در این فصل از کتاب به موضوع مهم و چالش بر انگیز در تمام مسائل میپردازیم به اسم مغز.یکی از حسّاسترین و پیچیدهترین اعضای بدن.که میتواند پاسخ در مسائل زیادی را حل کند.
بیش از یکصد میلیون سلول عصبی و بیش از یکصد تریلیون ارتباطات عصبی
435 کیلومتر در ساعت سرعت تقریبی انتقالات عصبی در مغز است
حافظه انسان می تواند مقدار بسیار بالای اطلاعات را در خود ذخیره کند و همیشه هم این اطلاعات در دسترس هستند. دانشمندان علوم اعصاب با از بررسیهای متعدد به این نتیجه رسیدند که ظرفیت مغز انسان به طور تقریبی ۱۰ برابر چیزی است که پیش از این تصور میشد و طبق محاسبات کامپیوتری، این میزان ظرفیت معادل یک میلیون گیگابایت فضای ذخیره اطلاعات با شامل میشود.مغز ما بسیار پیچیدهتر و منعطفتر از هارد درایو است و عملکرد بسیار متفاوتی نسبت به آن دارد
√ وزن مغز یک انسان بالغ حدود 3 پوند (1.5کیلوگرم) است. اگر چه مغز انسان تنها 2 درصد از وزن بدن را تشکیل می دهد، اما در حدود 20 درصد از انرژی بدن را مورد استفاده قرار می دهد.
کما در واقع یک نوع اختلال در کارکرد مغز است که شخص دچار کاهش شدید سطح هوشیاری میگردد و به هیچ یک از تحریکات پیرامونش، پاسخ نمیدهد. فرد مرگ مغزی در ظاهر شبیه به بیمار کمای عمیق است.
در کما ساختمان سلول تخریب نشده و فقط عملکرد این سلولها مختل میشود. این عملکرد مختل ممکن است پس از مدتی حتی طولانی، مجدداً برقرار شود و بیمار، هوشیار گردد؛ این در حالی است که در مرگ مغزی بدلیل تخریب سلولها هیچ برگشتی وجود نخواهد داشت.
گزارشهایی زیادی از انسانهایی مستند شده که در آخرین لحظات عمر خود، صحنههایی از زندگی خود را جلوی چشمانشان بهطور گذرا میبینند. موضوعی که مدتهاست دانشمندان علوم اعصاب را متحیر کرده است.
یک مطالعه روانشناختی در سال ۲۰۱۷ در مورد این پدیده نشان داد کسانی که تجربهای دارند روایتی مشابه از نحوه دیدن تصاویر زندگی خود دارند. خاطرات آنها به صورت خطی به ذهنشان نمیرسد، بلکه نقاط تصادفی از زندگیشان پیش چشمشان دیده میشود.
بر اساس پژوهشهای صورت گرفته، این گونه تجربیات در حوزههای درکی (انواع توهم، خطاهای حسی، دیدن نور و یا رنگهای متنوع، اتوسکوپی، احساس مرده بودن، تجربه ترک بدن و مسخ شخصیت)؛ خلقی (احساس شعف و یا شیدایی، لذت و حس وحدانیت)؛ و شناختی (مسخ زمان، سرعت گرفتن جریان فکر، الهام و مرور زندگی) رخ میدهد. لازم به توضیح است که همه نشانههای یاد شده، در یک فرد تجربه نمیشود ولی «تجربه ترک بدن یا همان جدا شدن از بدن و نظاره کردن خود از بالا» نشانه کلیدی این گونه تجربیات است.
از نظر جمعیت شناسی، هیچ رابطهای بین سن، جنس، نژاد، شغل، باورهای مذهبی و وضعیت تأهل با اینگونه تجربیات وجود ندارد. اگرچه اینگونه تجربیات در تمام فرهنگها و زمانها گزارش شده است ولی بسته به فرهنگهای گوناگون، محتوای تجربیات متفاوت میباشد.
در گروهی از افراد که به دنبال ایست قلبی «تجربههای نزدیک به مرگ» را گزارش کردهاند، ناهوشیاری به همراه گردش ناکافی خون در بدن، کاهش اکسیژن و در نهایت، نرسیدن خون کافی به مغز این افراد در پروندههای پزشکی آنها ثبت شده است. مطالعات نشان میدهد وقتی علمیات احیا طولانی میشود (مانند حوادث خارج از بیمارستان که امکانات پزشکی با تأخیر در دسترس قرار میگیرد)، گزارش «تجربههای نزدیک به مرگ» کاهش مییابد که احتمالاً مربوط به از دست دادن حافظه و یا نقص جدی حافظه کوتاهمدت است. بر اساس دادههای تصویرنگاری مغزی در افراد با «تجربههای نزدیک به مرگ»، آسیب مغزی خفیفی در کورتکس لوب فرونتال و اکسی پبتال- ناحیه تابش نور یا (optic radiation) – و سابکورتکس مغز (هیپوکامپ، عقدههای قاعدهای، تالاموس) رخ میدهد. آنوکسی مغزی یکی از دلایل بروز «تجربههای نزدیک به مرگ» است و احتمالاً دلایل پیچیده بیوشیمیایی دیگری به دنبال آنوکسی نیز وجود دارد.
