینیم روش تا خفه شه. بعد میخوریمش. گفت اه اینا دیگه کین.گفت حالا پیشنهاد ویزه دارم. گفتند یعنی چی. گفت بجای نشستن رو مهمون من تو کوله ام پارچه دارم. انداخت نشستن. و گفتند پارچه خوبه اما خودت چطوری.گفت خوبم. گفت پس بشین بخوریمت. که گفت اینا خیلی خطرین.گفت براتون یک پیشنهاد ویژه دارم.گفتند چی. گفت من یه سازی دارم بزنم براتون در آوردو زد همه خواب رفتند. گفت اینا خوابن منم فرار کنم. که خواست فرار کنه. همشون گفتند ما مثلان خواب بودیم. گفت یعنی چی.گفت خواب آبگوشت قلم تو رو دیدیم.گفت اینها خود میخ کج هستند.گفت من فیلم هم دارم گفتند آنتن نمیده. گفت نه اینترنت نمیخواد. گفت عجب آدمخوارای با اینترنتی هستند. گفتند ما مستقیم فیبر آدمخواری وصلیم.گفت مرکز فیبر کجاست گفتند کره جنوبی.گفت مگه اونجا فیبر آدمخواریه. گفت هر جا آدمی باشه فیبر ما همونجا میخوره آدمو.گفت اما فیلمی که من میخوام براتون بزارم اسمش هست درباره قلقلی گفتند کارگردانش کیه.گفت فلفلی.گفتند محصول کجاست. گفت محصول هر جاست. گفتند نه فقط محصول جزیره ما قبوله. گفت درباره آدمی هست که میخواد آدم بخوره اما دلش میگه آبگوشت گیاهی بهتره. گفتند کی گفته. گفت هر کی شنفته. خلاصه مرد خارجی گفت من درون کوله ام فوائد آدم نخورید رو دارم. که یدفه صد تا کتاب رو کردند که نوشته بود بخور آدم مگو چیست گوشت دیگر که فوائد دارد بسیار گوشت آدم. گفت کی نوشته اینهارو.گفتند رییس قبیله.دویست جلدیه تازه صدتاش در حال نوشتنه. منتها رییس قبیله جوهر آدمیتش تمام شده.گفت خدارو شکر.ولی تو جوهرت خیلی زیاده. فهمید جوهر چیه. گفت من پک کامل خودکار میدم جوهر منو در نیارید تو جوهردون کنید.گفتند مارک خودنویست چیه. گفت خودکار بیک همه حمله کردند. که آدم قوی فرار کرد دویدو دوید رسید به ته بن بست کوچه ادم خواری زیباست تابلو با برگ درختان شیک زده بودند. رفت بالای ساختمون رسید به ته ساختمون اومد پایین ساختمون دید یکی نشسته تا خنده کنان لب دور صورت. میگه به منزل ما فقرای آدمخوار خوش آمدی قدمتو صفا بکن امشبو اینجا بمان.گفت غذا چی دارید. گفت یک دنده کبابی الان مد نظرمونه. فهمید دوان دوان پرید بالا و رفت اون سمت دید اه گروهی واستادن. همه لبخند زنان جمعی سرود آدم خواران دوست دارنو میخونن. توجه کرد ببینه چی میخونن. مضمون عالی براشون داشت میخوندن دقیقن کجایی کجایی تو قوی مرد تو بی ما کجایی بیا تا قدر یکدیگر بدانیم که اگر مرد قوی را ما نخوریم زگرسنگی زیکدیگر بمانیم. همه براش آشنا بود گفت اینا آخر کپی هستند.فهمید که اینها سرچ کننده قوی از برد کره جنوبی به سمت آسیای میانه یا روانه یا معتدلانه هستند.گفت منو نخورید بجاش من قول میدم هر کی به گل دست بزنه شاپره نیشش نزنه. که یدفه صورتهاشون قرمز شدو گفتند نیش بزنه. گفتند ما نیش حساسیمو دویدنو دیودن سر کوهی رسیدن. باز همونجا مرد قوی رو دیدن. مرد قوی لالایی خوند اونارو خواب گرفت و گفت خوابیدن.یکیشون گفت خواب یک مرد قوی رو دیدم. گفت چی گفت گفت بمن گفت گفت چی گفت گفت در گوش من گفت گفت چی گفت گفت منو نخورید.ما هم گفتیم باشه به شرطی که برامون لالایی بخونی. که رفت تو مایه سوزناک گنجشک لالا رو خیلی سوزناک خوند.همه خوابیدند تخت خوابیدن خواب میدیدن دارن آبگوشت میخورند.خلاصه یکی سنگین شده بود میگفت من لازانیای مخصوص میخوام. یکی پیتزا خیلی عجیب بود خواباشون همه منتها ردیف خوابی از مرد قوی برای تهیه غذاشون نام میبردند. که مرد قوی پاشد رفت و الان دو کیلومتری جاده ابریشم تقاطع بلوار اندیشه های نیک مغازه زده. اونم فوائد گیاهخواری و اصلان دیگه سمت گوشت خوردن نمیره چون فوبیا لوبیا یا هر چی تو بگی داره و میگه من دیگه گوشت نمیخورم حتی اگه گوشت خوشمزه باشه. و من فوائد گیاهخواری رو دارم تبلیغ میکنم در جاده ابریشم. تقاطع بلوار یک تیر چراغ برقه همونجا کنارش مغازه مرد قوی و شرکا هست به غیر از اونا.خلاصه قصه ما به سر رسید نتیجه اخلاقی معرفتی فرهنگی اجتماعی اون اینه که از کنار برو نفتی نشی یا رنگی نشی.