حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

/دفتر کاهی تاریخی/

/دفتر کاهی تاریخی/
مثال مغز مداد شکسته ام
یک کاغذ پر از خط نانوشته ام
کتاب را باز میکنی و من درون ورق های کاهی گذشته ام
خط میخی قوز کرده در تکامل یک سنگم
سنگ نوشته باستانی گم شده در دفتر صد برگم
صدای بلبلی درون پیچک خود میپیچم
درون غار تنهایی تاریخ دفتر پر از رازو و برگم
حسام الدین شفیعیان

/شهر ستارگان/

/شهر ستارگان/
ستاره ها میزنند چنگو نی
شب تارو پود قشنگ ابر و مه
صبح صدا زده در بانگ شب
روی ماه تاب میخورد قشنگ
ماه رخ از دیدار یار زده
رخ پریده اما چنگو و تار زده
سکان ابری مه گرفته شب شکن
فانوسی بردار درون دریا هم هست موجو زنگ
صدایی از درون خسته ی روزگار زده
سه تاری نت ها را روی هوهو چی چی قطار زده
نت بم و نت بالا همه نت ها را در هم بر خود تار زده
صدای سکوت سمفونی همخوانی را تماشاگران را خواب زده
ناقوس زنگ زده فانوس در هم بر هم زده
ریسه چراغ را باران رعد و برق زده
کوچه را بوی یوسف برده شهر را خواب زده
مصر را کجای نقشه جغرافیا بکشم
کنعانی را بوی پیراهن یوسف کنعان زده
برگرد ای انسان تلاطم شهر را غوغا زده
انسان درون قاب شعر باران زده
سکوت سمفونی را نت زنید شکوفه باران را غزل سر فصل خزان زده
باور را داشتیم اتکای آهن را کجا زنگار زده
نمونه مردمی را تکلیف درس مردود زده
روی شعرم را جلد مصور چاپ درون زده
خود لابه لای شعرم گم شده ام
یکی مرا پیدا کند دلم را خواب زده
توی جهان گردش ایام یکی را فصلها بی تاب زده
شاعر-حسام الدین شفیعیان

/سمفونی در هم ریخته/

/سمفونی در هم ریخته/
یکی صدا زد سهراب
هوشنگ برگشت گفت توی محراب
یکی رفت محراب ادب سنگ مزار قشنگ
نشست گفت قایقت جا دارد یا غرق شده در نسل قشنگ
ناگهان صدایی آمد یک نفر صدا زد محسن
اگر قایقی داری نندازی درون آب
میبرد قایق را درون آب به موج ضربه ای قشنگ
ناگهان خشم در هوا در گرفت رعد و برق بود که صدا از سر گرفت
باران بارید شاعر رفت
صدای کجایی را ماهر دف
مرغ باغ ملکوتم قدیمی شده بود
خرچنگ میزد درون آهنگ چنگ
طوطیا رفتیمو بلبل نغمه خوانی میکند
اصلان در هم صدای سمفونی شاعران خواب بیدار شده
قطعه نهم بتهوون را موتسارت شده
چرچیل هم جملات قصار قطار شده
سوسولینگ هم موسیل مثل ماست شده
تقاطع قانون جبر و اختیار داشت استوا
خطی کشیدند والا داشت استوار
جغرافیای زمین را سالاد سزار زدند
روی نان خشک سس بی قطار زدند
گوجه ای شد قسمتی از جغرافیا
از بس تانکو موشک به نقطه های زمین و جغرافیا زدند
توپ چهل تیکه سوراخ سوراخ شده بود
گاندی را بسته بندی روی چاپ زده اند
فلسفه چهار مضربی را قطعه قطعه کردند روی آب شناور ته آب زده اند
خط صفر بسته تلفن را صفر و به اضافه یا منتها زده اند
حسام الدین شفیعیان

/مثال شعری که مرا با خود ببرد/

/مثال شعری که مرا با خود ببرد/
مثال شهری در و دیوارش حرف میزنند
اصلان پرنده هم برای خود دف میزند
هر آدم انگار توده ابر مکرر میزند
دانشمندی همه شده اند که با هم نی و بر دف میزنند
حس شعر مرا در خود برد شاعر گاهی جوشش مکرر میزند
ترسم نفرین مادر شعر مرا بگیرد
از بس جوش چاپ شعرهایم میزند
گفتم قطع درخت شعر بشود
ممیزی روی شعر در هم بشود
خواندم شعری اصلان ممیز را فراموش زده ام
گفتم بیست و سی که آخر همه حرفها هست
سی را سی سی کنم یا چهل ورق مداوم بزنم
گفتم الان کتاب میخورد خاک کنج قفسه
دیدم کودکی کتاب را برداشت خط خط بزند
ترسم بمیرم کتابم را آب ببرد
مرگ گفت همه دنیا را هم اگر آب ببرد تو را خواب نبرد
گفتم داستان نویسم گفتا داستانویس را هم غم نان ببرد
گفتم خواننده شوم ترسیدم مرا با بی دفنی حافظ یکجا ببرند
گفتم جنازه شوم بهترست نگاهی در آینه کردم خود را هم از یاد ببرم
حسام الدین شفیعیان

/شهر در تقاطع شعر/

/شهر در تقاطع شعر/
رستم رفت به میدان شهر
اسفندیار بدید نشناخت انگار غم شهر
حافظ که مولوی نشین شعر شده بود
شوشو مولوی و برد یاد از راه آهن
مرد پیرمرد صندلی نشین پارک
استوار قلندری شده بود بر صندلی آهن
مردی کاپیتان شده بود توی خط دوندگی
میگفت بدوید نفس بکشید حالا دود ماشین کنار آهنگ
مردی میگفت من زاپاتا شده ام سینما دولوکس بود ته کوچه بن بست آهن
میپرید از بالای سینما زاپاتا روی نقش فرش زمین مرد عنکبوتی شده بود زاپاتا
موسیو پو آرویی آن سمت بود چارلی چاپلینی بدون فیلم صامت پر از آهنگ
کوچه باریک ما میرفت سمت حقایق پاک شده
ته کوچه سیمان ریخته بودند بسازند آهن
روی همه عقاید کارگران بود دستمزد
کارگر چه کند وقتی دارد غم نان آدم
صدای سوتی کشیده شد وسط آسمان
هواپیمای جنگنده خلبان بیل مالنگ
مثل بیل بود از خمپاره میریخت روی ماسه ها تن آدم
تاریخ صنایع جنگی بود آهن صنعت فشنگو باروتو مسلسلو آهک
حسام الدین شفیعیان