اگرچه فرضیهها را باید با کمی احتیاط در نظر گرفت، ولی پژوهشگران این حوزه توضیح میدهند که آنوکسی مغزی دراین شرایط باعث بروز تجربیات درکی توهمی، دیدن نور و یا تونل، مرور زندگی و مواجهه با نور میگردد. مکانیسم بروز اینگونه تجربیات پیدرپی، با از بین رفتن مهار نورونی در کورتکس بینایی شروع و به دیگر نواحی کورتکس مغز گسترش مییابد و بدین ترتیب، تجربه دیدن تونل و رنگها پدیدار میشود. بهدنبال گسترش آسیب مغزی به هیپوکامپ، تجربیات هیجانی مانند حس شعف، فلاش بکهای مربوط به حافظه و مرور زندگی بروز مینماید و هنگامیکه آسیب به ناحیه اتصال لوب تمپورال و پاریتال راست گسترش مییابد، به تجربه «ترک بدن» منتهی میشود و این درحالی است که اگر این آسیب در ناحیه اتصال لوب تمپورال و پاریتال چپ باشد، تجربه احساس حضور، ملاقات روح و اتوسکوپی بروز میکند. مطالعات تصویرنگاری مغزی بهدنبال ایست قلبی، آسیبها در تمام نواحی مغزی که اشاره شد را به خوبی نشان دادهاند.
در سال ۱۹۹۴، لمپرت و همکاران، آزمایشی بر روی گروهی از افراد سالم انجام دادند و در حقیقت با ایجاد هیپرونتیلاسیون، ارتوستاز، مانورهای والسالوا و ایجاد هیپوکسی مغزی گذرا، به نوعی دستکاری قلبی-عروقیایجاد کردند. بر اساساین آزمون، ۴۷ درصد افراد حداقل یک نشانه از «تجربههای نزدیک به مرگ» را گزارش کردند. مطالعات دیگر تجربیات مشابهی در زمان استرس، خستگی مفرط، آرامشسازی و حرکتهای سریع و رفت و برگشتی سر (چرخش سر و یا حرکت سر در محورهای افقی یا عمودی) را در گروهی از افراد سالم گزارش کردهاند.
سومین روش مطالعه، بررسی تکامل مغز انسان و مقایسه با سایر جانوران بوده که در توضیح پدیدهها به کار گرفته میشود: «دانشمندان با بررسی حیوانات و مقایسهی نحوهی تکامل مغز آنها با انسان، توانستهاند نشان دهند در سیر تکاملی مغز انسان کدام بخشها بیشتر بزرگ شده یا تکامل پیدا کردهاند. نکتهی جالب در تکامل مغز انسان نسبت به سایر حیوانات آن است که نسبت جرم مغز به حجم بدن در انسان نسبت به همهی جانوران بیشتر است. یعنی اگر جرم مغز را به حجم بدن تقسیم کنیم، عددی که در مورد انسان به دست میآید از سایر موجودات بیشتر است.
یا مثال دیگر این است که وقتی دی اکسید کربن در خون افزایش یابد در بینایی اثر میگذارد و فرد احساس میکند به تونل نوری وارد میشود یا کاهش سطح اکسیژن خون یا گلوکوز خون احساس دیدن موجودات عجیب و غریب را به فرد میدهد».
در سالهای اخیر دانشمندان پی بردهاند که برخی از افرادی که کور مادرزادند، درک مناسبی از تصاویر اطراف خود دارند. در واقع آنها بدون اینکه ببینند (به معنایی که ما میبینیم) نسبت به آنچه اطرافشان رخ میدهد، آگاهی در دسترس دارند. یعنی با اشیا اطراف خود میتوانند وارد رابطه عملکردی صحیح شوند. به این پدیده کوربینی یا Blind sight گفته میشود. کوربینی نشان میدهد، پردازش صدا و تصویر در ذهن، لزوما وابسته به احساس دیدن و شنیدن توسط ما نیست.
حدود 5 درصد از بیماران درحال مرگ و 10 درصد از بیماران حمله قلبی تجارب نزدیک به مرگ خود را توصیف کرده اند. این تجارب اغلب عناصر مشابهی دارد، چون احساس حضور خارج از بدن، رفتن به داخل یک تونل یا یک رودخانه به سمت نور گرم، دیدن عزیزان از دست رفته و شنیدن این جمله که هنوز وقت رفتن نیست. تحقیقات پیشین نشان می دهد که تجارب نزدیک به مرگ شفاف تر از زندگی حقیقی است.
