زندگی رسم نگاه ما به هم پیوند خوردن ها شده
در نگاه ما قمر چون ابر ناپیدا شده
وین زتاریخ زشمسی و قمر در هم نگر
وین زمانهای دگر در هم نگر
شب را چو ماه افروختن چون چراغی چلچراغی دوختن
زین زبعدو زین زقبلو زین زمانه در هم تنیده بر تاریخ از هم قصیده
شعر مخلوط نگاه آدمی
بر آن معجون نگاه آدمی
زین زبعدش قبل سخت در هم شکن در شکن شکننده شده
هر زمانی زین زتاریخ پر شده
پر پرواز عقاب را زخم خورده نه بر مرحم شده
خود قصیده شعری در پی آهنگ شده
مبهم از واژگان تلخ تر از تلخ شده
شب را روز روز را شب لیلو نهار غم شده
سرنوشت مختوم حکایت های دور
حکایت زین زبر باز باری از بر شده
قصه ی هجران دلتنگی شب روز تنهایی مبهم تر شده
حسام الدین شفیعیان
پروانه زپیله نگری کن ببین از درون آن گذری کن ببین برای تنیده شدن عمری کوتاه دارد اما پیله را میشکند و پروانه میشود زندگی تولدیست برای پروانه شدن بال بگیریم درون پیله تا پرواز را بیاموزیم.
بیا درون فصلها بگردیم درون فصلی نو باران را بیابیم. زمین خشکیده از فصلها نشود بیا تا درون خود فصلی نو شویم.شکوفه دهیم به هم برای هم مرحم زخمها شیم بیا تا وقت هست نگارنده دلها شیم.
وقتی شهر سوسوی چراغی میشود اتاقک ها حرف میشوند شهر هم با تمام آهنی بودن قلب هایی دارد اگر شمعی روشن کنیم برای درون روشنایی تن خود فکر را جوانه زنیم و درون هم پیچک سر زدگی همیشه برای دیدن یک اتفاق خوب باید ساعت را نگاه کرد و من ایمان دارم به رویش فصلی نو در تفکر جای جای اتاقک های خود درون فکری خود کنده از درون در فکر اندیشه میشود اندیشه نمیمیرد اما آهن زنگ میزند اندیشه را باید در زد پشت در اندیشه چراغی روشن کرد حتی به وسعت چراغدان محبت برای شعله ای که میفزاید به روشنایی فکری.