ارسطو بر خلاف ادیان توحیدی خدا را علت فاعلی جهان نمیدانست چون ماده و عالم را ازلی میدانست، به آفرینش و معاد مورد نظر ادیان الهی اعتقاد نداشت، خدای او فقط به خود و کلیات میاندیشید و به انسان توجه نداشت، او صرفاً علت غایی جهان است و جهان و انسان به شوق او حرکت میکنند و حتی گاه میخواهند همانند او شوند.[۲۴] افلاطون معتقد بود که نه مفهومی از خداوند هست و نه دانشی برای شناخت او. پیدا کردن صانع و سازندهٔ جهان دشوار است و امکان ندارد بتوانیم او را وصفی کنیم که برای همه قابل فهم باشد.[۲۴] ایمانوئل کانت نیز دربارهٔ خدا گفتهاست: وجود خدا به وسیلهٔ عقل قابل اثبات و رد نیست.[۲۴] گئورگ ویلهلم فریدریش هگل با اینکه وارث کانت میباشد اما دیدگاه نوینی را ارائه میدهد. به اعتقاد وی خدا از سنخ سایر موجودات نیست و کسی که بخواهد الوهیت را درک کند باید روحش متعالی باشد.[۲۵] ابن سینا با استفاده از وجودشناسی، خداشناسی را مطرح میکند و برای اثبات خدا استدلالی مبتنی بر وجودشناسی بیان میکند. اصل مهم وجودی او تمایز میان وجود و ماهیت است. بر اساس این تمایز، موجودات به دو قسم واجب و ممکن تقسیم میشوند.[۲۶]