سام پرنیامدیر تحقیقات مراقبتهای ویژه و احیا در دانشکده پزشکی لانگون دانشگاه نیویورک، گفتهاست: «در حال تلاش برای درک دقیق ویژگیهایی هستیم که مردم هنگام مرگ تجربه میکنند، زیرا ما میدانیم که این پژوهش میتواند منعکس کننده تجربیات جهانی از مرگ باشد که همه ما روزی تجربه خواهیم کرد.
در مطالعه ۱۹۷۵ میلادی که از سوی ریموند مودی روانپزشک بر روی حدود ۱۵۰ بیماری که مدعی تجربه NDE بودند صورت گرفت بیان شد که تجربهگران ۹ مرحله را تجربه نمودهاند
این سوالی بود که لی را به فکر پاریدولیا انداخت. او داستانهای افرادی را خوانده بود که تصاویر عیسی، الویس و فرشتگان را در نان تست و تورتیلا مشاهده میکردند و از خود میپرسید که آیا میتواند آزمایشی درباره آنها انجام دهد؟
این یک ساندویچ پنیر ۱۰ ساله است که در سال ۲۰۰۴ به قیمت ۲۸۰۰۰ دلار فروخته شد. فروشنده آن، دیانا دایزر ساکن فلوریدا گفت که پس از گاز زدن این ساندویچ، مریم مقدس را در آن دیده که به او خیره شده است. او گفت که برای حفاظت از آن کاری انجام نداده و فقط در یک جعبه پلاستیکی نگهداری کرده است.
بنابراین، لی گروهی از افراد عادی را استخدام کرد و آنها را در یک دستگاه تصویربرداری fMRI قرار داد. سپس یک سری تصاویر نقطهنقطه به آنها نشان داد بعضی از این تصاویر حاوی چهرههای پنهان و برخی دیگر نقطههای بیمعنی بودند. به شرکتکنندگان گفته شد که دقیقاً نیمی از تصاویر حاوی چهره است (که این حرف درست نبود). با هر تصویر جدید از آنها پرسیده شد که آیا چهرهای میبینند یا خیر. در نتیجه این تست، شرکت کنندگان که در ۳۴ درصد مواقعی که چیزی جز نقاط پراکند نبود، گفتند که چهرهای مشاهده میکنند.
آنچه برای لی جالب بود تصاویر اسکن fMRI در زمان انجام تست بود. هنگامی که شرکتکنندگان دیدن یک چهره را گزارش میکردند، “ناحیه درک صورت” در قشر بینایی آنها روشن میشد؛ حتی زمانی که اصلاً چهرهای در تصویر وجود نداشت. این مسئله به لی نشان داد که قسمت دیگری از مغز باید به قشر بینایی بگوید که یک چهره را ببیند.
لی و همکارانش در مقالهای با عنوان “دیدن عیسی در نان تست: همبستگی عصبی و رفتاری پاریدولیای صورت” گزارش کردند که وقتی مغز برای دیدن چهره تحریک میشود، انتظار دیدن چهره از طرف لوب پیشانی، به ویژه ناحیهای به نام شکنج پیشانی تحتانی (inferior frontal gyrus) منتقل میشود.
لی میگوید: “شکنج پیشانی تحتانی منطقه بسیار جالبی است. این قسمت به تولید انواعی ایده و سپس دستور به قشر بینایی ما برای دیدن چیزها مربوط میشود. اگر این ایده یک چهره باشد، پس فرد چهرهای را میبیند. اگر این ایده عیسی باشد، من کاملاً مطمئن هستم که قشر قرار است عیسی را ببیند. اگر ایده الویس باشد، فرد الویس را میبیند “.
لی برای مقاله “عیسی در نان تست” در سال ۲۰۱۴ برنده جایزهIg Nobel شد؛ یک جایزه تمسخرآمیز توسط مجله علمی طنز Annals of Improbable Research . اما لی میگوید که آزمایش پاریدولیا ثابت کرده است که پردازش از بالا به پایین نقش اساسی در تجربه ما از جهان پیرامون دارد.
لی میگوید: “بسیاری از چیزهایی که در دنیا میبینیم از دید ما ناشی نمیشوند؛ بلکه از درون ذهن ما ناشی میشوند.
لی با نتیجه تحقیقات خود اکنون معتقد است که تعصبات نژادی بیولوژیکی نیستند. ما به سادگی یاد میگیریم به افرادی اعتماد کنیم که شبیه چهرههایی هستند که در زمان رشد مغزمان دیدهایم. متأسفانه این اتفاق میتواند بعداً به انواع مختلف تعصبات در زندگی اجتماعی تبدیل شود.
این عکس که وایکینگ یک از مریخ مخابره کرد، تپهای را نشان میدهد که شبیه صورت یک انسان است، بلافاصله این عکس و حاشیههای آن چنان معروف شد که وارد فیلمها، سریالها، ویدئوگیمها و کتابهای کمیک شد.