/بنام خداندی که رحمت او و حکمت او و دانایی او مافوق همه ی وصف ها هست/
خداوندا حکمت و دانایی نه تو بلکه مافوق کله تو یعنی بدون خطابه بدون وصف کلمه در آنچه انسان پندارد ناظر و حاضر بر همه ی بشریتی.این یعنی خداوند یعنی خداوندی که در لحظه بر تمامی بشریت حکمفرما هست. اگر حاکم خداوند هست چه حاکم قدرتمندی هست. که هست. اگر آن از خطابه رهنمود به او هست. که انسانها بدانند همه در لحظه خداوندی را دارند که از رگ گردن به آنها نزدیکتر هست. یعنی در تمام زندگی به هر کجا نظر کنی خلقت خدا را ببینی .چه به گیاه چه به طبیعت چه به آسمان چه بر زمین چه بر تمامی آنچه بشریت بتواند نام نهد بر آن.خداشناسی یعنی بدانیم خداوند نیاز به آنچه انسان نیاز دارد ندارد.یعنی بر طرف کننده نیاز بشریت به حکمت هست.نه به خواست آنچه بشریت بخواهد اما به او سود نرساند بلکه ضرر. حکمت و دانایی خدا مافوق بشریت هست.
اگر خدا را به بچه های خود میخواهید بفهمانید گویید خداوند مثال ما که باید زاد و ولد کنیم نیست. خداوند خود بدون هیچ علتی خود علت هست.یعنی علت نمیخواهد تا ان را شرح دهیم. بلکه خود آنچه ما میخوانیم از فکر انسانی که به یک عظمت بخواهد فکر کند.به امری که مثال کل بشریت از جهان.که کره و کرات نیاز به بوجود آمدن هستند. اما علت دارند. علت آن همان خداست که آنها را بوجود آورده.
مثال کره زمین بوجود آورده که بعد در آن به علت آنچه از آدم و حوا در تمرد از خوردن میوه ممنوعه از ازمایش به آن هبوط کرد.
حال اگر این آمدن به زمین علتش همان میوه هست اگر نمیخورد جایگاه زمین باز هم بی علت نبود.زیرا موجودات تکاملی منقرض نشده البته هستند که خود پیوندی از موجودات اولیه هستند. مثال دایناسورهای نه منقرض شده بلکه کوچک شده در گونه های آن.مثال مارماهی هایی که در آن دریاها و جلبک ها.تا حیوانات که داروین فرضیه آن را گونه انسان امروزی خواند اما ژنتیک چیز دیگر میگوید. ژن شناسی.میزان ژن ها.گونه رفتار مشابهت نزدیک میکند اما انسان اشرف مخلوقات خداست چون کامل از ژن و کمال هست. مغز او دید رنگی او.شبکیه و چشم.دید رنگی کامل او.دید او با فکر کامله او.در کمال گرفتن.و آیا این گونه نزدیک حرف میزند خیر.اما انسان تکلم میکند.آیا این نزدیکی ژن ها میتواند تکامل انسان داشته باشد خیر چون انسان گام های جلوتر از تکامل دارد.پس خداوند که خالق هست.این جهان را بدون فایده نیافریده بلکه با فایده آفریده.خورشید.ماه.ستارگان.و عالم نامرئی چرا نامرئی هست.یعنی انسان چشم مستقیم نمیتواند دنیای بعد موت را ببیند. اما دنیای ماده را میبیند.چون حاصل الان زندگی او بدن مادی هست. اما در بدن سنگین یا سبک روح هست.روح هست که این جسم را حرکت میدهد و الا گل بد بو میماند که چون روح کنده شود این بدن متعفن میشود.زیرا روح هست حیات و جسم پیکره ی لازمه ی آن برای زندگی ماده و مادی .مادی از منظر احتیاج به غذا و آب و خواب.اما این لازمه در روح هست .روح خسته.جسم را خسته میکند. فرمان از روح به جسم انتقال میابد.روح شکم ندارد معده ندارد اما جسم دارد.نیاز از روح به جسم انتقال و با آنچه در بدن ماده هست نیاز بر طرف میشود.حال این روح جدا شود و این نیاز بیابد.به کدامین بدن فرمان دهد.بدن مانده در خاک یا از بین رفته.اسکلت شده.نوع نیاز با همان نیاز فرمان روح به آن زندگی و آن نوع زندگی بعد موت هست که معنی میگیرد.یعنی آنچه در عالم غیر ماده هست.مثال تغذیه جنین از مادر.مادر میخورد و از این تغذیه در شکم آن تغذیه میکند و آن تغذیه رشد دهنده در تولد نیاز به شیر هست.و این تغذیه نیاز آن نوزاد بدنیا آمده هست.هر زمان نیاز انسان با همان محیط زندگی تطابق میکند که این خود نشان از آنچه خدا بر انسان میداند هست.جهان پیرامون جنین دنیای مادر هست. دنیای مادر دنیای برون نیست برای جنین و تکمیل شدن او به حالت دنیا آمدن.دنیای درون برای او وسعت همان درون هست. و دنیای برون برای مادر . و حال یک دنیای بعد ماده که با موت به آن انتقال میابد.وسیله رد شدن از این مرحله موت هست.موت خود علت هست. حال هر علتی. که منجر به موت شود. اما خداوند ضمن این علت انتقال را خلق کرده. تا روح سرگردان نشود.مثل همان نوزاد که باید طبق این علت به جهان ماده بیاید و سرگردان نشود روح هم همینگونه.نوع تغذیه. نوع خوراکی که مادر میخورد منطقه جغرافیایی. منطقه دنیا آمدن.نوع آب و هوا. همه در نوزاد تاثیر دارد تاثیر آن را از پدر و مادر میگیرد.این علت هاست.هر امری علتی دارد. غیر خدا که خود خالق علت هاست و بدون علت هست زیرا نیاز به علتی ندارد.
خالق یعنی خلق کننده نه خلق شونده.خداوند خالق هست خلق میکند.چون بخواهد بخواهد دانایی کل هست. با دانایی کل هست که هر علتی کلی حکمت در ان هست. پس خالق دانایی بسیار با حکمت مهربان و اما بنابر مهربانی خداوند مکانیزم دقیق علت هر امری را میدهد. بدی علت غیر اراده خداست. اراده خدا خوبیست. بدی زاده ی علت تاریکی هست. تاریکی خود از ابلیس هست خداوند که میتوانست در آن ابلیس را نابود کند فرصت داد. آزمایش حکمت.میزان عبادت شیطان.عدالت خدا.اما حکمت بالغه ی آن وجود تاریکی و روشنایی هست.زیرا همین علت که روشنایی مثال خوبی و تاریکی از مثال شرارت و بدی اراده ی ابلیس هست. اراده ی رذالت.خلق شده ی خود همان ابلیس هست که خود علت دارد. و علت آن اینکه انسان غافل نشو که شیطان با هفت هزار سال زمان نه این جهان آن زمان در هم شکسته طولانی عبادت کرد.غرور سقوط داد.در برابر خدا ابلیس غرور کرد.غرور او از انسان خلقت او بود غرور او برتر بینی او در خلقت بود.حسادت بود.برتری سقوط داد.چون ابلیس خود با علت بوجود آمده بود در برابر علت بوجود آمدن انسان غرور کرد. همین.سقوط.