حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

/طلوع و غروب شعر انگیز/

/طلوع و غروب شعر انگیز/
طلوع فجر شعر قاصدکی بارانی
قاصد از خوش خبری تار دل بارانی
در پس باد و طوفان غزلش بر باد رفت
کاغذی شد که به دست کودک فردا رفت
بادبادکی که میرفت زنقطه خورشید
دست کودک زبادبادک هوا در خورشید
میرفت در پس ماه چو باران شودش طوفانی
منظر خلقت از این بود که باران نغمه
دور خورشید نبود گرد ستاره و ماهی
ماهی اندر دل حوض داشت زتنگ از ماهی
این شهر چراغی زپس فردا بود
یک نفر تاب و دلش در غم آنجا بود
زان سو چراغی روشن
باد در حرکتو بادی زچراغی روشن
میزدش باد زشمعی که نگیرد خورشید
شعله ور شد زگفتن از این خورشید
سیصد و شصت زمقیاس زچرخش تابش
چند نوری زبیتی زچرخش تابش
شاعری شد زرهگذر کوچه خلوت دلها
دل شکسته زشب اشک چراغی پنهان
شور طوفانی شب چلچراغی روشن
باد باران غزل شب نگاهی روشن
سوز و سرمای زمستان ندارد مشکل
مشکل اندر زمستانو بهار هم مشکل
شب از پرده ماه نور فشانی میکرد
یک نفر با خود شب حرف فشانی میکرد
شب فرش زمین شد آسمان نور خدا
دل شکسته همی شب زباران میشد
اشک اشک آسمان شعر چراغان میشد
با همی شعر زپس نور فراوان میشد
تب دل تب کنان طاقت نویی میشد
رخ نمایان زغم تار دلی گر میشد
باز آمد زکوچه نور از سوی غزل
یک نفر داشت برای خود از خود شعر میگفت
هر کسی در خود خود گم میشد
گمگشته زخود نو میشد
بذر شعری شدش طوطیای دل غم
بلبلی شد غزل خوان دل شب زغم
باز راهی زنو نو میشد
خود شکسته زطوفان غزل نو میشد
در پی شب زشعر پر میشد
مثنوی بود غزل بود زشعر نو میشد
هم کهن نو زنو نوتر از نو نو میشد
حسام الدین شفیعیان

/غزل خوان شب/

/غزل خوان شب/
من با نغمه ها همسازم
یک غزل پر از آوازم
ایستاده بر بلندای زمان
دفتر خاطرات پر از نغمه شور سازانم
من با قافیه ها هم آوازم
با مصرع سرگردانی در سازم
سطر سطر جوهره ی یک شعر پر از سر آغازم
گلبانگ سرور اگر شعر پر کند
کوزه آبی پر از شعرو غزل و آوازم
خوانشی برد مرا دور غزل قمر از شمسی
من شمس نهارو لیل و شعر برای آنها سر آغازم
بلبل خوش سخن از منزل ما میگذرد
رهگذر آرام آی که شب میگذرد
فانوسی اگر راهی شوم در دل شب
من غزل خوان شب تاریک طلوع خوش این آغازم
حسام الدین شفیعیان

/شب فانوسی/

/شب فانوسی/
روزگاریست که شکر خنده غمی میدارم
از شکر خنده نمک در غم خود پندارم
راهی که رود مرحم جانانه زآن دو سه بیتی غزلی میخوانم
شب زفانوس اگر راه شد از بحر قلم
چند بیتی زنو شعر زنو میدارم
حسام الدین شفیعیان

/فصلی نو/

/فصلی نو/
غزل سر فصل هر شوق بهارست
بهار در فصل پائیزم خزانست
چو بر پائیز نگاهی میشود شد
زمستان هم شروع طلوع هر خزانست
به شعرم گر زچنگی بر بیایی
زنغمه خوان غزل آلالگان است
به فصل نو رسیدم از بر شعر
که شعرم رنگین کمان روزگارست
حسام الدین شفیعیان

/ایستگاه میماند و قطار میرود/

/ایستگاه میماند و قطار میرود/
عقاب تیز پرواز را نظاره کن
چرخش ایام را حواله کن
جهان مثال هندوانه ای دربسته
هندوانه را قرمز رنگ بسته
صدای باز شدن در را در ارابه آسمان
خط میانه دو خط آسمان
سمت کهن سمت نو
سمت پرواز پروانه پیله را
پیله باز کن جهان خوابست
خواب در خط قرمز چراغ خواب هست
وسعت بیکران را نظاره کن
وسط خط سرود خوانش زندگان رفته از مردن
مرگ نخ به بادبادک زندگی خط جاماندن
آدمها سکوی تاریخ ها
عقاب های تیز پرواز و شاهین ها
نگاه کن ترانه میخواند پرنده
غاز با غاز درنده با درنده
بردن باخت مساوی باخت رفتن یا ماندن
ماندن بادبادک رفتن از ماندن
ماندن برده زندگی سکوت ترانه ی چند بردن ماندن از زندگی
رد شدن از عبور تند رفتن
سکوت را خط رفتن خط ماندن
ایستگاه متروکه تاریکی
ایستگاه صدای قطار رفتن
قطار ها میروند ایستگاه منتظر قطارست...
حسام الدین شفیعیان